روایت جوان آمریکایی درباره مسلمان شدنش را در این مطلب بخوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، جوان تازه مسلمان آمریکایی می گوید:  اسلام توانسته است خودش را به قلب مردم برساند حتى اگر در غارهاى متروک در صحرا و برهوت، در قطب هاى پوشیده از یخ و یا در جنگل هاى متراکم و انبوه زندگى کنند. همه جا شکوه و عظمت خداوند وجود دارد.


بیشتربخوانید


دوران جوانى خود را در سان آنتونیو در تگزاس گذراندم در آن دوران هیچ وقت تصور نمی کردم یک نفر مثل من دین و مذهب بیگانه و خارجى را قبول کند حتى اگر بداند بیشتر فیلسوف ها و انسان هاى عابد و پرهیزگار بیشتر زندگى خود را به تحقیق در این باره گذرانده اند. پدر و مادر من از مذهب چیزى به من یاد نداده بودند مادرم فکر می کرد مذهب نه تنها باعث پرورش صحیح من نمی شود بلکه ممکن است صدمه و آسیبى شود.

من بچه اى مثل بیشتر بچه هاى همسن و سال خودم که بیشتر ورزش و بازى دوست دارند نبودم. فکر من همیشه درگیر سوال هایی از قبیل اینکه ؛ چرا من اینجام؟ وقتى مُردم چى میشه و … بود. این فکرها یک بچه ى ٧-٨ ساله را به وحشت می انداخت. یادم میاد بچه ها همیشه می گفتند که خدا ما رو بخاطر کوچکترین اشتباه، توی جهنم می سوزونه و من وقتى اینارو می شنیدم گریه می کردم و به مادرم می گفتم که ” مامان من دوست ندارم توی جهنم بسوزم. “

من از خدا یا مذهب چیزى نمی دونستم فقط به‌طور ذاتى و فطرى می دونستم که فقط یک خدا وجود داره اما احساس می کردم اون اصلا به من کمک نمی کنه حتى باعث می شه که تو تمام کارهایی که تلاش می کنم موفق نشوم و سرافکنده بشوم.

بعضى وقتا سمت چیزایی می رفتم که فکر می کردم برایم شانس میاره یا یه سرى کارهای مذهبی رو انجام می دادم که واسه خودم درست کرده بودم مثل طلسم هاى شانس تا آینده و اتفاق‌های آینده رو کنترل کنم. ولى آینده باز هم اتفاقاى خوب و بد به همراش داشت و متوجه شدم که این چیزها کاربردى نداره و حقیقت نیست.

خودنوشت‌های جوان امریکایی از مسلمان شدنش؛نماز خواندن را از اینترنت آموختم!

آغاز الحاد

در دوران راهنمایی بودم که با انکار خدا که جزو برنامه‌هاى مدرسه بود و با یه شاخه از موزیک سنگین که من در آن مشغول بودم همراه بود آشنا شدم و این باعث شد که من به انکار خدا و نبود او فکر کنم و ملحد بشم ولى حتى در همان زمان به روح و شیطان اعتقاد داشتم و همین به من اجازه رفتارهاى خیلى بد رو نمی‌داد.

جستجو براى پیدا کردن خدا

وقتى به دوران دبیرستان رسیدم با دختر مهربان و خوبى آشنا شدم که من رو ترغیب می کرد مسیحى بشوم. من به توصیه هاى او که ازمن می خواست انجیل قدیم و جدید رو همزمان بخوانم توجه‌اى نمی کردم ولى شروع به خواندن نسخه قدیم کردم و سعى کردم همه‌ى قانون‌هایی که در آن نوشته شده بود رو دنبال کنم. من چیزهایی رو می خواندم که می دانستم هیج وقت اتفاق نمی افتد و برایم غیر قابل باور بود مثل اینکه این جهان از بین می رود و جهان دبگرى که جاوید هست پدید میاد.

همیشه احساس می کردم این یه اعتقاد کورکورانه هست که همه چیزهایی که تو انجیل نوشته درست و حقیقت بدانم هر چند غیر واقعى باشند و آنها را قبول کنم. به همین دلیل خیلى زود زده شدم و احساس نا امیدى کردم. والدینم از رفتن من به کلیسا به شدت ممانعت می کردند به همین دلیل من از مسیحیت فقط چندتا کتاب داشتم و وقتى تو نسخه قدیم که اعتقاد داشتن مسیح پسره خداست رسیدم خیلى احساس ناامیدى کردم و همش از خدا می خواستم که خودش راه درست و حقیقت رو بهم نشون بدهد چون باور داشتم چیزهایی که دارم از آن می خوانم درست نیست و حقیقت ندارد.

افسرده شده بودم و نسبت به خودم احساس بدى داشتم و فکر می کردم این تنها راهى هست که می توانم خودم را از تمام تکبرات رها کنم. یه روز وقتى داشتم از سان فرانسیسکو برمی گشتم چندتا کتاب که پدربزرگم به من داده بود را همرام آوردم. اسم یکی، اسلام اولیه بود. شروع به خواندن کردم و خیلى زود از این کتاب زده شدم چون نوشته بود که مسلمان ها از یهودى ها و مسیحی ها بدشان می آید و به نظرم این مذهب شیطانها بود. با این وجود به خواندن ادامه دادم و فهمیدم محمد ( ص ) از طرف فرشته اى به نام جبرئیل وحى دریافت می کرده درست مثل حضرت مسیح. من این را وقتى فهمیدم که حدود ١۶ سالم بود و کتاب انجیل ( عهد قدیم ) رو هم تموم کرده بودم. این حقیقت که محمد ( ص ) با وجود اینکه وحى دریافت میکردند عملکرد و رفتارشون خیلى بی ریا واقع بینانه و فروتنانه بود دریچه قلب من و یکم باز کرد بعد شروع به خواندن زندگى نامه ایشان کردم.

