به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چاپ روزنامه تا اولین ساعات بامداد طول میکشد و بعدش کار موزعان یا روزنامهرسانها شروع میشود تا آنها را در کمترین زمان ممکن به دست مشترکان برسانند. چرخه سخت و طاقتفرسای تولید خبر و محتوا، تنها در صورتی که سرانجامش به انتشار برسد و مخاطبان روزنامه آن را بخوانند، تاثیرگذار خواهد بود. از ۱۸۴ سال پیش که برای اولین بار «کاغذ اخبار» (اولین روزنامه چاپی) در ایران انتشار یافت تا امروز این وظیفه توزیعکنندگان روزنامه بوده است که اخبار مهم و تحلیلهایش را، داغداغ به دست مخاطبان برسانند. امروز یعنی ۴ سپتامبر، روز جهانی «Newspaper Carrier Day» یا همان موزعان روزنامه است. به همین بهانه و در پرونده امروز زندگیسلام، با چند نفر از موزعان باسابقه و سختکوش روزنامه خراسان گفتگو کردیم تا درباره حرفهشان، ساعت کاریشان، سختیها و شیرینی کارشان برایمان بگویند. جا دارد در این مناسبت از تلاش این عزیزان تشکر کنیم و خدا قوتی به همه آنها بگوییم.
بعضی مشترکان ساعت ۳ شب منتظر روزنامهاند
احمد دادمحمدی، متولد ۱۳۵۹ است و از سال ۸۴ در موسسه خراسان به عنوان موزع، مشغول کار است. او درباره روز جهانی روزنامهرسان میگوید: «نمیدانستم روز جهانی روزنامهرسان هم داریم. روز خبرنگار و صنعت چاپ و ... را شنیدم، ولی روز روزنامه رسان را نه.»
همه موزعها شغلدوم هم دارند
«ما از ساعت ۱۲ شب باید سر کار حاضر شویم»، او با این مقدمه میافزاید: «تا ساعت ۲ بامداد باید ضمیمههای روزنامه را داخل روزنامه اصلی قرار دهیم. تقریبا از ساعت ۲، توزیع روزنامه را شروع میکنیم. هر موزعی بر اساس منطقهای که باید برای توزیع روزنامه برود، از بقیه گروه جدا میشود. من ۱۵ سال است در یک منطقه توزیع میکنم. فرقی هم نمیکند زمستان باشد یا تابستان، هوا گرم باشد یا بارانی و برفی. هرطور که باشد، باید توزیع را به نحو احسن و بدون خطا انجام دهم تا حتی یک مشترک نباشد که جا بیفتد؛ بنابراین این کار نیاز به دقت زیادی دارد تا حق افرادی که میخواهند صبحشان را با خواندن روزنامه شروع کنند، ضایع نشود. تقریبا ساعت ۶ صبح هم به خانه برمیگردم و تا ساعت ۹ استراحت میکنم. بعدش هم میروم پیک موتوری. تمام موزعها، کار دیگری هم دارند، همهشان تا جایی که اطلاع دارم، شغل دوم دارند و اینطور نیست که بقیه روز را بخوابند و استراحت کنند.»
سالهاست یک شب درست نخوابیدم
از او درباره ساعت خوابیدنش هم میپرسم که میگوید: «بعدازظهرها معمولا از ساعت ۵ یا ۶ تا ۱۱ شب میخوابم تا به موقع برای توزیع روزنامه در محل کارم حاضر شوم. البته سالهاست که یک شب درست نخوابیدم. از بعد از تولد دخترم که به این کار مشغول شدم، به جز شبهای تعطیلی، همیشه شبها سر کار بودم و این اتفاق باعث میشود تا لذتی از خوابیدن در شبها که بسیاری از شما تجربهاش میکنید، نبرم.»
