محمد محمدی شاندیزی جانباز ۷۰ درصد که ریه‌اش پاره شد و ترکش در بالای شاهرگ قلبش جا خوش کرد و پس از قطع نخاع نیز با وجود اینکه سالها روی ویلچر نشسته اما امروز دارنده طلای جهان در رشته شنای جانبازان و معلولان است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران به نقل از خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، در گوشه و کنار شهر در همین حوالی که ما هر روز از آن عبور می‌کنیم قهرمانانی زندگی می‌کنند که در نگاه اولیه آنها را تنها به چشم یک شهروند و هم وطن می‌نگریم غافل از اینکه آنها همان قهرمانان و اسطوره‎‌هایی هستند که ما امروز از وجود آنها غافلیم، قهرمانانی که با وجود سختی‌ها و رنج‌هایی که در دوران جنگ و پس از آن با صبر، بردباری و توکل برخدا سپری کرده‌اند و امروز نیز راه قهرمانی خود را در جبهه ای دیگر به رخ جهانیان می‌کشند.
 
شاید به زبان آوردن این قهرمانی‌ها آسان باشد اما واقعا نمی‌دانم چطور می‌شود 30 سال زندگی یک انسان در کمین یک ترکش باشد، ترکشی که در بالای شاهرگ قلب یک نفر جا خوش کرده اما توکل و قدرت این قهرمان جنگ امروز او را به یکی از اسطوره‌های کشورمان تبدیل کرده است مردی که سالها بر روی خاکریزها و در میان توپ، تانگ و ترکش دشمن مبارزه کرد و امروز بر سکوی قهرمانی شنا سینه سپر می‌کند و برای ایران افتخار می‌آفریند.
 
محمد محمدی شاندیزی جانباز 70 درصد که ریه‌اش پاره شد و ترکش در بالای شاهرگ قلبش جا خوش کرد و پس از قطع نخاع نیز با وجود اینکه سالها روی ویلچر نشسته اما امروز دارنده طلای جهان در رشته شنای جانبازان و معلولان است.
 
محمد محمدی می‌گوید: سال 1344 در شاندیز متولد شدم در اکثر راهپیمایی‌ها و تجمعات شرکت می‌کردم و علاقه زیادی به حضور در این اجتماعات داشتم و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را پخش می‌کردم تا اینکه جنگ شد و به فرمان امام خمینی (ره) که فرمودند پر کردن جبهه‌ها واجب کفایی است من نیز در سن 16سالگی عازم اسلام آباد در غرب کشور شدم.
 
شناسنامه‌ام را دست کاری کردم
 
یادم هست روز اولی که قصد داشتم به جبهه بروم موقع سوارشدن به اتوبوس یکی از فرماندهان بسیج ایستاده بود و بچه‌های کم‌سن‌و سال را خارج می‌کرد من هم جزو یکی از همان‌ها بودم یادم هست که آن روز تا خانه دویدم و گریه کردم، اعزام بعدی کپی شناسنامه‌ام را دستکاری کردم و کف کفش‌هایم هم مقوا گذاشتم تا کمی بلندتر شوم و این بار اعزام شدم.
 
وی تصریح‌ کرد: نخستین عملیاتی که شرکت کردم «مسلم‌بن‌عقیل» بود که در منطقه سومار و نفت‌شهر و ارتفاعات مندلی عراق انجام شد و چون دشمن بعثی از روی ارتفاعات به ما تسلط داشت، جنگ سختی در گرفت آن زمان مسئول جمع‌آوری مجروحان و شهدا بودم برایم سخت و دردآور بود که تن و بدن خونین دوستان نزدیکم را ببینم و مشخصاتشان را بنویسم لحظات واقعا سختی بود.
 
در نخستین مجروحیت، ریه‌ام پاره شد
 
محمدی می‌افزاید: هر چند روزهای اول جنگ در واحد تعاونی کار می‌کردم اما خیلی زود به عنوان آر پی چی زن خدمت کردم  و در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه ریه مجروح شدم در این عملیات ریه ام پاره شد و یک ترکش به بالای شاهرگ قلبم اصابت کرد که هنوز هم همراه من است اما پس از مدتی استراحت و بهبودی نسبی که به دست آوردم دوباره عازم شدم و در واحد تخریب و به عنوان غواص خدمت می‌کردم تا اینکه در عملیات بدر در سن 19سالگی در جزایر مجنون قطع نخاع شدم.
 
