به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، حضرت زینب کبرى (س) در روز پنجم جمادى الاول سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردید.
نام مبارک آن بزرگوار زینب و برخی از القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الکبرى، شریکة الحسین علیهاالسّلام و عالمه غیر معلّمه.
در این گزارش به برخی از داستانهای شگفت و زیبا از کرامات حضرت زینب (س) اشاره میکنیم:
فیض الاسلام مى فرماید: بیش از دوازده سال پیش به درد شکم گرفتار شدم و معالجه اطبا سودى نبخشید. براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بیت و خانواده به کربلاى معلى مشرف شدیم. در آنجا هم سخت مبتلا گشتم. روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود و با اینکه رنجور بودم رفتم. در بین گفتوگوهاى گوناگون، یکى از علما که در آن مجلس حضور داشت، فرمود: پدرم مى گفت هرگاه حاجت و خواسته ای دارى، خداى تعالى را سه بار به نام علیا حضرت زینب کبرى (س) بخوان بى شک و دودلى؛ خداى عزوجل خواسته ات را روا مى سازد. از این رو من چنین کرده، شفا و بهبودى بیمارى خود را از خداى تعالى خواستم و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم که اگر از این بیمارى بهبودى یافتم، کتاب در احوال سیده معظمه (س) را بنویسم تا همگان از آن بهرهمند گردند. حمد و سپاس خداى جل و شانه را که پس از زمان کوتاهى شفا یافتم. اما از بسیارى اشغال و کارها و نوشتن و چاپ و نشر کتاب و ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خویش وفا ننمودم تا اینکه یکى از دخترانم مرا آگاه ساخت که به نذرم وفا ننموده ام. من هم از خداى توفیق و کمک خواسته، به نوشتن آن پرداختم و آن را کتاب ترجمه خاتون دوسرا سیدتنا المعصومة زینب الکبرى (س) نامیدم.
اهل بیت (ع) از قصر عجوزه گذشتند. هنگامى که به منزلگاهى به نام قصر حفوظ و سپس به سیبور رسیدند، مردم آنجا با اسیران آل محمد (ص) خوش رفتارى کردند. حضرت زینب (س) از آنها تشکر و براى آنها دعا کرد. بر اثر دعاى آن حضرت، مردم آنجا از گزند ظالمان محفوظ ماندند و آبشان شیرین و گوارا شد و رزق و روزى شان پر برکت و ارزان شد.
علامه حاج میرزا حسین نورى صاحب مستدرک از سید محمد باقر سلطان آبادى که از بزرگان و شخصیتهاى با کمال بود، نقل کرد که گفت: من در بروجرد به بیمارى شدید درد چشم مبتلا شدم، چشم راستم ورم کرد و به طورى ورم بزرگ شد که سیاهى چشمم پیدا نبود و از شدت درد، خواب و آرامش نداشتم. نزد همه پزشکان رفتم و مداواى آنها بى نتیجه ماند. بعضى مىگفتند تا شش ماه باید تحت درمان باشى و بعضى مىگفتند تا چهل روز نیاز به درمان است. بسیار محزون و غمگین بودم تا اینکه یکى از دوستان به من گفت: بهتر است که به زیارت قبر منور اباعبدالله الحسین (ع) بروى و از آن حضرت شفا بگیرى. من عازم هستم بیا با هم به کربلا برویم. گفتم با این حال چگونه سفر کنم، مگر طبیب اجازه بدهد. به طبیب مراجعه کردم و گفت: براى تو سفر روا نیست. اگر مسافرت کنى، به منزل دوم نمى رسى؛ مگر اینکه به طور کلى نابینا میشوى. به خانه بازگشتم، یکى از دوستانم به عیادت آمد و گفت: بیمارى چشم تو را جز خاک کربلا و تربت شهدا و مریضخانه اولیاى خدا شفا نبخشد. من با توکل به خدا با کاروان کربلا به سوى کربلا حرکت کردم. در منزلگاه دوم درد چشمم شدت یافت و بر اثر فشار درد، چشم چپم نیز درد گرفت. همسفران مرا سرزنش کردند که سفر براى تو خوب نیست و بهتر است مراجعت کنى. همچنان در ناراحتى و حیرت به سر مى بردم. هنگام سحر درد چشمم آرام گرفت و اندکى خوابیدم. در عالم خواب حضرت زینب (س) را دیدم؛ به محضرش رفتم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشمم مالیدم. سپس از خواب بیدار شدم و از آن پس هیچ گونه درد و رنجى در چشمم احساس نکردم و چشم راستم همچون چشم چپم خوب شد.
یکى از علماى بزرگوار مىگوید: متولى حرم حضرت زینب (س) گفت یک روز یک هندى آمد جلوى صحن حضرت زینب؛ دستش را دراز کرد و چیزى گفت. دیدم یک سکه طلا در دست او گذاشته شد. رفتم پیشش و گفتم: این سکه را با پول من عوض مى کنى. مرد هندى با تعجب گفت: براى چه؟ گفتم: براى تبرک. با تعجب گفت: مگر شما از این سکهها نمى گیرید من بیست سال است که هر روز یک سکه مى گیرم و در شهر شام زندگى مىکنم!
منبع: دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب
انتهای پیام/
ممنونم که با وجود بزرگتون به نام زن آبرو دادین ❤