این ضربالمثل را معمولاً در مورد افرادی به کار میبرند که تن پرورند و کاری را که به عهدهشان گذاشتند را به سرانجام نمیرسانند و مدام بهانه میگیرند. از طرف دیگر وقتی که به آنها امتیازاتی هم داده میشود، آن امتیازات را نمیبینند و باز شانه خالی میکنند از زیر بار مسئولیتهایشان.
اما ببینیم حکایت این ضربالمثل چیست؟
میگویند که مرد هیزمشکنی بود که الاغ و شتری داشت و از آنها برای حمل بار
هیزمش کمک میگرفت. هیزمها را بار آنها میکرد و به شهر میرفت تا هیزمهایش را
بفروشد.
روزی طبق معمول هیزمهایش را روی دوش الاغ و شتر سوار کرد و به سمت شهر حرکت کرد.
در میانه راه الاغ بنا گذاشت به ناسازگاری و خود را به خستگی زد. هیزمشکن که
دید الاغ توان حمل هیزمها را ندارد، از بار او کم کرد و بر دوش شتر گذاشت.
باز هم به همین روال گذشت، تا اینکه هیزمشکن همه بار هیزم روی دوش الاغ را برداشت و روی شتر سوار کرد.
هنوز کمی نگذشته بود که الاغ روی زمین خوابید و وانمود کرد که دیگر نمیتواند راه برود.
هیزمشکن اینبار در اقدامی جالب پالان الاغ را هم برداشت و اینبار خود الاغ را به همراه پالانش روی شتر بیچاره سوار کرد.
از همین رو این ضربالمثل را زمانی به کار میبرند که فردی کار و مسئولیتش را به خوبی انجام ندهد و مدام از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. افرادی که به خاطر تنبلی از انجام وظایف خود سر باز میزنند و البته اطرافیان هم مدام به آنها امتیاز میدهند.