و این به من کار بزرگى رو که ایشان کرده بودند نشان داد و این چیزهاى کلیدى به من فهماند که این مرد بعد از دریافت وحى از طرف حبرئیل و گسترش پیامش که یگانگى خداوند بود در بین مردم همان کاریی رو انجام داده که پیامبرهاى قبل هم انجام دادند فقط به صورت کامل‌تر از داوود و مسیح ( درود خدا بر آن ها باد ).

گرفتار ( عاشق ) اسلام

من پابند و عاشق اسلام شدم سعى می کردم از هر منبعى که موجوده کتابهایی بیشترى از اسلام پیدا کنم و بخونم. شروع به خواندن کتابهایی درمورد عربستان سعودى کردم و براى گرفتن اطلاعات بیشتر از اینترنت کمک می گرفتم. هر روزه وقت زیادى رو براى جستجو در مورد اسلام می گذاشتم تا اینکه یه روز تو اینترنت به چیزى برخوردم که بعد از اون فهمیدم باید مسلمان بشم و اون این جمله بود ” قرآن با علم و دانش جدید سازگار است “

آغاز مسلمانی

شروع به نماز خوندن کردم و زمانى که خدا رو الله صدا می کردم انقلابى بود تو زندگیم. من تا حالا مسلمان ندیده بودم و شرایط جامعه و تلویزیون به گونه‌اى بود که تنفر از مسلمان‌ها و باور این که مسلمان‌ها شیطان هستند را ترویج می کرد و من متوجه شدم که جامعه دارد مارا فریب می دهد. اون سال رو روزه گرفتم در ماه مبارک رمضان و از طریق اینترنت و کتابچه هاى موجود نماز خوندن رو یاد گرفتم. هر چند تا حالا خودم مسلمانى ندیده بودم ولى دوستانم رو تشویق می کردم که آنها هم مسلمان بشوند. تو همان سال بعدها که دنبال یه تشکیلات ( سازمان ) از مسلمان‌ها می گشتم با یه خانم خیلى خوبى آشنا شدم. وقتى که خانوادم بخاطر تعطیلات نبودند ایشان از یک شهر دیگر دنبال من آمدند و من را به مسجد بردند و من همان روز همان جا تشهد گفتم و مسلمان شدم.

وقتى که به کالج رفتم انجا مسلمان هاى بیشترى دیدم ولى هنوز هیچ دوست صمیمى نداشتم تا اینکه با یه گروه که ترک بودند آشنا شدم و با آنها صمیمى شدم و آنها درمورد اسلام خیلى چیزها را به من یاد دادند. همان زمانها بود که تصمیم گرفتم به نظام بروم بخاطر همین باید مستقل‌تر می شدم و یاد می گرفتم چطورى به خودم تکیه کنم و زندگى کنم. قبل از اینکه کالج رو تمام کنم با یک برادر خیلى خوب آشنا شدم که او هم اسلام آورده بود و تاثیر خیلى زیادى روى من گذاشت او به من دانش سنت‌هاى اسلام رو یاد داد و با هم فقه حنفى رو خواندیم. ارتش خیلى خشن بود این یک تجربه جدید اما ترسناکى بود مخصوصا بعد از حمله ١١ سپتامبر در آن زمان من مشغول خدمت بودم.

( یک گروه ولگرد و لات به من یک انتخاب سیاسى دادند که یا با آنها باشم یا مقابل آنها. بعد من به یک پایگاه آموزش پایه که در گرجستان بود رفتم که فهمیدم آن مردها از طرف ارتش براى عمل تعصباتىشون به کار گرفته شده اند ؟)

سرانجام من به کویت و بعد به عراق رفتم در انجا چیزایی دیدم و یاد گرفتم که زندگى من را واسه همیشه عوض کرد. من مسلمان‌هایی با فرهنگها و پیشینه‌هاى متفاوت دیدم که همگى اسلام رو تایید می کردند و قبول داشتند. من تو یه محیطى که بر ضد اسلام بود تعصب هاى سختى داشتند احاطه شده بودم و هیچ کس نمی توانست من و بفهمد. من به شهرى رفتم که بی نظم و قانون، مرده و سرد و آشفته بود این ویرانى و انهدام که توى همه شهر طنین انداخته بود باعث سقوط آنها از انسانیت نشده بود و آهنگ عشق و علاقه بین کسایی که ایمان آورده بودند آهنگ جدیدى از امید وحیات جاودان بود این عشق و خلوص رو من در هیچ کشور ثروتمند و قدرتمندى در جهان ندیده بودم.

من انسان‌هایی دیدم که بخاطر عشقى که بین ما به عنوان برادر دینى بود به من سلام علیکم می گفتند و فرقى نمی کرد که از یک فرهنگ یا سیاست متفاوت هستیم یا مثل مهره هاى شطرنج مقابل هم هستیم و این برادرى در اسلام ما را باهمه تفاوت ها زیر یک پرچم قرار می داد فرقى نمی کند ما چى پوشیدیم یا تو چه شرایط بدى هستیم این یه حقیقته که ما می توانیم باهم برادر باشیم زیر نظر خداوندى واحد و یگانه.

منبع: رهیافتگان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.