چند نمای بسته از زندگی شهید آوینی / پدری برای همه

در مطلب زیر توضیح می‌دهیم که شهید آوینی چطور می‌توانست و همچنان می‌تواند همه را گرد یکدیگر جمع کند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ‌ هنوز مهم‌ترین مرجع تصویری از خاطرات همراهان شهید سید مرتضی آوینی مستند «مرتضی و ما» ساخته کیومرث پوراحمد است. استاد یوسفعلی میرشکاک در این مستند در وصف شخصیت سید مرتضی بیتی از مولوی بزرگ می‌خواند که «از تمام خلق یک تن صوفی‌اند، دیگران در سایه او می‌زیند [۱]». این بیت احتمالا بهترین توصیف از شخصیت سید مرتضی آوینی است. به همین بهانه بخشی از خاطرات و کتاب‌هایی را که تلاش کرده‌اند آن‌ها را جمع آوری کنند مرور می‌کنیم.

چند نمای بسته از زندگی شهید آوینی / پدری برای همه


بیشتربخوانید: افکار شهید آوینی می تواند ما را به سمت جلو پیش ببرد


او چرا و چطور پدر همه بود

آوینی به شهادت همه کسانی که او را می‌شناختند، آرمانخواه، استوار بر سر مواضع و اهل تفکر بوده است. بیشتر کسانی که رنج فهمیدن را به جان می‌خرند به انزوا کشیده می‌شوند. کم‌حرفی و دوری از جمع صفت مشترک اهل نظر و اندیشه است، اما آوینی جزء اقلیت این دسته است. او هم صاحب‌نظر بود هم بر سر نظرش استوار، اما سینه‌ای فراخ و زبانی نرم داشت. سینه فراخ آوینی تنها حاصل ویژگی‌های اخلاقی و ذاتی او نبود. سینه او غنی شده از تجربه‌ها و اندیشه‌ها بود. انبان حیات سید مرتضی آکنده از لمس واقعیت‌ها و فضا‌های مختلف بود. او دانایی را به زنجیر «ذهن» چهارقفله نکرده بود. زندگی مرتضی باعث شده بود آنچه می‌داند رنگ حکمت بگیرد.

از رفتن در معدن و تجربه کار سخت در روز‌های کودکی و نوجوانی تا تفنن روشنفکری در آغاز جوانی. از توجه به ادبیات و سینما تا خواندن فلسفه و عرفان. از دوری‌گزینی از خلق تا درآمیختن با آن‌ها. همه و همه باعث شده مرتضی در اسفار انفسی و آفاقی شرح صدر پیدا کند و در پیوند با هرکسی بهترین صفات او را فراخوانی کند. بیشتر همراهان سید مرتضی بهترین آثارشان را در زمانی پدیدآورده‌اند که با او به سر برده‌اند و این از برکات زندگی با حکیم شهید است.

برای نزدیک شدن به این وجود پیچیده اولین قدم آشنایی با سلوک اوست. او چطور زندگی کرده و از چه مسیر‌هایی عبور کرده است. درباره زندگی و خاطرات او زیاد صحبت شده و صحبت زیادی هم کم نشده. بعضی تلاش کردند جفایی که در روز‌های حیات مادی به مرتضی کرده بودند را در زرورق خاطرات خنثی و سانتی‌مانتال بپیچند و شگفت‌آور این که با تکرار این شبه خاطرات تبدیل به مراجع خاطره‌گویی درباره شهید هم شده‌اند.

گذشته از این جماعت باقی آدم‌ها هم به نسبت دوری و نزدیکی به او هرکدام چیز‌هایی گفته‌اند که لابد حقیقت شهید را نمی‌توان از میان‌شان جست‌وجو کرد؛ اما حتما می‌توان از کنار هم قرار دادن همه آن‌ها به بخشی از فضای زندگی او دست پیدا کرد. گردآوری خاطرات درباره یک شخص یا یک مکان و... دشواری‌های بی‌پایانی دارد. از دشوارترین کار‌ها کنار زدن حرف‌های زیادی و پرت و پلاست. باید گشت و در میان مدعیان کسانی که به تأیید مستندات تاریخی واقعاً با شهید خاطره داشته یا می‌توانستند داشته باشند را پیدا کرد. ترجیحا باید به اولین نسخه‌های روایت آن خاطره رجوع کرد و در نهایت باید پیرایه‌ها و مسائل شخصی را از میان برداشت تا جانمایه کلام خود را آشکار کند.

