به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بچههایی که در یک خانواده ملتهب زندگی میکنند، جدا شدهاند و یا در معرض جدایی هستند، اغلب پرخاشگر هستند و سر کوچکترین حرف و کلامی بحث میکنند. مخصوصاً اگر این کلام اظهار نظر درباره والدین باشد دچار احساسات شده و واکنش نشان میدهند
خدا میداند این دعواها و کشمکشها چه بلایی سر کودکان میآورد. خدا میداند کی قرار است خاطره آخرین دیدار مشترکشان در دادگاه خانواده را فراموش کند. روزی که یکباره میگویند تو حق نداری با پدر یا مادرت باشی و دستش را میگذارند توی دست این یکی؛ و آن یکی با حسرت و اشک بدرقهاش میکند برای یک عمر بلاتکلیفی و یک سرنوشت نامعلوم. او هرگز نمیفهمد چرا سزاوار این تنهایی است و به جرم کدامین گناه محکوم به از دست دادن بزرگترین تکیهگاه زندگیاش شده است. طلاق مثل یک باتلاق کودکان را میبلعد و ناجی آنان حتی پس از متارکه، والدین هستند. طلاق تلخترین واژهای است که احساسات کودک را در بند میکشد وای کاش قبل از جدا شدن، مادرها و پدرها اشکهای یواشکی و پرحسرت بچههایشان را میدیدند. شاید آنوقت برای رفتن شتاب نمیکردند و شاید معصومیت آنها بهانهای میشد برای یک شروع دوباره.
داستان یک طلاق، بچهها از هیچ چیز خبر نداشتند
وقتی بچه بودم یک همسایه داشتیم که خیلی باکلاس بودند. یک دختر داشتند و یک پسر. آنها مؤدبترین و باحالترین بچههای محل بودند. معلوم بود در یک خانواده بافرهنگ و اصیل بزرگ شدهاند. کلام و رفتارشان مؤدبانه و از سر احترام بود. همدیگر را جز با جان خطاب نمیکردند. این زن آنقدر زیبا از زندگی مشترک حرف میزد که همه فکر میکردند او خوشحالترین و شادترین زن دنیاست. آنها از آن محل رفتند و ما ندیدیمشان. سالها بعد او را در جایی دیدیم و دانستیم این زوج خوشبخت و رمانتیک از هم جدا شدهاند. مادرم داشت از تعجب شاخ درمیآورد. آنها و طلاق؟
زن لبخند تلخی تحویل مادرم داد و گفت: ما سالهاست با هم اختلاف داریم. سالهاست روابطمان سرد و خالی از عشق است، اما قول دادیم بچهها را قاطی این بازی بزرگترها نکنیم و وقتی با آنهاییم بهترین مادر و پدر باشیم. ما دعواهایمان وقتی بود که بچهها یا خواب بودند یا مدرسه. آنها هرگز تصور نمیکردند اوضاع رابطه ما به این شدت خراب و ویران باشد. آنها که بزرگتر شدند ما هم جدا شدیم.
رفتارشان برایم عجیب بود. حالا که قرار است درباره بچههای طلاق بنویسم ناخودآگاه یاد ۲۰ سال قبل افتادم و اولین تجربه شنیداری که از طلاق داشتم. آنهم در زمانی که این واژه خیلی مرسوم نبود و اگر کسی جدا میشد مثل بمب همه جا صدا میکرد. چیزی که آنها را در ذهنم ماندگار کرد، شعورشان در ختم یک رابطه بود. آنها قبل از جدایی رسمی طلاق عاطفی گرفته بودند، اما هرگز بچهها را وارد این ماجرا نکردند و چیزی که برایشان در اولویت بود آرامش روانی بچهها بود. این بزرگترین لطفی بود که میتوانستند در حق آنها بکنند.
