به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ توجه به سیر تربیتی خوبان بشر از جمله پیامبران الهی یکی از مسائلی است که خداوند متعال توجه بسیاری در قرآن نسبت به آن داده است. به عنوان نمونه آیات سوره ضحی گویای این است که پیامبر گرامی اسلام(ص) از همان دوران کودکی همواره مورد تعلیم و تربیتهای خداوند بوده و یکایک صحنههای زندگی حضرت بر اساس حکمتهای الهی است، آنجا که میفرماید: «أَلَمْ یَجِدْكَ یَتِیمًا فَآوَى؛ آیا ما تو را یتیم نیافتیم؛ پش پناه دادیم».
این مقدار توجه به زندگی این خوبان و معلمان بشریت توجهات را به این سمت سوق میدهد که همواره از زاویهای به زندگی این بزرگواران نگاه کنیم که خدایی خداوند را نتیجه بگیریم. از این منظر حضور پیامبر گرامی اسلام(ص) در صحرایی بیآب و علف و حضور ایشان در بین اعرابی که در اوج جهالت هستند و داستان یتیم شدن حضرت در کودکی و تمام سختیها و کاستیهای زندگی دنیویشان، نشان از تربیتی دارد که گویا تنها رسولالله(ص) است که میتواند از پس آن بر آید و تمام صحنهها را با سر افرازی طی کند تا مجرای بهترین خیرات و برکات برای عالم و آدم شود.
رهبر معظم انقلاب نیز در فرمایشات با چنین رویکردی و با توجه به بخشی از سیر تربیت پیامبر گرامی اسلام(ص)، تاریخ کودکی حضرت را مورد ارزیابی قرار دادند که در ادامه آن را میخوانید:
«خدای متعال شخصیت روحی و اخلاقی آن بزرگوار را در ظرفی تربیت کرد و به وجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند. یک نگاه اجمالی به زندگی پیامبر اکرم در دوران کودکی بیندازیم. پدر آن بزرگوار، بنابر روایتی قبل از ولادتش، و بنا بر روایتی دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا میرود و آن حضرت پدر را نمیبیند. به رسم خاندانهای شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را به زنان پاکدامن و دارای اصالت و نجابت میسپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایل عربی پرورش دهند، این کودک عزیزِ چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمه سعدیّه - که از قبیله بنی سعد بود - سپردند. او هم پیامبر را در میان قبیله خود برد و در حدود شش سال آن کودک عزیز و آن درّ گرانبها را نگهداشت؛ به او شیر داد و او را تربیت کرد. لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد. گاهی این کودک را نزد مادرش - جناب آمنه - میآورد و ایشان او را میدید و سپس باز برمیگرداند. بعد از شش سال که این کودک از لحاظ جسمی و روحی پرورش بسیار ممتازی پیدا کرده بود - جسماً قوی، زیبا، چالاک، کارآمد؛ از لحاظ روحی هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، که لازمه زندگی در همان شرایط است - به مادر و به خانواده برگردانده شد.
مادر این کودک را برداشت و با خود به یثرب برد؛ برای اینکه قبر جناب عبداللَّه را - که در آن جا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد - زیارت کنند. بعدها که پیامبر به مدینه تشریف بردند و از آنجا عبور کردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است که برای زیارت قبر پدرم، با مادرم به این جا آمدیم. در برگشتن، در محلی به نام ابواء، مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر - هر دو - یتیم شد. به این ترتیب، ظرفیت روحی این کودک که در آینده باید دنیایی را در ظرفیت وجودی و اخلاقی خود تربیت کند و پیش ببرد، روزبهروز افزایش پیدا کرد. امایمن او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایی و پرستاری میکرد. در شعری عبدالمطلب میگوید که من برای او مثل مادرم. این پیرمرد حدود صدساله - که رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود - آنچنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد که عقده کم محبتی در این کودک مطلقاً به وجود نیاید و نیامد. شگفتآور این است که این نوجوان، سختیهای دوری از پدر و مادر را تحمل میکند، برای اینکه ظرفیت و آمادگی او افزایش پیدا کند؛ اما یک سرسوزن حقارتی که احتمالاً ممکن است برای بعضی از کودکانِ اینطوری پیش بیاید، برای او بهوجود نمیآید. عبدالمطلب آنچنان او را عزیز و گرامی میداشت که مایه تعجب همه میشد. در کتابهای تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش و مسندی پهن میکردند و او آنجا مینشست و پسران او و جوانان بنیهاشم با عزت و احترام دور او جمع میشدند.