بعضی مشترکها با شنیدن صدای موتورم میآیند دم در
از او درباره اینکه آیا مشترکانی هستند که در دل شب، انتظار روزنامه را بکشند، میپرسم که میگوید: «معمولا ما مشترکهای روزنامه را به خاطر اینکه شبها دیر وقت دم خانهشان میرویم، نمیبینیم. البته بعضی جاها نگهبان دارند، آنها تا من را میبینند، دعوتم میکنند که یک چای در کنارشان بنوشم. یک سری افراد وفادار به روزنامه هم هستند که تا صدای موتور من را در دل شب مثلا ساعت ۳ یا ۴ صبح میشنوند، خودشان را دم در میرسانند و روزنامه را از من میگیرند. بعضیهایشان یک میوهای به من میدهند یا خوردنی دیگری. البته از آن طرف، چند باری هم پیش آمده که بعضیها برایم مزاحمت ایجاد کردند. مثلا گفتهاند که شبها از این کوچه عبور نکن، ما بد خواب میشویم و ....»
هم خطر تصادف است، هم زورگیری
دادمحمدی درباره سختیهای کارش میگوید: «امکان تصادف در آن ساعت شب خیلیزیاد است، چون بیشتر خودروها سرعت زیادی دارند و هوا به شدت تاریک است. زورگیر هم به خصوص در حاشیه شهر زیاد است مثلا دو ماه پیش جلوی من را گرفتند و میخواستند گوشیام را بگیرند. بعد از اینکه روزنامه را انداختم داخل صندوق، دو نفر کمین کرده بودند و میدانستند که هر شب چه ساعتی به آن خانه مراجعه میکنم. به محض این که ترمز گرفتم، پریدند جلویم، دسته موتور را گرفتند و گفتند گوشیات را بده که خوشبختانه توانستم از دست شان فرار کنم. در ضمن، موتوردزدی هم در آن موقع شب زیاد است. مثلا شما موتور را پارک میکنید تا بروید داخل کوچههایی که عبور ومرور با موتور در آنها ممکن نیست، وقتی برمیگردید، میبینید موتور را با روزنامهها برده اند!»
۳۰۰ آدرس در حافظهام ذخیره شده است
از او میپرسم چطوری این همه آدرس را حفظ میکنید که میگوید: «برای این کار، باید هم خیلی حافظه قوی داشته باشید و هم حواستان جمع باشد. ۱۶ سال پیش که آمدم در این شغل، یک نفر چهار روز من را برد تا آدرس همه مشترکان را به من نشان بدهد. بعد از چهار روز به او گفتم که همه را یاد گرفتم، گفت که امکان ندارد، بقیه ۲۰ تا ۲۵ روز باید در کنارشان باشم و...، اما من یاد گرفتم. الان میدانم دستاندازها کجاست، کجا تاریکتر است و .... برای مشترکهای جدید هم منطقه را مثل کف دست میشناسم، باز هم شب اول بر اساس آدرس میروم، بعدش در حافظهام ذخیره میشود. من کل مشهد را مثل کف دستم بلدم، تمام اداره ها، نهادها، شرکتها، فرعیها و ... را بلدم. هم اکنون ۲۸۰ تا ۳۰۰ مورد توزیع در هر شب دارم.»
یک بار سوتی روزنامه را قبل از توزیع گرفتم
او درباره اینکه آیا خودش هم اهل خواندن روزنامه هست یا نه، میگوید: «من شخصا بعد از توزیع تا میرسم خانه، اول روزنامه را داغ داغ میخوانم. مخصوصا صفحه سیاسی و حوادث و زندگیسلام را میخوانم. در زمان لایهزنی هم که ضمیمهها را داخل روزنامه میگذاریم، نگاهی به مطالب میاندازم. یک بار هم یک سوتی قبل از توزیع روزنامهها گرفتم که تاریخ نیازمندیها برای سه ماه بعد چاپ شده بود که از من تقدیر هم شد.»