برای جدا شدن از کودکان مهر تأیید نگیرید
نقطه مقابل روایتی که گفته شد زوجهای بسیاری هستند که اختلافشان را در خانه فریاد میزنند. نفرتشان را مدام توی گوش بچهها زمزمه میکنند. انگار برای کاری که میکنند دنبال رأی مثبت و دلسوزیاند. انگار میخواهند با مظلومنمایی مجوز طلاق را از بچهها بگیرند. پدر مدام ضعفهای مادر را جلوی بچهها میگوید و مادر از بیرحمی و عدم تفاهم پدر میگوید. آنها بدون اینکه متوجه باشند زندگی را صحنه جنگ کردهاند و بچههای معصوم را واداشتهاند به اجبار تماشاگر جدالشان باشند. آنها محبت پدر و مادر را با هم میخواهند و هر دو را کنار هم کامل میدانند، اما والدین آب از سرشان گذشته و تحملشان تمام شده است. والدین بیمسئولیت بدون اینکه بدانند دعواها و تهدید به جداییهایشان چه بلایی سر روان بچهها میآورد به بازی خود ادامه میدهند. آنقدر که یکی موفق شود. هر که زورش بیشتر باشد و وکیلش ماهرتر، میتواند پیروز میدان شود. مهم نیست به چه علتی جدا میشوند. مهم نیست که با هم تفاهم ندارند و بعد از این علاقهای در کار نیست. عشق یک موهبت الهی است. اگر به هر دلیل از بین رفت نمیتوان آدمها را به این رابطه مجبور کرد. طلاق راهی است برای پایان دادن به یک رابطه اشتباه یا پرخطا. وقتی با هم به بنبست میرسند تصمیم به جدایی میگیرند. این حق طبیعی آدمهاست، اما چیزی که در این تصمیم عقلانی آنها را تبدیل به یک فرد خشن و خودخواه میکند، بیتوجهی به فرزندان است. آنها متعلق به هر دو یعنی پدر و مادر هستند و والدین با جدا شدن خودشان اصرار دارند کودک هم دل از مهر پدر یا مادر بکند و تنها وجود او را بپذیرد. اینجاست که زیانهای جبرانناپذیر طلاق به میان میآید. اینجاست که برچسب بچههای طلاق خورده میشود و آینده ناخواسته کودکان با سرنوشتی که دخالتی در آن نداشتهاند و جداییای که در آن سهیم نبودهاند تغییر میکند.
بلایی که طلاق سر کودکان میآورد
اینجاست که انگ بچه طلاق بودن میماند روی پیشانی تعداد زیادی کودک و نوجوان که توی مدرسه خجالت میکشند سرشان را بالا بگیرند و بگویند بچه طلاقند. اینجاست که بحرانهای عاطفی شروع میشود. اینجاست که بچهها قبل از جدایی والدینشان درست از وقتی که در خانه زمزمهاش به گوش میرسد دچار بحران میشوند و بازتاب این ترس و دلهره در رفتارشان هویدا میشود. بچههایی که در یک خانواده ملتهب زندگی میکنند، جدا شدهاند و یا در معرض جدایی هستند، اغلب پرخاشگر هستند و سر کوچکترین حرف و کلامی بحث میکنند. مخصوصاً اگر این کلام اظهار نظر درباره والدین باشد دچار احساسات شده و واکنش نشان میدهند. اینگونه کودکان اغلب دچار اختلالات غذایی و بدخوابی میشوند. شبها کابوس میبینند. گوشهگیر شده و برای مدتی از فعالیتهای گروهی کناره میگیرند. این کودکان سعی میکنند با چانهزنی مشکل را حل کنند. سعی دارند با پادرمیانی میان والدین آنها را برای ماندن در خانه کنار یکدیگر راضی کنند. گاهی هم بچهها از این جدایی دچار عذاب وجدان میشوند. فکر میکنند در این اتفاق مؤثرند و نمیتوانند این عذاب را تحمل کنند. یا برعکس، بعضیشان تصور میکنند حالا که در جدایی آنها نقش داشتهاند پس آدم مهم و تأثیرگذاری هستند. این کودکان اغلب از درد شکم یا سر مینالند.
