به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان،حضرت رقیه (س) دختر خردسال امام حسین (ع) پس از واقعه کربلا برای دیدار پدر گرامی شان امام حسین (ع) بی تابی می کردند؛ به دستور یزید سر مبارک امام حسین (ع) را مقابل دیدگان حضرت رقیه (س) گذاشتند و آن حضرت (س) با دیدن این صحنه ناگوار تاب نیاورند و در همان لحظه از دنیا رفتند.
حضرت رقیه (س) پس از شهادت امام حسین (ع) در روز عاشورا سال ۶۱ هجری قمری به دست سپاهیان یزید اسیر شد و بعد از گذشت ۲۵روز در پنجم صفر سال ۶۱ هجری قمری به شهادت رسید و در دمشق به خاک سپرده شد.
بسیاری از شیعیان شب و روز سوم محرم را به روضه رقیه اختصاص دادهاند در برخی تقویمها ۵ صفر سالروز شهادت حضرت رقیه (س) ثبت شده است برخی از هیئتهای عزاداری و مساجد شیعیان به نام ایشان نامگذاری شده است نوحهها و اشعار زیادی در شان مقام آن حضرت (س) سروده شده است.
در نامهای که دوم جمادی الثانی ۱۴۱۸ هجری قمری به دفتر انتشارات مکتب الحسین (ع) فرستاده شده در آن نوشته شده بود: روزی وارد حرم حضرت رقیه (س) شدم، دیدم جمعی مقابل ضریح مقدس مشغول زیارت خواندن و عزاداری هستند و مداحی با اخلاص به نام حاج نیکویی مشغول روضه خوانی است از او شنیدم که میگفت:خانههای اطراف حرم رابرای توسعه حرم مطهر خریداری میکنند یکی از مالکان که یهودی یا نصرانی بود به هیچ وجه حاضر نبود خانه خود را برای توسعه حرم بفروشد حتی خریداران حاضر شدند که به دو برابر و نیم قیمت خانه را از او بخرند، ولی اوحاضر به فروش نشد.
بعد از مدتی زن صاحب خانه باردار شده و نزدیک وضع حملش میشود هنگامی که آن زن را نزد پزشک معالج میبرند بعد از معاینه میگوید بچه و مادر هر دو درمعرض خطر هستند و خانم باید زیر نظر ما باشد، قبول کردند، تا درد زایمان شروع شد.
صاحب خانه میگوید: همسرم رابه بیمارستان بردم و خودم برگشتم، آمدم نزد حرم حضرت رقیه (س) و به ایشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم رانجات دادی و شفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه ام را به تو تقدیم میکنم.
مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بیمارستان رفتم و دیدم همسرم روی تخت نشسته و بچه دربغلش سالم است.
همسرم گفت: کجا رفتی؟
گفتم رفتم جایی کاری داشتم.
گفت: نه، رفتی متوسل به دختر امام حسین (س) شدی؟
گفتم از کجا میدانی؟
زن جواب داد: من در همان حال زایمان که از شدت درد گاهی بیهوش میشدم، دیدم دختر بچهای وارد اطاق بیمارستان شد و به من گفت: ناراحت نباش، ما سلامتی تو و بچه ات را از خدا خواستیم فرزند شما هم پسر است سلام مرا به شوهرت برسان و بگو نامش راحسین بگذارد.
گفتم: شماکی هستید؟ گفت: من رقیه دختر امام حسین (ع) هستم.
بعد از روضه خوانی از مداح سوال کردم این داستان را از که نقل میکنی؟
در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقیه (س) نقل میکنم که خود از اهل تسنن است و افتخار خدمتگزاری درحرم نازدانه امام حسین (س) را دارد و پدرش نیز از خادمان حرم حضرت رقیه (س) بوده است.
حجت الاسلام و المسلمین محمد مهدی تاج لنگرودی (واعظ) صاحب تالیفات کثیره در کتاب توسلات یا راه امیدواران صفحه ۱۶۱، چاپ پنجم چنین درباره کرامات حضرت رقیه (س) نوشته است که یکی از دوستانم خود اهل منبر بود و در فن و خطابه و گویندگی از مشاهیر است و مکرر برای زیارت حرم مطهر حضرت رقیه دختر امام حسین (ع) به شام می رفت، در حرم حضرت رقیه (س) زن فرانسوی را دیدند که دو قالیچه گران قیمت به عنوان هدیه به آستان مقدسه آورده است مردم که میدانستند او فرانسوی و مسیحی است از دیدن این عمل متعجب شدند و با خود گفتند که چه چیز باعث شده که یک زن غیر مسلمان به این جا آمده و هدیه قیمتی آورده است.
از او علت این امر را پرسیدند و او در جواب گفت: «همان گونه که میدانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه به عنوان ماموریت به این جا آمده بودم در منزلی که مجاور این آستان بود، ساکن شدم اولین شبی که میخواستم استراحت کنم صدای گریه شنیدم و علت را پرسیدم که گفتند برای دختری است که در این نزدیکی مدفون شده است من خیال میکردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و بازماندگانش نوحه سرایی میکنند ولی به من گفتند الان بیش از هزار سال است که از مرگ و دفن او میگذرد برشگفتی من افزوده شد و با خود گفتم که چرا مردم بعد از صدها سال این گونه ارادت به خرج میدهند؟بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد او دختر امام حسین (ع) است که پدرش را مخالفان ودشمنان کشته اند و فرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده به اسیری آوردهاند و این دختر درهمین جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون شده است».
