به گزارش
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران؛ در فضیلت و اهمیت لیالی قدر تا به حال بسیار گفتهاند و بسیار میدانیم اما اینکه چنین شبهایی دستمایهی مضمون سازی شاعران هم میشود، بدون شک نشان از خاصیت عاطفی عبادت در این ایام است.
عبادت احرار و آزادگان یعنی عبادتی که نه از سر ترس جهنم و نه به سودای بهشت، بلکه از سر عاشقیت با خدا انجام شود.
امامالعارفین علی ابن ابیطالب (ع) در دعای کمیل میفرمایند: يا اِلـهى وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ، وَهَبْني (يا اِلـهي) صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ الي کرامتک
خدایا آتش دوزخ تو را تحمل میکنم اما نمیتوانم این را تاب بیاورم که از من رنجیده باشی…
این جملات که با بیانی شاعرانه و بلیغ بیان شدهاند را میتوان سرچشمهی عرفان اسلامی دانست.
شعر پارسی که عمیقاً با عرفان و کنایات عارفانه پیوند خورده، در مورد شب قدر هم دست به کار مضمون بافیهای ناب و عاشقانهای شده است.
این رویه به خصوص در شعر سبک عراقی که بزرگانی چون مولوی و سعدی و حافظ متعلق به آن هستند بیشتر هم قابل مشاهده است چرا که در این دورهی سبکی، پیوند بین شعر فارسی و عرفان اسلامی به عمیقترین وضعیت خود میرسد.
شعرگویی دربارهی شبهای مبارک قدر، رسمی است که هنوز در بین شاعران ما بر نیفتاده و هنگامی که چنین مضمونی به قالبهای معاصر و نو میآید، لحظات جالب و نابی خلق خواهند شد.
در ادامه یک مرور کلی بر مشهوراتی را از نظر میگذرانید که در باب لیالی قدر، به زبان فارسی سروده شدهاند، اما ذکر این نکته هم ضروری است که هر نگاه فهرستواری میتواند جا افتادگانی سترگ و ارزشمند داشته باشد.
اشعار این فهرست که به طور اشاره گونهای جمعآوری شدهاند، به سه دورهی سنتی، معاصران سنتی و معاصران نوپرداز تقسیم میشوند و دربارهی گروه سوم، یعنی معاصران نو پرداز باید گفت؛ آنها ممکن است از قالبهای سنتی مثل غزل و... استفاده کنند ، اما اساتید فن تمایزی آشکار بین غزل نو و غزل سنتی قائل شدهاند و بدین دلیل آنها را علیرغم عروضی بودن شعرهایشان، نو پرداز میخوانیم.
چند نمونه از اشعار سنتی مرتبط با لیالی قدر؛
ناصرخسرو قبادیانی در قصیده ای طولانی عنوان کرده که قدر انسان در شب قدر نهفته است و برای دست یابی به آن باید در این شب از آیات قران کریم قرائت کرد تا روشنی بخش راه انسان باشد :
ای که ندانی تو همی قدر شب / سوره اللیل بخوان از کتاب
قدر شب اندر شب قدر است و بس / برخوان آن سوره و معنی بیاب
اشعار مولانا نیز به برآورده شدن حاجات در شب قدر و اعجاز آن اشاره دارد :
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر / که قدر، از چو تو بدری بیافت آن اعزاز
منوچهری دامغانی:
با رنگ و نگار جنت العدنی / با نور و ضیاء لیلة القدری
شیخ اجل سعدی شیرازی:
تو را قدر اگر کس نداند چه غم / شب قدر را میندانند هم
خواجه حافظ شیرازی:
شب قدر است و طی شد نامه هجر/ سلام فیه حتی مطلع الفجر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی / آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
عارفان درباره شب قدر گفتهاند که این شب، شبی است که سالکان را به تجلی خانه خاص مشرف میگرداند تا بدان تجلی قدر و مرتبه خود را نسبت با محبوب بشناسند و آن وقت، ابتدای وصول سالک باشد؛ یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت:
در شب قدر، قدر خود را دان / روز در معرفت سخن میران
چند نمونه از اشعار معاصران سنتی پرداز؛
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است / یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد / هر دلی از حلقهای در ذکر یا رب یا رب است
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف / صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است
شهسوار من که مه آیینهدار روی اوست / تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است
عکس خوی بر عارضش بین کآفتاب گرم رو/ در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می / زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین / با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند / قوت جان حافظش در خنده زیر لب است