ماجرای نجات موزع روزنامه بعد از سقوط در چاه
۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۹ یکی از موزعان روزنامه خراسان هنگام انجام وظیفه در بولوار شهید قرنی مشهد دچار حادثه ناگهانی فرونشست زمین شد، اما به طرز معجزه آسایی از این سانحه هولناک جان سالم به در برد. ماجرا از آن جا آغاز شد که ساعت ۲:۳۰ بامداد «مهدی قسمتی» مشغول توزیع خانه به خانه روزنامه مشترکان بود که پس از ورود به یک مجتمع مسکونی در بولوار شهید قرنی، ناگهان زمین زیر موتورسیکلت او فرونشست و به عمق چند متری یک چاله بزرگ سقوط کرد. او که برای لحظاتی مرگ را در برابر چشمانش دیده بود ناامیدانه در تاریکی شب گوشی تلفن همراهش را بیرون آورد و با پدرش تماس گرفت که در همان نزدیکی سکونت داشت. پدر هراسان و مضطرب خود را به فرزند جوانش رساند و او را از «چاله وحشت» بیرون کشید. چند دقیقه بعد هم امدادگران ایستگاه ۳ آتشنشانی از راه رسیدند و موتورسیکلت موزع جوان را در حالی از عمق زمین بیرون آوردند که مخاطبان در انتظار «روزنامه خراسان» بودند.
ذهن ما باید مثل رایانه باشد
علی امیری بافقی، متولد سال ۱۳۵۲، ۱۷ سال است که در زمینه توزیع روزنامه مشغول کار است. او درباره اینکه از چه ساعتی و چطور کارش شروع میشود، میگوید: «ساعت ۱۱ و نیم شب باید به روزنامه بیاییم. یک تا ۲ ساعت اول، ضمیمههای روزنامه را داخل آن میگذاریم؛ بنابراین در همان حین، ما جزو اولین نفراتی هستیم که اخبار و تحلیلهایش را میبینیم. بعد از آن، خودمان را آماده توزیع روزنامه میکنیم و در اصل کارمان از اینجا شروع میشود. بستههای روزنامه را در خرجین و جلوی دسته موتور میچینیم و به سمت مقصد میرویم، حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ آدرس است که ذهنمان باید سریع و درست پردازششان کند مثل رایانه تا هیچ مشترکی را جا نیندازیم.» او درباره روز جهانی روزنامهرسان هم میگوید: «اصلا چنین چیزی را نشنیدم. در این سالها، تنها دغدغهام این بوده که کارم را به درستی انجام بدهم.»
شبها سر کار هستم و روزها هم خستهام
به او میگویم معمولا مشاغل شبکار، مطابق میل خانوادهها نیست، خانواده شما چطور با شغل تان کنار آمدند؟ که این طور پاسخ میدهد: «همینطور است. من شبها سر کار هستم و روزها با خستگی بابت کار در شب میگذرد. خانمم میگوید فقط زمانیکه خواب هستی، میتوانیم تو را ببینیم، چون صبحها هم من سر کار دیگری میروم. جدا از عوارضی که شب بیداریها بر تنمان میگذارد، به دلیل تردد با موتور در تاریکی شب، مدام دلهره سلامت ما را هم دارند.»
اشتیاق مردم به روزنامهخواندن، دلگرممان میکند
کار موزعها رساندن روزنامهای پر از اخبار داغ به دست مردمی است که آنها را دنبال میکنند. او درباره سختیهای کارشان هم میگوید: «یک بار ساعت ۳ شب که خیابانهای شهر خلوت و بسیار تاریک بود، با خودرویی تصادف کردم. در آن سانحه استخوان ترقوهام شکست و راننده که از شدت ضربه فکر کرده بود فوت کردم، فرار کرد و هیچوقت نتوانستم پیدایش کنم. البته این شغل کم سختی ندارد. بیشتر کارفرماها هزینههای جانبی موتور مثل لاستیک، زنجیر و خرجین پاره شده و لباس گرم زمستانی به موزعان نمیدهند. زن و بچهام از این که چندبار در طول مسیر زمین میخورم، خبر ندارند. چندین بار در برف و باران لیز خوردم، خرجین و روزنامه و موتور رویم افتاده است. همه این اتفاقات اشتیاقمان را برای فرارسیدن فصل زمستان کم میکند، اما بارندگی برای بقیه مشاغل مانند کشاورزی لازم است پس ما هم سختیها را به عشق آنها تحمل میکنیم. در کنار اینها، گرانی و تورم هم که درد همه ماست، اما همینکه کسی منتظر خبرهاست که روزنامه را بهموقع و سالم به دستش برسانیم، دلگرممان میکند.»