آنها پدر و مادر هستند حتی اگر زن و شوهر نباشند
حالا همه چیز تمام شده و آنچه نباید رخ دهد، داده است. مرد و زنی از یکدیگر جدا شدهاند و احتمالاً یکی از آنها با فرزند و دیگری تنها زندگی میکند. از این جا به بعد نقش آنها به عنوان والد پررنگ میشود و نباید بگذارند جدایی در وظایف اصلی آنها خلل ایجاد کند. آنها دیگر رابطه عاطفی ندارند، اما وجود فرزندشان وجه مشترکشان است که باید کنار هم باشند و کودک را از وجود پدر یا مادر محروم نکنند. آنان باید مدام در دسترس باشند و تماسهایشان را به عنوان پدر و مادر و نه همسر پاسخ دهند. آنها باید هر دو پیگیر رشد و تربیت کودک باشند حتی اگر کنارش نباشند.
ملاقات در جزیره طلاق
یکی از اصول مهم در طلاق حق ملاقات والدین با کودک است. آنها حق دارند اگرچه حضانت را در اختیار ندارند طبق برنامه مشخصی که قاضی مشخص کرده کودک را ملاقات کنند. این ملاقات اغلب آخر هفتهها و در ایام تعطیل اجرا میشود تا والد فرصت بیشتری برای بودن با فرزند پیدا کند. اینکه چند بار در هفته یا ماه اجازه ملاقات صادر شود بستگی به شرایط کودک و نظر قاضی دارد. ممکن است ملاقاتهای مکرر احساسات کودک را دچار نوسان کرده و او را آشفته کند. در این صورت ملاقاتها دیر به دیر رخ میدهد و یا نه. کودکی به پدرش وابستگی شدید دارد و دیدار با او اوضاع را بهتر میکند. در این موقعیت با رضایت طرفین مدت دیدار بیشتر میشود. البته اغلب خانوادهها مشکلی با این دیدار ندارند و حضور مادر یا پدر را برای کودکشان ضروری میدانند. آنها دیگر زن و شوهر نیستند، اما به خود اجازه نمیدهند فرصت دیدار را از دیگری سلب کنند. اکثر مواقع این ملاقات با رضایت و گاهی بیش از حد تعیین شده انجام میشود. مگر آنکه اختلاف آنها شدید بوده یا هر کدام در صدد سلب حضانت از دیگری باشند. در این صورت ملاقات با کودک میتواند با تحریک ذهنی او برای دوری از والدی باشد که با او زندگی میکند. یا دیده شده پدرهایی که به دلیل عدم صلاحیت اخلاقی سلب حضانت شدهاند و حالا به هر قیمتی دنبال فرصت هستند تا کودک را از مادر پس بگیرند.
حفظ حرمت والدین بعد از جدایی
والدین از یکدیگر جدا شدهاند و اکنون زندگی مستقل خودشان را دارند، اما هنوز والدین کودک هستند و حق ندارند وجهه یکدیگر را در ذهن کودک خدشهدار کنند. اگر پدری شکاک بوده، دست بزن داشته، خسیس بوده و یا هر دلیلی که منجر به طلاق شده، حالا پدر کودک است و نباید حرمت میان او و کودک شکسته شود. آنها باید یکدیگر را به نیکی یاد کنند و خصوصیات اخلاقی مثبت همدیگر را در خاطر کودک پررنگ کنند. نمیشود کودک به خانه پدر برود مدام بدگویی از مادر بشنود و وقتی با مادر است، از پدر برایش یک غول بیشاخ و دم و بیعاطفه بسازند. رابطه شکست خورده آنها هیچ ربطی به رابطه کودک با پدر یا مادرش ندارد.
حضانت با کیست؟
طبق قانون، حضانت کودک تا هفت سالگی با مادر است و پس از آن به کسی که شایسته است سپرده میشود. حق حضانت بعد از هفت سال با پدر است، اما به هر دلیل اگر صلاحیت وی تأیید نشد حضانت به مادر داده میشود. اگر والدین در قید حیات نباشند پدربزرگ و مادربزرگ پدری و اگر آنها نباشند جد مادری موظف به نگهداری از کودک هستند. هزینههای ضروری کودک در دوره حضانت مادر نیز با پدر کودک است.
منبع : جوان آنلاین
انتهای پیام/