به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در یکی از روزهای زمستان تهران، که دانههای برف آرام آرام ازآسمان میبارید، مجتمع قضایی ونک مثل اغلب روزها پر از زوجهایی بود که برای طرح دعواهای خانوادگی و یا پیگیری پرونده هایشان به دادگاهها رفت و آمد داشتند. اغلبشان چهرهای عصبی داشتند و بعضی از زن و شوهرها در حال مشاجره با هم بودند. اما رفتار «متین» و «بنفشه» کاملاً متفاوت به نظر میرسید. این زوج جوان برای دادخواست «طلاق توافقی» آمده بودند و پشت در شعبه 264 در حالی که روی نیمکت نشسته بودند، زیرگوشی با هم حرف میزدند و گاهی با هم میخندیدند. یک ماه دیگر میتوانستند سالگرد مراسم عقدشان را برگزار کنند، با این حال تصمیم گرفته بودند قبل از آنکه کشتی سرنوشت، آنها را از هم جدا کند به زندگی مشترکشان پایان دهند.
مرد جوان ملوان کشتی بود و زن جوان دانشجوی رشته مدیریت. آشنایی آنها به زمستان سال قبل بازمی گشت. متین تازه از سفر دریایی به ایران آمده بود و تصمیم داشت در آغاز یازدهمین سال خدمتش ازدواج کند. بنفشه هم در نیمه راه تحصیلات دانشگاهیاش قرار داشت و سرش به گذراندن واحدهای درسی گرم بود. در این میان یکی از آشنایان خانوادگی، دختر و پسر جوان را به هم معرفی کرد و قرار خواستگاری گذاشته شد.
متین قبل از آن حداقل 5 بار به خواستگاری دخترهای دیگر رفته بود و با جواب «نه» روبهرو شده بود. اما وقتی بنفشه را دید از متانت و آرامش او خوشش آمد. دلش نیامد واقعیتهای کارش را به همسر آیندهاش نگوید، با این حال میترسید اگر سختیهای زندگی با یک افسر دریانورد را با او در میان بگذارد ممکن است این بار هم با جواب منفی روبهرو شود. سرانجام دل به دریا زد و در نخستین ملاقاتشان همه چیز را به بنفشه گفت و تأکید کرد که عشق به همسر می تواند سختیهای هزاران کیلومتر مسافت را برای هر دو نفر بیاثر کند. متین در دیدارهای بعدی درباره کارش بهعنوان یکی از سختترین شغلهای دنیا حرف زد و تأکید کرد که زندگی اول یک دریانورد روی آب و زندگی دومش در خشکی است. بنفشه بعد از چند روز صداقت و صمیمیت خواستگارش را پسندید و به او جواب مثبت داد. یک روز هم از متین پرسید:«اگر تحصیلم تمام شود، آیا در سفرهای دریایی میتوانم با تو همراه شوم؟» و در پاسخ شنید: «متأسفانه امکان حضور دائمی همسران در کشتی وجود ندارد و اگر هم استثنایی وجود داشته باشد، برای خانمها تحمل طوفانها، بیخوابی، بدغذایی، دریازدگی و مشکلات دیگر سخت خواهد بود...» متین از نامزدش خواهش کرد تا 10 سال آینده با مشکل دوری از او بسازد تا بتواند به بازنشستگی برسد و با پسانداز خوبی که خواهند داشت زندگی آرامی را سپری کنند.در نهایت با موافقت دو خانواده مراسم عقد متین و بنفشه برگزار شد و یک ماه بعد عروس جوان با چشمانی اشکبار تازه داماد را برای سفری طولانی بدرقه کرد. این جدایی آغاز ماجراهایی تازه میان عروس و مادرشوهر بود، انگار که خوشیهای یک ماه گذشته مثل آرامش قبل از طوفان بود. در طول 7 ماه دوری متین از خانواده، بنفشه حتی نمیتوانست بدون اجازه مادرشوهرش آب بخورد. برایش دیدن جای خالی همسر سخت بود، اما به اصرار مادرشوهرش ناچار بود در تمام میهمانیها، تعطیلات سالانه، مراسم و محافل خانوادگی همراه او باشد. عروس جوان گرچه باید به درس و تکالیف دانشگاهش میپرداخت، اما هر روز باید به مادر شوهرش برنامه کارش را گزارش میداد و بدین ترتیب کم کم دچار ناراحتی روحی شد و موضوع را با خانوادهاش در میان گذاشت. خانواده بنفشه که تا به حال نازکتر از گل به او نگفته بودند به میدان آمدند و در نتیجه اختلافات میان دو خانواده رفته رفته بیشتر شد. تمام دلخوشی زن و شوهر جوان هم به تماسهای تلفنی و تصویری خلاصه میشد و البته هدایایی که برای هم پست میکردند. با بیشتر شدن مداخله خانوادهها در زندگی زن و شوهر جوان، آنها حتی نتوانستند در بازگشت متین از مأموریت کنار هم باشند و پنهان از دیگران با هم قرار ملاقات میگذاشتند.
متین بابت بدرفتاری مادرش از همسرش عذرخواهی میکرد و بنفشه هم از متین میخواست به اختلاف خانوادهها فکر نکند و از فرصت فراغت برای خوشی خودشان استفاده کند. دو ماه بعد شرایط عوض شد و به بهانه جشن تولد عروس و مادرشوهر آشتی کردند و آرامش به دو خانواده بازگشت. اما باز هم یک ماه مانده به بازگشت افسر جوان به بهانه تدارک جشن عروسی و تهیه جهیزیه، دو خانواده با هم اختلاف نظر پیدا کردند و همه کاسه کوزهها بر سر زوج جوان شکست. با ممنوع شدن دیدار عروس و داماد قرارهای ملاقات آنها دوباره به شکل پنهانی درآمد. از طرف دیگر روزهای خوش آنها با نزدیکتر شدن پایان مهلت بازگشت متین به روی دریا کم کم کوتاه میشد. یکی از همان روزها متین و بنفشه بعد از بحثی طولانی به این نتیجه رسیدند که با شرایط موجود بهتر است راهشان را از هم جدا کنند و به فکر طلاق باشند.
در روز رسیدگی به دادخواست، زن و شوهر جوان همانطور که در راهروی دادگاه و روی نیمکت نشسته بودند درباره حق و حقوق قانونی زن صحبت میکردند. بنفشه مهریهاش را بخشیده بود، خودروی گرانقیمت شوهرش را پس داده بود و درخواست دیگری نداشت. در مقابل متین اصرار میکرد که همه 14 سکه مهریه را باید به همسرش بپردازد و خودرویش را هم بهعنوان هدیه قبول کند. در میان گفتوگوی آرام میان آنها هیچ یک از مراجعان به دادگاههای خانواده نمیتوانستند باور کنند که این زن و شوهر جوان یک سال نشده به فکر طلاق افتادهاند.
منبع:روزنامه ایران
انتهای پیام/