این جانباز 70درصد خاطرنشان می‌کند: تا دیروز اگر رفتیم کاری حسینی کردیم و امروز اگر ماندیم باید کاری زینبی کنیم،ما با حداقل‌ها زندگی می‌کردیم در یک برهه ای از انقلاب ما نور بود و عده ای شامل هدایت خداوند به نور خودش شدند و جوانانی که به جبهه رفتند مستثنی نیستند، من در بدو شکل گیری انقلاب که 13سال داشتم در راهپیمایی‌ها حضور داشتم که منجر به درگیری هم شد بعد از اینکه انقلاب به پیروزی رسید هوای انقلابی در ملت بود و رفاقت‌ها و نوع دوستی زیاد شده بود و انقلاب واقعا یک معجزه بود که از بطن ان توانستیم به فتح خرمشهر و  مبارزه در مقابل دشمن بایستیم.
 
هربار که مجروح می‌شدم برای رفتن تشنه‌تر بودم
 
وی می‌گوید: تعاون و همکاری در زمان انقلاب و جنگ مصداق پیدا کرده بود و ما دست خداوند را واقعا در جریان انقلاب دیدیم که نمونه بارز آن طوفان شن در واقعه طبس بود بعد از انقلاب وارد بسیج شدم و در هرجایی کاری لازم بود حضور پیدا می‌کردم تا اینکه جنگ شد و با علاقه و درایت خودم به جنگ رفتم.
 
محمدی می‌افزاید: در پست‌های مختلف جبهه خدمت کردم هر وقت رفتم  انگار جبهه مثل مادری است که فرزندش را به آغوش می‌کشد و من هر بار که مجروح می‌شدم بیشتر تشنه برگشت به جبهه را داشتم و به اندازه یک لحظه هم پشیمان نشدیم از رفتن چرا که تکلیفی از جانب خدا و وظیفه خود می‌دانستیم،لحظه به لحظه جنگ خاطره است و متاسفانه هیچ نهاد و تشکیلاتی به دنبال ثبت این خاطرات نیست تا نسل‌های آینده بهره مند شوند جانبازان زیادی در طی این سال‌ها به شهادت رسیدند و هیچ خاطره‌ای از آنها در دست نیست باید بستری فراهم شود تا زنجیره خاطرات جانبازان به خاک سپرده نشود.
 
این جانباز ورزشکار تصریح کرد: در جبهه ترک محرمات و انجام واجبات موضوع عادی بود و آنجا بچه‌ها مستحبات را به جا می‌آوردند و ترک مکروهات می‌کردند این روحیات در بین اکثر بچه‌های جنگ وجود داشت. یک گروه 8 نفره بودیم که روحیاتمان با هم سازگاری بیشتری داشت و روز عید غدیر خطبه برادری را خواندیم و پیمان بستیم هر کس به شهادت رسید از دیگر برادراش یادش نرود از بین بچه‌ها تعدادی به شهادت رسیدند و تعدادی هم جانباز شدندکه از جمع ما اسماعیل عدل مظفر رضا دیوان دره، مجید زارع نژاد به شهادت رسیدند.
 
کاری که در جبهه انجام می‌دادیم با عشق و علاقه بود از نماز صبح تا شب واقعا کار می‌کردیم و منتی هم نمی‌گذاشتیم شب اولی که وارد تخریب شدم، به اندازه ای خسته بودم که خوابم برد نیمه‌های شب بلند شدم دیدم همه بچه ها نماز می‌خواندند و نماز شب آنها طوری بود که انگار دارند نماز جماعت می‌خوانند برای من خیلی عجیب بود.
 
وی می‌گوید: روحی که در فضای جبهه بود هیچگاه قابل تجسم نیست واقعا به چشم دل خدا را ناظر و حاضر می‌دیدیم، سال 63که مجروح شدم بعد از مجروحیت در بیمارستان اهواز بودم بعد با هواپیما مستقیم به بیمارستان قائم مشهد منتقل شدم و پس از چندین عمل به آسایشگاه جانبازان امام خمینی(ره) منتقل شدم و چون شرایط در انجا محیا بود در به اسایشگاه منتقل شدم چرا که آن زمان امکانات نبود و منزل پدر من نیز پله زیاد داشت و شرایط بسیار سخت بود.
 
آن زمان تنها منزل یکی از دوستان که چند کوچه با ما فاصله داشت تلفن بود و تنها یک خانواده در کوچه ما تلویزیون داشت حتی زمانی که از جبهه می‌خواستم با خانواده صحبت کنم مادرم باید چند کوچه را طی می‌کرد تا دقیقه‌ای بامن حرف بزند.
 
محمدی می‌گوید: وقتی فهمیدم قطع نخاع شدم به همه می‌گفتم برای شفای من دعا کنید از دارو و درمان خیلی بدم می‌آمد، نه اینکه کیف و نوش کنم برای اینکه دوباره جبهه بروم اما غافل از اینکه تقدیر من را خداوند اینطور نوشته بود ما باید راضی از رضای خداوند باشیم. اما خوابی دیدم که آن خواب سبب شد من راضی به رضای خداوند شوم و در آن خواب یکی از معصومین به من امر کردند باید مدتی روی ویلچر بشینی اما به زودی بلند خواهی شد. با عنایت ائمه دوباره روحیه‌ام را یافتم و فهمیدم که چند صباحی دیگر باید با این وضع زندگی کنم واقعیت را پذیرفتم و به زندگی عادی ادامه دادم.
 