وقتی عبدالمطلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک میرفت روی این مسند مینشست. عبدالمطلب که میآمد، جوانان بنیهاشم به این کودک میگفتند بلند شو، جای پدر است. اما عبدالمطلب میگفت نه، جای او همانجاست و باید آنجا بنشیند. آن وقت خودش کنار مینشست و این کودک عزیز و شریف و گرامی را در آن محل نگاه میداشت. هشت ساله بود که عبدالمطلب هم از دنیا رفت. روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطلب از ابیطالب - پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش - بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو میسپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنی. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانه خودش برد و مثل جان گرامی او را مورد پذیرایی قرار داد. ابوطالب و همسرش - شیرزن عرب؛ یعنی فاطمه بنتاسد؛ مادر امیرالمؤمنین - تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند. نبیاکرم در چنین شرایطی دوران کودکی و نوجوانی خود را گذارند.
خصال اخلاقی والا، شخصیت انسانیِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهایی که ممکن است برای یک انسان در کودکی پیش بیاید، شخصیت در هم تنیده عظیم و عمیقی را در این کودک زمینهسازی کرد. در همان دوران کودکی، به اختیار و انتخاب خود، شبانی گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانی شد. اینها عوامل مکمّل شخصیت است. به انتخاب خود او، در همان دوران کودکی با جناب ابیطالب به سفر تجارت رفت. به تدریج این سفرهای تجارت تکرار شد، تا به دوره جوانی و دوره ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهل سالگی - که دوران پیامبری است - رسید.»
هنگامی که سپاه فیل به فرماندهی ابرهه، فرمانروای حبشه که برای تخریب کعبه، به مکه حمله کرده بود، به صورت خارق العاده و با قدرت نمایی غیبی خداوند شکست خورد؛ این رویداد، دیگر حوادث آن روزگار را تحت الشعاع قرار داد و آن سال مدتها به عنوان عام الفیل مبدأ تاریخ قرار گرفت. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در همان سال در مکه متولد شد.
این حادثه با توجه به برخی از قراین و شواهد از جمله هجرت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال 622 میلادی و نیز وفات آن حضرت که در سال 632 میلادی و در سن 60 - 63 سالگی رخ داده، در حدود سال 569 - 570 میلادی بوده است.
- دوران کودکی و شیرخوارگی
حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ دو ماهه بود که پدرش عبدالله در بازگشت از سفر بازرگانی شام، در شهر یثرب درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. قرآن کریم از یتیمی او چنین یاد کرده است:
آیا (پروردگارت تو را یتیم نیافت و پناه داد و تو را گمشده یافت و هدایت کرد، و تو را فقیر یافت و بی نیاز کرد ؟
نوزاد آمنه پس از نخستین روزهای تولد که از شیر مادر استفاده کرد. مدت کوتاهی ثویبه - کنیز آزادشده ابولهب - او را شیر داد. آن گاه طبق عادت عرب او را به دایه ای به نام حلیمه سعدیه از قبیله بنی سعد بن بکر سپردند که در بادیه زندگی می کرد. حلیمه دو سال او را شیر داد و تا پنج سالگی نگهداری کرد و سپس به خانواده اش تحویل داد.
گویا انگیزه سپردن کودک به دایه بادیه نشین، پرورش او در هوای پاک صحرا و دوری از خطر بیماری وبا در شهر مکه بوده است. یادگیری زبان فصیح و اصیل عربی در میان قبایل بادیه نشین نیز انگیزه دیگری است که از سوی برخی از مورخان معاصر عنوان شده است.
جملهای از پیامبر اسلام با اشاره با اشاره به این موضوع نقل شده است که شاید شاهد این انگیزه باشد:
«من از همه شما فصیح ترم، چه، هم قرشی هستم و هم در میان قبیله بنی سعد بن بکر شیر خوردهام».
در برخی از منابع تاریخی درباره چگونگی انتخاب حلیمه برای دایگی، آمده است که چون محمد یتیم بود، هیچ دایه ای حاضر نشد او را بپذیرد ؛ زیرا آنان می خواستند در برابر دایگی از پدر کودک کمک مالی دریافت کنند و چون حلیمه موفق به یافتن کودکی نشد، ناگزیر با وجود یتیمی محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ او را پذیرفت.
ولی نپذیرفتن محمد از طرف دایگان به خاطر یتیمی او قابل قبول به نظر نمی رسد؛ زیرا : چنان که گفتیم در تعدادی از منابع آمده است که عبدالله چند ماه پس از تولد محمد درگذشت. بنابر این او در آن هنگام هنوز یتیم نشده بود.