«شهید فرهنگ»

در بین کتاب‌هایی که تلاش کردند به چنین منظوری نزدیک شوند بهترین نمونه «شهید فرهنگ» است. «شهید فرهنگ» حاصل تلاش موسسه «راه؛ جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» است که توسط «نشر معارف» به چاپ رسیده است. پدیدآوران تلاش کرده‌اند با جستجوی عالمانه در بین صد‌ها مصاحبه، جشن‌نامه، یادنامه و مستندی که ردی از خاطرات شهید در آن‌ها بوده معتبرترین‌ها را دستچین کنند و کنار هم قرار دهند. از محاسن کتاب این است که تلاش کرده تقریبا از همه کسانی که درباره شهید چیزی گفته‌اند، گفتنی‌ترین‌ها را کنار هم قرار دهد. ۱۵۱ خاطره از کودکی تا روز تشییع شهید را دربرمی‌گیرد و تصاویری هوایی از زندگی در ذهن خواننده شکل می‌دهد. طبعا روشن است که با ۱۵۱ خاطره کوتاه نمی‌توان درباره همه جزئیات زندگی شهید به اجتهاد رسید؛ اما باز هم بدیهی است که کار کتاب‌های خاطره هرگز به اجتهاد رساندن خوانندگان درباره سوژه کتاب نیست. کتاب خاطره باید مزه و طعم سوژه را داشته باشد که شهید فرهنگ از پس کار به خوبی برآمده است.

«زندگی زیباست» و «سید مرتضی آوینی»

غیر از شهید فرهنگ که شرحش گذشت دو کتاب قابل اعتنای دیگر درباره خاطرات شهید آوینی منتشر شده است. یکی «زندگی زیباست» که به همت آقای سید عباس سید محمدی منتشر شده و حاصل مصاحبه‌های متعدد با نزدیکان شهید است و دیگری
«سید مرتضی آوینی؛ گوشه‌هایی از زندگی سید شهیدان اهل قلم» که به قلم آقای محمدرضا حدادی منتشر شده است.
هر دوی این کتاب‌ها صورتی داستانی دارند. زندگینامه‌های داستانی بین سوژه و خواننده حجابی مضاعف ایجاد می‌کنند و این ممکن است از گرما و جذابیت سوژه کم کند. «زندگی زیباست» به شکل یک داستان بلند منتشر شده است و خاطرات شهید را در پیوند با هم ارائه می‌کند. شخصا مشتری این قسم کتاب‌ها نیستم، اما «زندگی زیباست» به واسطه پژوهش به نسبت طولانی‌مدت و جامعی که برای نوشتنش انجام شده ارزشمند و خواندنی است.

«مرتضی آیینه زندگی‌ام بود»

مرتضی آیینه زندگی‌ام بود کتابچه‌ای ۳۹ صفحه‌ای است که حاصل گفت‌وگوی استاد مرتضی سرهنگی با خانم مریم امینی، همسر شهید آوینی است. خانم امینی در همه سال‌های پس از شهادت سید مرتضی گفتگو‌های متعددی با آدم‌ها و نشریات مختلف درباره شهید داشته است. اما این مصاحبه به دلایلی از همه نمونه‌های مشابه مرغوب‌تر است. اول این که مصاحبه توسط مرتضی سرهنگی بزرگ انجام شده که بهترین و با تجربه‌ترین کسی است که در تمام این کشور کار مصاحبه تاریخ شفاهی و تدوین کتاب خاطرات، خصوصاً خاطرات شهدا و جانبازان دفاع مقدس را انجام داده است و دیگر این که مصاحبه در سال‌۱۳۷۶ انجام شده است. یعنی چهار سال پس از شهادت سید مرتضی که همین باعث می‌شود از اصیل‌ترین و قدیمی‌ترین مراجع خاطرات همسر شهید باشد.

چند نمای بسته
نمای اول
کودکی و معدن از زبان پدر:
من فردی بودم که همیشه کارم در معادن بود و ایشان همیشه دنبال من بودند، سال‌۱۳۲۶ که ایشان به دنیا آمدند در شهرری من منزل پدرم بودم، جایی نداشتم، کاری هم نداشتم و در آن دوره نظام وظیفه‌ام را می‌گذراندم. سابقاً در چنین خانه‌هایی همه اهل فامیل جمع می‌شدند. منتقل شدم به سازمان برنامه و به آنجا رفتم به شرکت سهامی کل معادن، در این شرکت کم‌کم کارهای معادن، که باعث می‌شد من به شهرستان‌ها بروم، شروع شد و من در آن سال‌ها با مرتضی در معادن بودم. از سال‌۱۳۳۳ که به معادن سرب و روی خمین رفتم، در آن جا مرتضی را کلاس اول دبستان نام‌نویسی کردیم. در خمین شاگرد اول بود و شاگرد خوبی هم بود؛ حتی یک روزی آمد و دیدیم گریه می‌کند پرسیدیم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: برای اینکه به من ۲۰ داده‌اند و به یکی دیگر هم ۲۰ داده‌اند، رفته بود و به معلم گفته بود و او هم جواب داده بود که من به تو ۲۵ که نمی‌توانم بدهم. البته مرتضی قبل از اینکه به مدرسه برود در منزل خواندن و نوشتن را یاد گرفته بود؛ حتی وقتی کلاس اول بود روزنامه می‌خواند.