بعد از این ماجرا روزی به این جا آمدم و دیدم که مردم از هر سو عاشقانه میآیند و نذر میکنند و هدیه میآورند و متوسل می شوند، محبت او چنان دردلم جا کرد که علاقه زیادی به او پیدا کردم.
پس از مدتی برای زایمان مرا به بیمارستان بردند بعد از معاینه به من گفتند کودک شما غیر طبیعی به دنیا میآید و ما ناچار به عمل جراحی هستیم همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در دهان مرگ قرار گرفته ام؛ خدایا چه کنم، خدایا ناراحتم، گرفتارم چه کنم، چاره چیست؟ و اندیشیدم که چارهای بجز توسل ندارم، دستم را به سوی این دختر دراز کرده و گفتم خدایا به حق این دختری که دراسارت کتک و تازیانه خورده است و به حق پدرش که امام برحق و نماینده رسولت بوده است و او را از طریق ظلم کشته اند قسم میدهم مرا از این ورطه هلاکت نجات بده ... آنگاه گفتم، اگر من از این ورطه هلاکت نجات یابم ۲ قالیچه قیمتی به آستانهات هدیه میکنم.
خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولی نکشید برخلاف انتظار پزشکان و متصدیان زایمان، ناگهان فرزند به طور طبیعی متولد شد و از هلاکت نجات یافتم این است که به عهد و نذرم وفا و قالیچهها را تقدیم کردم.
مرحوم شیخ احمد کافی از مرحوم سید هاشم خراسانی یکی از علماء بزرگ شیعه در شام که سه دختر داشت، نقل میکند:یکی از دخترهایم یک شب از خواب بیدار شد و صدا زد: بابا بیبی رقیه را خواب دیدم، بیبی به من فرمودند: به پدرت سید هاشم بگو آب آمده در قبرم و بدن من نارحت است، قبر مرا تعمیر کنید.
پدر اعتنایی نکرد و گفت:«مگر میشود با یک خواب، دست به قبر دختر امام حسین (ع) زد»
فردا شب دختر وسطی همین خواب را دید و باز پدر اعتنایی نکرد، شب سوم دختر کوچک سید این خواب را دید، شب چهارم خود سید هاشم میگوید خوابیده بودم که یک وقت دیدم یک دختر کوچک دارد به سمت من میآید، این دختر از نظر سنی کوچک بود، اما آنقدر با ابهت بود که با صولت و جلالت رسید جلوی من و فرمودند: سید هاشم مگر بچه هایت به تو نگفتند که من ناراحتم؟ قبر مرا تعمیر کن؟
من با وحشت از خواب پریدم و به نزد والی شام رفتم تا او را ببینم و جریان را بگویم، والی نامهای به سلطان عبدالحمید نوشت، سلطان به والی گفت که ما جرات نمیکنیم و ما دست نمیزنیم.
والی به علمای شام امر کرد که بروند آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر آن حضرت (س) را تعمیر کنند.
قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم، بعد هم که به حرم مشرف شدند هرکس کلنگ بر قبر میزد کارگر نمیشد تا آنکه سید هاشم کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کَنده شد بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند و دیدند بدن آن مخدره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدره صحیح و سالم است، اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.
سید هاشم پایین رفت و دستهایش را زیر بدن این سه ساله برد. بدن را با کفن از توی آبها بیرون آورد و روی زانویش گذاشت. آب قبر را کشیدند نزدیک ظهر شد بدن را در یک پارچه سفید گذاشتند و نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد و بدن را روی دستش گرفت، اینها تا غروب مشغول بودند تا سه روز قبر را تعمیر کردند و به جای آب گلاب مصرف میکردند و گِل درست میکردند و قبر را میساختند تا از آن آبها جلوگیری و قبر ساخته شد سید هاشم یک تکه پارچه دیگر از خودش آورد روی کفن انداخت و بدن را برداشت و در قبر گذاشت.
علمای شیعه میگویند در این چند روز همه گریه میکردند، سید هاشم هم همینطور، اما روز سوم وقتی سید هاشم بدن را در قبر گذاشت و بیرون آمد دیگر فریاد میزد، گفتم سید هاشم چی شده چرا فریاد میزنی؟ گفت به خدا دیدم آنچه شنیده بودم، مدام فریاد میزد رفقا به خدا دیدم آنچه شنیده بودم.
گفتیم سید هاشم چه دیدی؟ گفت: به خدا وقتی این بدن را در قبر بردم، دستم را از زیر بدن بیرون کشیدم یک مقدار گوشه کفن عقب رفت و دیدم هنوز بدنش کبود و سیاه است هنوز جای آن تازیانهها روی بدن این سه ساله باقی است.
این قضیه در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیه نقل شده است و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»، آن سید وارد قبر شد و پارچهای بر او پیچید و او را خارج کرد دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.
انتهای پیام/
برا من دعا کنید دوستان عزیز مریضم
و برسی به داد همه مریضها
ما یه مریض داریم یا حضرت رقیه س رو تخته تو را به سر بریده ابا عبدالله ع شفاشو برسون
به حق حضرت زهرا س