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد / زاغ کلک من به نام ایزد چه عالی مشرب است
حنیف مزروعی
شب قدر است امشب
شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو / شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو
در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو میخواهم / تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
مخواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم / كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
دویدم سالها اما به دور افتادم از كویت / چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم / ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم / به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
امیر علی مصدق
مناجات شب قدر
بگذار تا بميرم در اين شب الهي / ورنه دوباره آرم رو روي روسياهي
چون رو كنم به توبه، سازم نوا و ندبه / چندان كه باز گردم گيرم ره تباهي
چون رو كنم به احياء، دل زنده گردم اما / دل مرده ميشوم باز با غمزه گناهي
گرچه به ماه غفران بسته است دست شيطان / بدتر بود ز ابليس اين نفس گاه گاهي
اي كاش تا توانم بر عهد خود بمانم / شرمندهام ز مهدي وز درگهت الهي
تا در كفت اسيرم قرآن به سر بگيرم / چون بگذرم ز قرآن اُفتم به كوره راهي
من بندگي نكردم با خويش خدعه كردم / ترسم كه عاقبت هم اُفتم به قعر چاهي
با اينكه بد سرشتم با توست سرنوشتم / دانم كه در به رويم وا ميكني به آهي
اي نازنين نگارا تغيير ده قضا را / گر تو نميپسندي تقدير كن نگاهي
دل را تو ميكشاني بر عرش ميكشاني / بال ملك كني پهن از مهر روسياهي
دل را بخر چنان حُر تا آيم از ميان بُر / بي عجب و بي تكبّر از راه خيمه گاهي
امشب به عشق حيدر ما را ببخش يكسر / جان حسين و زينب بر ما بده پناهي
آخر به بيت زينب بيمار دارم امشب / از ما مگير او را جان حسن الهي
در اين شب جدايي در كوي آشنايي / هستم چنان گدايي در كوي پادشاهي
چند نمونه از نوپردازان معاصر در باب شب قدر؛
نغمه مستشار نظامی؛
سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش
قطار باغ بهشت است و باز مانده درش
به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزن بان
فرشته ایست که قرآن گرفته روی سرش
صدا از آینه و سنگ در نمی آید
کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش
شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ
ازین دلی که درین شب شکسته بال و پرش
سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی
خودت مریز،خودت جمع کن،خودت بخرش
بگیر دست زمین را،زمانه تلخی ست
ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش
کجاست آنکه به تقدیر خلق آگاه است
سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش
مسافران قطار بهشت در شب قدر
دعا کنید که او باز گردد از سفر
حسین عبدی (شاعر گرگانی)؛
باران، دار و درخت ها را می شست / ناپاکی رخت و پخت ها را می شست
درآن شب قدر، ابر رحمت تا صبح / پیشانی تیره بخت ها را می شست
حمیدرضا برقعی؛
در شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصلهها واژه به واژه کم شد
چهارده مرتبه قرآن که گرفتم برسر
حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه میخواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعدهم پشت همان پنجره ی رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمی دیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم:
به فدای لب خشکت ! همه جا زمزم شد
روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم
تشنهام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد(ص) به محمد(ع) که میّسر هم شد
من مسلمان شده مذهب چشمی هستم
که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بس که خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ابریشم شد
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان مبهم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز! که این قافیه «یاقائم» شد...
انتهای پیام/