توزیع در محلههای اطراف حرم، طعم دیگری دارد
او درباره شیرینیهای حرفهاش هم میگوید: «توزیع روزنامه در محلههای اطراف حرم، حالوهوای خودش را دارد. آنجا گرما و آرامشی که به قلب القا میکند، لطف خاص خودش را دارد. وقتی دم اذان صبح و وقت سحر قبل از اینکه سپیده بزند، مشغول کار هستید، چشمتان که به گنبد و بارگاه آقا میافتد، خستگی از تنتان بیرون میرود.»
توزیع روزنامه در شب با موتور، بازی با جان است
سیدجواد رفائی، بیش از ۱۸ سال است که مشغول روزنامهرسانی است. او درباره این شغل میگوید: «اگر بکوب و بدون توقف و استراحت با سرعت بالا کار کنم کارم ۴ تا ۵ ساعت، طول میکشد.»
در زمستان، کارم ۲ برابر طول میکشد
او درباره سختیهای کارش میگوید: «این کار فنی است و، چون باید تعداد زیادی آدرس در ذهن فرد باشد، اینطور نیست که من نیایم و فرد دیگری بتواند ۲۰۰ یا ۳۰۰ روزنامه را ببرد و در ۴ یا ۵ ساعت، همه را به مقصد برساند. موزع باید همه آدرسها را بلد باشد و این کار آسانی نیست. علاوه بر این در پاییز و به خصوص زمستان، شما هر نوع لباسی بپوشید، بعد از نیم ساعت روی موتور، یخ خواهید زد. مسیری که در تابستان به ۴ ساعت میرویم، در زمستان میشود ۷ تا ۸ ساعت. گاهی یخزدن خیابانها هم اضافه میشود که خیلی کار سختتر میشود. یک بار که برف شدیدی آمد، من موتور را در خیابان اصلی پارک کردم، ۴۰ یا ۵۰ تا روزنامه را زدم زیر بغلم و برای مشترکان با پای پیاده بردم، چون این کار را قبول کردم و وظیفه داشتم تا روزنامه را سر ساعت به مشترکان برسانم. آن روز، ساعت ۲ شب شروع به توزیع کردم، ساعت ۱۲ ظهر بود که کارم تمام شد. از دیگر مشکلات کارمان اینکه در باران، همه لباسهایمان خیس میشود و تا چند ساعت بدنمان درد میکند. به همه اینها، خرابشدن موتور را هم در بدترین ساعت شبانهروز که همهجا تعطیل است، اضافه کنید. توزیع روزنامه در شب با موتور، بازی با جان است، ولی هر فردی تعهدی دارد و زمانی که کاری را قبول میکند باید درست انجام دهد. در این سالها، خودم دیدم که هزاران نفر آمدند که شب اولشان در این کار به شب دوم نمیکشید.»
سر کار بودم که دخترم فوت کرد
«برای این کار یک سری نیروی رزرو داریم که اطلاعات کافی برای توزیع در چند منطقه را دارند. بالاخره حادثه خبر نمیکند، ولی فقط در صورت اضطرار از آنها کمک گرفته میشود.
با این حال، مثلا رزرو من در مرداد امسال کرونا گرفت و در روزهایی که باید میبود و خیلی به او نیاز داشتم، نمیتوانست سر کار بیاید». او ادامه میدهد: «مرداد امسال، دختر نوجوانم به خاطر کرونا در بیمارستان بستری شد. خدا شاهد است که ساعت ۳ شب، خانمم از بیمارستان به من زنگ زد و گفت که بیانصاف، تو چه جور کاری داری که دخترت الان این جا جان داد و فوت کرد و تو نتوانستی بیایی. همان موقع ۱۰ دقیقه یا یک ربع موتور را خاموش کردم. از محل کار به من زنگ زدند که برو بیمارستان و امروز نمیخواهد روزنامهها را برای مشترکان ببری. از آن لحظه تا ۲ ساعت بعد که توزیع را انجام دادم، به اندازه ۳۰ سال پیر شدم. با خودم گفتم افرادی که میخواهند سر صبح روزنامهشان را بخوانند، چه گناهی کردند؟ البته کل مسیر را گریه کردم. بعدش هم دل و دماغ این را نداشتم که سمت بیمارستان برگردم، چون لحظه آخر، کنار دخترم نبودم و آن شب، هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود.»
منبع: خراسان
انتهای پیام/