حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ میرکریمی بعد از «به همین سادگی» کاملاً تبدیل شد به یک فیلمساز فمینیست و اکثر این فیلمها هم ماجرای تردید یک زن در چند راهی تصمیمگیری بودهاند؛ اما این همه این قضیه نیست و در زیر لایه همین قصههای مربوط به تردیدهای زنانه و یا مظالم فرود آمده بر سر یک عنصر مؤنث، میشود کنایههایی کلان نگر به مسائل اجتماعی و ملی را هم یافت کرد.
از آنجا که در کهنالگوهای باستانی، هر چیز بارورشوندهای ناموس به حساب میآید و خاک و زن هر دو در این خصوصیت مشترکاند، میرکریمی با نزدیک شدن به داستانهای زنانه توانسته است که بانوان ایرانی را به عنوان نمادی از کل ایران در بستر و زمینه داستانهایش جایگذاری کند و در پوشش قصههایی روزمره، تحلیلهایش از مسائل ملی را بگوید.
«ستاره» دختری است که تازه مدرک کارشناسی گرفته و برای کارشناسی ارشد هم قبول شده است. به علاوه آشنایی او با تمام دوستان تهرانیاش هم در دانشگاه اتفاق افتاده و مخاطب فیلم آخر میرکریمی، بی این که پلانی از فضای آموزشی و یا درس خواندن دانشجوها را ببیند، با مسئله این طیف اجتماعی مماس میشود.
حالا اینکه اسم شخصیت محوری یک ماجرای دانشجویی، دختری به نام «ستاره» است و اینکه «ستاره» در کانون داستان فیلم «دختر»، به عنوان نمادی از کل جامعه ایران قرار میگیرد، خودش محتوی کنایههایی است که با نگاهی رنجمندانه به وضعیت ستارهدار قسمت قابل توجهی از مردم ایران، پدر خانواده را مورد کنایه قرار میدهد که چرا داخل خانهات را رها کردهای و فقط به بیرونیها فکر میکنی؟
«احمد» مردی است که حسابی دلنگران کارگرهای پالایشگاه محل کارش است (یعنی محیط بیرون از خانه) و حتی وقتی در اوج دغدغههای خانوادگی است و این چیزها روان او را به هم ریختهاند، ناگهان در جاده کنار میزند تا به ماشینی که بنزین تمام کرده و رانندهاش نا امید از پیدا کردن سوخت، گرفته و خوابیده، کمک کند؛ اما او حتی تا به حال اندکی از این مهربانیها را در حق خانواده خودش روا نکرده و بعد از رسیدن به تهران و روبهرو شدن با خواهرش میبینیم که کاملاً از وضع او بی اطلاع است.
«محسن»، شوهر خواهر «احمد»، ورشکست شده و تولیدیاش به مشکل خورده، اما «احمد» وقتی او را دم درب منزلشان میبیند حتی نمیشناسدش و نمیداند که چکهای «محسن» و خواهرش برگشت خوردهاند.
در اوج این جنجالهاست که تلویزیون خانه خواهر «احمد» تصویری از لحظه امضای توافق هستهای را نشان میدهد تا کنایههای فیلم کاملاً معنیدار شوند؛ باید اوضاع داخلالبیت را دریافت...
جالب است که شبیه همین کنایه را در یک فیلم فمینیستی دیگر از آثار جشنواره امسال، که ماجرای آن هم به فرار دختری جوان از خانه مربوط است، میشود دید.
پرویز شهبازی هم در «مالاریا» وقتی فلاکت آدمهای قصهاش را به اوج میرساند، صدای خبر رادیو درباره امضای توافقات دیپلماتیک را در حاشیه صوتی فیلم پخش میکند و حتی بدون اکتفا به همین کنایه اندک، لحظاتی بعد به خیابان میرود و در جمع مردمی قرار میگیرد که بابت امضای برجام شادی میکنند؛ در آنجا تمام جوانان مصیبتزده فیلم هم در جشن عمومی حاضرند!
اما میر کریمی در فیلمش عوض کسانی که اهالی اندرونی بیت هستند تصمیم نمیگیرد و فقط آنها را در برزخ تردید رها میکند.
«ستاره» خواهری به نام «سمیرا» دارد که برخلاف او در مواجهه با این اخلاقیات پدر هیچ سرکشی و شورشی ندارد. شاید «سمیرا» را در قصه گذاشتهاند تا داستان یک طرفه به قاضی نرفته باشد و آن کسانی هم دور از نظر نمانند که در هر حال میسازند و اعتراضی ندارند؛ اما موضوع اصلی، امثال ستاره هستند، یعنی طیف ستارهدار مردم.
سکانسی در فیلم هست که زمان وقوع ماجرایش به میانههای داستان تعلق دارد؛ اما نیمی از آن در ابتدای کار و نیم دیگر در انتها نمایش داده میشود؛ دوستان «ستاره» در کافیشاپی دور هم نشستهاند و بحث میکنند. گفتگو به آنجا می کشد که آیا برای آزادی و رهایی باید به خارج رفت و آیا اگر کسی رفت، باید برگردد یا نه؟
قرار میشود تکتک دخترها جواب بدهند که اگر رفتند، میخواهند که یک روز برگردند یا نه؛ و وقتی که نوبت به پاسخ دادن ستاره میرسد، او واقعاً مردد است که چه بگوید. یک تماس تلفنی ستاره را از پاسخ دادن خلاص میکند و همه مجبور میشوند کافی شاپ را ترک کنند ...
میرکریمی میخواست به جای ستارهدارها نظر ندهد و تصمیم نگیرد. او فقط وضع موجود را نشان داد؛ همین.
یادداشت از: میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/