ازدواج و تولد سه قلوها
 
وی می‌افزاید: بعد از مجروحیت در دو محور فرهنگی و ورزشی شروع به فعالیت کردم و ادامه تحصیل دادم و دیپلم گرفتم و بعد در دانشگاه الهیات مشهد درس خواندم و از سال 65به فعالیت های قرانی پرداختم و توانستم حائز رتبه قاری ممتاز کشوری را کسب کنم و درس من نیز هم سو بود با مباحث قرانی و به عنوان قاری قرآن به چندین کشور رفتم و در حال حاضر نیز گروه تواشیح و همخوانی تشکیل دادیم و هر ساله در ماه رمضان به کشورهای اسلامی اعزام می‌شویم.
 
محمدی درباره ازدواجش بعد از جانبازی‌اش می‌گوید: من مداحی هم می‌کردم سال 69 برای مداحی به مکتب حضرت رقیه(س) در کوچه معروف حسین باشی می‌رفتم و آنجا بود که همسرم را به من پیشنهاد دادند؛ من به دلیل شرایط جسمی که داشتم امکان اینکه بچه‌دار بشوم بسیار پایین بود به همین دلیل به همسرم گفتم، اما همسرم به قران تفال زد که آیاتی از سوره حجر در آن آمده بود که نوشته بود ملائکه شادی کنان به سوی حضرت ابراهیم رفتند و به ایشان مژده آمدن فرزند دادند و در شب عید قربان  خداوند به ما سه فرزند به نام‌های هاجر، ابراهیم و اسماعیل داد.
 
کسب 11 مدال طلا در رشته شنا
 
این ورزشکار جانباز خاطرنشان کرد: به پیشنهاد یکی از پزشکان که گفت یک ربع در آب قرار بگیر تا پاهایت که خشک و کبود شده جان بگیرد؛ اما ما قشر مرفهی نبودیم و امکانات نداشتیم به همین دلیل به استخر سعدآباد که تنها استخر آب گرم در آن زمان بود برای آب درمانی رفتم، جانبازان زیادی آنجا بودند که با روحیه و بانشاط بودند و من جذب شدم.
 
فکر نمی‌کردم که بتوانم یک روز با این وضعیت شنا کنم هر چند در زمان جنگ غواص بودم و چون خوی من عجین شده بود سریع فرا گرفتم و در مسابقات شرکت کردم و طلای مسابقات را به دست آوردم و از ان زمان با موتور سه چرخ سوار می‌شدم و می‌رفتم استخر و نشاط مضاعفی به دست آورده بودم.
 
این جانباز 70درصد می‌گوید: 11 مدال جانی و بین المللی کسب کردم که مهم‌ترینشان «نفر اول مسابقات جهانی تایوان» در رشته‌های شنای قورباغه و کرال سینه در سال٢٠٠٧، «نفر سوم مسابقات جهانی تایوان» در رشته شنای کرال پشت ٢٠٠٧ و همچنین «رکورد شنای قورباغه، کرال سینه و کرال پشت در ایران  است و بعد از من بسیاری از جانبازان گرایش به ورزش به خصوص ورزش شنا پیدا کردند و سال 66برای مسابقات مالت ایتالیا به تیم ملی دعوت شدم و چندین مرحله یعد نیز دعوت شدم اما اعزام صورت نگرفت اما نخستین مدال تاریخ جانبازان و معلولان در مسابقات شنای جهان را من کسب کردم که طلا بود.
 
وی می‌گوید: با این وضعیت جسمی که دارم، 50 نفر را شناگر کردم و در آموزش قرآن نیز شاگردان زیادی دارم که سرآمد آن مادرم بود چرا که مادرم بدون داشتن سواد قرآن می‌خواند و بسیاری از سوره‌های قران را حفظ بود.
 
هیچ گاه تصور نمی‌کردم که با این وضعیت قهرمان جهان شوم اما امیدواری به نتیجه عملکرد به من تلاش و پشتکار می‌داد من ماحصل 30سال شنا کردن به این مرحله رسیده‌ام و قدیمی ترین بازیکن تیم ملی هستم و دعای خیر پدر و مادرم همیشه پشت سر من بود و همان دعای انها به من تا به امروز کمک کرده است.

انتهای پیام/
 
 
 
 

برچسب ها: مدال ، قهرمان ، شنا
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.