نمای دوم
دانشگاه و یاری خلق از زبان پدر:
به نقاشی خیلی علاقه داشت. در همان سال‌هایی که در کرمان بودیم معلم نقاشی داشت؛ به نویسندگی هم خیلی علاقه داشت و خیلی چیز‌ها می‌نوشت. حتی یک کتابی قبل از انقلاب نوشته بود که اسم عجیبی داشت یادم نیست یک چیزی شبیه «نه از خود...» موضوعش یک چیزی بود در مورد ناراحتی مردم و فقر و تنگدستی و… بود. البته بعضی از نسخه‌های این کتاب هم بود که تکثیر شده بود؛ اما الان در دسترس نیست. یادم هست از همان زمانی که به دانشکده می‌رفت در مورد این موضوعات حساس بود. یک روز زمستان وقتی از دانشکده به خانه آمده بود دیدم پالتویش همراهش نیست. پرسیدم پالتویت کجاست، گفت‌: دادم به کسی. از این کار‌ها زیاد می‌کرد.

نمای سوم
به چه کسی رای می‌داد؛ از زبان مسعود فراستی:
یادم هست در انتخابات مجلس، ۶ نفر را از لیست‌های مختلف پیدا کرده بود و به من گفت: به این‌ها رای می‌دهم، سابقه انقلابی‌شان را می‌دانم. هم طرفدار امام هستند، هم جناح‌باز نیستند و مردمی‌اند. این تفکر تا آخرین لحظه با مرتضی بود. علاقه شدید به امام و اعتقاد جدی به جبهه و جنگ داشت. به هیچ وجه در چارچوب جناح‌های سیاسی قرار نمی‌گرفت. مرتضی از نظر سیاسی وقتی می‌خواست رأی بدهد به جناح رأی نمی‌داد، به آدم رأی می‌داد و مفصل تحقیق می‌کرد.

نمای چهارم
چرا به فکه رفت از زبان سعید قاسمی:
به من گیر می‌دهند که چرا سید را بردی فکه؟ به خدا من نبردمش. خودش اصرار کرد. گفتم آقا مرتضی بیا برویم یک جای دیگر. برویم بازی دراز، کانی‌مانگا، جا‌های دیگر. مهران. گفت: بی‌انصاف‌ها می‌خواستید دیگر این‌ها چه کار کنند؟ ۱۳ کیلومتر رمل را رد کرده‌اند. می‌گفت: بیایید برویم این‌ها را نشان بدهیم که به مردم بگوییم بچه‌ها ما چطوری جلوی استکبار ایستادند. می‌دانست که به چنین روز‌هایی می‌رسیم که هم به جغرافیای جنگ دروغ ببندند و هم تاریخ جنگ را تحریف می‌کنند. می‌دانست که باید دست به دوربین بشود و این واقعیت‌ها را ثبت کند. اصرار کرد و رفتیم و آن اتفاق پیش آمد.

نمای آخر
خدا بیامرزدش خیلی صدای خوبی داشت وحید جلیلی:
روزی که آوینی شهید شد، ظهر داشتیم ناهار می‌خوردیم، اخبار رادیو اعلام کرد و ما به دو آمدیم در اتاق مسوول فرهنگی بسیج دانشگاه‌مان و گفتیم یک پارچه سیاه بده بزنیم به تابلو. گفت: چی شده؟ گفتیم آوینی شهید شد. گفت: آوینی کیه؟ گفتیم بگوییم سوره؟ آیینه جادو؟ خبر ندارد. گفتم: یکی بود در روایت فتح صدای خیلی دلنشینی داشت، او شهید شده. گفت: گفت: خدا بیامرزدش خیلی صدای خوبی داشت! بعد از یک ساعت آمد دید خیلی تابلو را به هم ریخته‌ایم. گفت: حالا این‌قدر‌ها هم ارزش داشت؟ خیلی دیگر شلوغش کرده‌اید! برای تشییع جنازه‌اش به بدبختی مینی‌بوس جور شد. رسیدیم حوزه هنری. یک تعداد که زودتر آمده بودند گفتند آقا را دیدید؟ بچه‌ها با تعجب به هم نگاه کردند که آوینی که بوده؟! تازه این وضعیت تهران و بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
پی‌نوشت:
[۱]این بیت با تقریر‌های گوناگونی در نسخه‌های مثنوی معنوی ثبت شده، اما در همه این نسخه‌ها منظور یک چیز است.

منبع: صبح نو

انتهای پیام/

برچسب ها: خواندنی ، شهدا
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.