به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهید اصغر فلاح پیشه یکی از آن مجاهدین بود که برایش فرقی نمیکرد در چه سرزمینی مبارزه میکند او رفت برای تحقق آرمانهای مردی که در قرن بیستم نور را در جهان تاریک گستراند و در ۲۲ بهمن سال ۹۴ حین دفاع از اسلام ناب محمدی و حراست از حرم حضرت زینب (س) در حالی که با کفر و ظلم مبارزه میکرد به شهادت رسید.
آنچه میخوانید روایت دختر شهید است از مهمان ویژه عید نوروز در خانه شان است.
۱۱ فروردین سال ۹۸ بود که ساعت ۸ صبح تلفن خانه زنگ خورد. مادرم گوشی را برداشت. شهید پور جعفری بود که خبر از آمدن حاج قاسم به خانه ما میداد. آقای پورجعفری گفت ساعت ۱۱ سردار میخواهد بیاید منزلتان. مادرم به قدری هیجان زده شد که نمیدانست چه بگوید. از قضا ظهر هم منزل یکی از اقوام دعوت بودیم.
مادرم که هیجان زده بود ناگهان گفت ببخشید ما ظهر دعوتیم. من که متوجه مکالمه شان شدم با دست مادرم را تکانی دادم و گفتم: حواست هست؟ سردار سلیمانی میخواهد بیایدها! مادرم تازه خودش را پیدا کرد و گفت تشریف بیاورید.
دقیقا ساعت ۱۱ بود که با آقای پورجعفری و یکی از مسئولان دیگر سپاه قدس با ماشین شخصی حاج قاسم آمدند. تا لحظهای که سردار سلیمانی آمدند داخل خانه ما باور نمیکردیم ایشان خودشان بیایند. حتی در تلوزیون هم صلابت و اقتدار شخصیت حاج قاسم مشخص است، اما از نزدیک آن هیبت انسان را مجذوب میکرد.
در این چند سالی که پدرم به شهادت رسیده تعدادی از مسئولان به خانه ما آمده بودند و هر کدام معمولا از نحوه شهادت پدر و روزهای سختی که گذشته بود میپرسیدند. اما سردار سلیمانی تنها شخصیتی بود که وقتی آمد گفت نمیخواهم ناراحتتان کنم و شروع کرد از خصوصیات رفتاری پدرم پرسید. من به ایشان گفتم پدرم در کوچکترین امور با همه ما مشورت میکرد. سردار گفت این صفتی است که هر کسی ندارد. وقتی در مورد پدرم صحبت میکردیم دو بار نکتهای گفتیم که سردار بهتر از ما خبر داشت و گفته ما را اصلاح کرد.
کمی وسایل پذیرایی آماده کرده بودیم که حاج قاسم اجازه نداد وقتمان را به این کار بگذرانیم، گفت من اینجا آمده ام شما را ببینم برای پذیرایی نیامدم. از ما پرسید کدامتان برای پدر دلنوشته مینویسید؟ گفتم من. خیلی تشویقم کرد و گفت حتما نوشتههایت را چاپ کن. موقعی هم که میخواستند بروند گفتند امیدوارم سال دیگر من اولین کسی باشم که کتابت را میخوانم.
حاج قاسم به عنوان عیدی به همه ما انگشتر دادند. من آن زمان ازدواج نکرده بودم. سردار به آقای پور جعفری گفت یک انگشتر دیگر هم بده و سپس رو کردند به من و گفتند انگشتر دوم را بگذار برای مردی که در آینده انتخاب خواهی کرد.
واقعا زمانی که سردار در جمع ما بودند حس نمیکردیم آدم غریبهای در میان ما است. خیلی خیلی صمیمی بودند.
برادرم کمی در درس خواندن تعلل میکند و بیشتر بسیج میرود. خواستیم سردار نصیحتی کند تا برادرم گوش بدهد. حاج قاسم گفت بگذارید دنبال بسیج برود. آنجا عاقبتش به خیرتر است.
در ماههای اخیر من عقد کردم. از طرف سردار یک هدیه مشهد به من و همسرم دادند. وقتی به شهادت رسیدند ما مشهد بودیم. صبح آمدیم برویم بیرون تلویزیون هتل در لابی روشن بود. دیدم نوار سیاهی کنار تصویر است. هی زیر نویس را میخواندم، اما باورم نمیشد. همسرم از مسئول آنجا پرسید: چه خبر است؟ گفت: سردرا سلیمانی شهید شده. گفتم: نه دروغ است اصلا باورم نمیشد. سنگینی خبر شهادت ایشان دقیقا به سنگینی شهادت پدرم بود. واقعا شهادت ایشان فرزندان شهدای مدافع حرم را دوباره یتیم کرد.
منبع: فارس
انتهای پیام/