با توجه به موقعیت ممتاز و احترام بسیار بالای عبدالمطلب در مکه و ثروت فراوان او نه تنها دایگان از این امر سر باز نمیزدند، بلکه برای دایگی کودک چنین خانوادهای، سر و دست میشکستند.
در بسیاری از منابع تاریخی که این قضیه نقل شده، این بخش به چشم نمی خورد.
*درگذشت مادر و کفالت عبدالمطلب
آمنه پس از آن که کودک خود را از حلیمه تحویل گرفت، همراه فرزندش و ام ایمن - کنیز عبدالله - با قافله ای به یثرب سفر کرد تا هم سر قبر همسرش عبدالله بروند و هم با داییهای او دیدار کنند. پس از یک ماه توقف در یثرب، هنگام بازگشت به مکه، آمنه در منزلی به نام ابواء درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. در آن هنگام محمد شش ساله بود.
ام ایمن او را با قافله به مکه آورد و به عبد المطلب تحویل داد. عبد المطلب سر پرستی و کفالت او را به عهده گرفت و تا زنده بود، از فرزندزاده خود به خوبی نگهبانی می کرد و او را مورد تفقد و نوازش فوق العاده قرار می داد و می گفت: او رتبه والایی خواهد داشت.
*درگذشت عبدالمطلب و سرپرستی ابوطالب
محمد هشت ساله بود که عبدالمطلب نیز درگذشت و کفالت او را به ابوطالب که با عبدالله پدر محمد از یک مادر بودند، سپرد. از آن روز ابوطالب سرپرستی محمد را به عهده گرفت. گر چه او پر عایله و تنگدست اما مردی بزرگوار، با همت و مورد احترام و اطاعت مردم و در میان قریش سرفراز بود.
او به محمد سخت علاقه مند بود، به طوری که او را بیش از فرزندان خویش دوست می داشت.
فاطمه بنت اسد - همسر ابوطالب - نیز در سرپرستی و پرورش او نقشی مهم داشت و در این راه زحمت فراوان کشید. او نه تنها محمد را همچون مادری مهربان دوست می داشت، بلکه او را بر فرزندان خویش نیز مقدم می داشت. حضرت محمد هرگز زحمات او را فراموش نمی کرد و از او به عنوان مادر یاد می کرد.
* سفر به شام و پیشگویی راهب
در یکی از سالها ابوطالب همراه کاروان قریش برای تجارت عازم شام شد. بنا به تقاضای محمد (که بر حسب اختلاف مورخان، در آن هنگام 8، 9، 12 یا 13 ساله بود) ابوطالب او را نیز به همراه خود برد.
زمانی که کاروان به بصری رسید، در کنار صومعهای به استراحت پرداخت. در آن صومعه راهبی به نام بحیرا زندگی میکرد که عالم بزرگ مسیحیان بود. در میان جمعیت برادرزاده ابوطالب توجه وی را جلب کرد؛ زیرا برخی از نشانههایی را که او درباره پیامبر موعود می دانست، در محمد مشاهده کرد. او پس از اندکی گفتوگو با محمد و طرح پرسشهایی از او از نبوت آینده محمد خبر داد و به ابوطالب سفارش کرد که از او مراقبت و از گزند یهود حفظ کند. تذکر چند نکته درباره این حادثه لازم است: این حادثه در برخی از منابع تاریخی و حدیثی به صورت مختصر و در برخی دیگر با شاخ و برگ و تفصیلات نقل شده است، اما اصل قضیه جای شبهه و تردید نیست؛ زیرا قرآن مجید در آیات متعدد، پیشگویی پیامبران پیشین، از بعثت حضرت محمد را نقل کرده، بر آگاهی علمای اهل کتاب از نشانه های او و شناخت آنان در این زمینه تأکید می کند و همچنین پیشگویی های متعدد اهل کتاب از بعثت پیامبر در کتب تاریخ و حدیث نقل شده است.
نشانههایی که علمای اهل کتاب درباره محمد در اختیار داشتند، برخی مربوط به زندگی شخصی و ویژگیهای بدنی او (از قبیل یتیمی در کودکی، سیما، نام) و برخی دیگر، مربوط به ویژگیهای خانوادگی و قبیلگی او (مانند عرب بودن، ازدواج با زنی با شخصیت و....) بوده است. از بارزترین نشانههای بدنی حضرت، خال درشتی بین دو کتف او بوده که خال نبوت یا مهر نبوت نامیده می شد.
پیشگویی بحیرا تنها برای کاروانیان تازگی داشت ؛ زیرا نه تنها ابوطالب، بلکه سایر بستگان نزدیک محمد نیز از آینده درخشان او خبر داشتند.
منبع: تسنیم /فارس
انتهایپیام/