بهمن بروجنی در مجموعهای که در گالری افرند به نمایش گذاشته این بار همان
چشم اندازهای شهری پاریس را که در هفتههای
گذشته در گالری آریا به نمایش گذاشته بود، در قالب اسکیسهای روی مقوا ارائه کرده است. برخورد
دینامیک و پرانرژی بروجنی همچنان که در نقاشیهایش
یکی از شاخصههای اصلی بود در اینجا هم با ضربات هیجانی قلم خود را به رخ بیننده میکشد و فارغ از
مضمون و محتوای آثار هنرمند تحرک و
پویایی خاصی را در مخاطبش ایجاد میکند.
ریتم و عناصر بصری در نقاشیهای بروجنی چنان قدرتمند
است که بلافاصله بیننده را با خود درگیر میکند
و نظام زیباییشناسانه ویژه آثارش را در تصاویری قاطع و شفاف معرفی میکند. بروجنی کارکردهای تکنیکی و
اجرایی آثارش را در خدمت نوعی بیان تصویری
به خدمت میگیرد که پیش از هر چیز مبتنی بر عمل نقاشانه و دستاوردهای منحصر به فرداش در ساخت و پرداخت و
کیفیتهای هنری خاص او است. حضور متمرکز و
تمام وجه هنرمند در لحظههایی که در آثارش به تصویرکشیده بروزی چشمگیر دارد و به این ترتیب
ازمرزهای عینیت و درون نگری در رابطه بین
هنرمند و سوژه عبور میکند و فضایی میسازد که مخاطب را به شدت درگیر کرده و جزئی از خود میسازد همانگونه که
هنرمند، خود در چنین موقعیتی است که
موفق میشود جهانی ویژه با تمام کارکردهای بصری تاثیرگذارش را در نقاشیها بنیان نهد.
بروجنی عناصر و اجزای آثارش را که عموما شامل معماری، فضا و فیگورها است، در نهایت
به موجودیتی یکپارچه و منسجم می رساند و
موفق می شود ساختاری مستحکم و استخوان دار در تابلوهایش ایجاد کند. به این ترتیب اجزای ریز و درشت نقاشی
هایش همان اندازه در آثارش ایفای نقش می کنند
که فضا و معماری و در چنین موقعیتی است که او هدایت بصری مخاطب اش را در دست می گیرد و او را با تمام
زوایای آثارش روبه رو می کند. فضایی که او
در آثارش دنبال میکند تلفیقی از هنر نوآورانه و رجوع به نشانهها و مفاهیم آشنا است که هنرمند را در عرصه
وسیعی از ظرفیتهای تصویری قرار میدهد
تا بتواند با تکنیکهای خلاقانهای که در این مسیر تجربه میکند به شکلگیری زبان خاص خود اقدام کند.
هنرمند در نگاه اول فرم و محتوی و شکل و مفهوم را یک جا
به بیننده القا میکند و از سوی دیگر بدیع
بودن و رابطه مفهوم و فرم را شکل میدهد. او هنری منضبط و تعریف شده را با انگیزشی پر تب و تاب و پرحرکت میآمیزد
و افقی از
ضرباهنگهای شهودی پیش روی مخاطب میگذارد.
تعدد و شخصیت مندی عناصر تقریبا در تمام
آثارش وجه غالب دارد که در این تکرار تفاوتهایی از جمله در رنگ و تیرگی و روشنی باهم پیدا میکنند. به زعم او در زندگی روزمره، کنش و یا شیوهٔ ارتباطگیریِ ما (با خود، دیگری و
جهان)، چیزی بیرون از نحوهٔ تلقیمان از چیزها
نیست. اینکه کنش و یا واکنش را چگونه بفهمیم، و یا به جا آوریم، همگی به شرایط ادراکی و عملی ما در
زندگی بستگی دارد و چیزی نیستند به جز
موقعیتهایی که در آن بسرمیبریم. موقعیتهایی که اساساً در روابط اجتماعی و تاریخی ما ساخته و پرداخته میشوند.
شبکهای از روابط درونی بین امور
جزئی که در عین حال مرتبط با امور کلی جهاناند.
ادراکی که گستره متنوعی از پدیدههای ذهنی را پوشش میدهد
و در معانی گوناگونی است که کارکرد خود
را پیدا میکند. شامل احساس آگاهی و محتوای آگاهی هر دو است که ناظر بر تعامل با محیط و حفظ ارتباط با
یادوارهها است. ورسیونهای متعدد از مفاهیمی
که کارکردی اثیری و جادویی پیدا میکنند وهر کدام به شیوه خود بازنماییهای فیزیکی و شناختی همچنین جنبههایی
از لایههای عمیق ناخودآگاهی را در
رویکردی ترکیبی و کثرتگرایانه هدف قرار میدهند.
شخصیت بخشیدن و حیات و جنبش دادن به اشیا و عناصر در
آثار بروجنی فضایی تازه و تصویری بدیع از
جهان را پیش چشم میگذارد که لزوما بیحاصل و بیسرانجام نیست. انسانی که اکنون در جایگاه مخاطب این آثار
قرار میگیرد اشیا و پدیدههای برازنده
٬ مهیب و در نهایت مؤثر در حیاتش را به مثابه نیروی ارزنده حیات فعال و زنده به حساب آورده است و
درفرجام آن را همچون ناظمِ امور زندگی و
پدیدآورنده خیر و شر پنداشته و به تحسین آن پرداخته است. در چنین شرایطی اشیا و مصنوعات فارغ از حضور انسان
جان میگیرند و به حرکت در میآیند. خود را در
چیدمانهایی دلخواه قرار میدهند و تجربههایی را از سر میگذرانند. در مجموع رفتاری شبیه به روزمرگیهای
انسان را این بار بدون مزاحمت او و به
صورت خودخواسته و نه تحمیلی و از سر اجبار تجربه میکنند. اشیا در این مجموعه
به شخصیت و حضوری مستقل دست پیدا میکنند که در مجالی که معلوم نیست چقدر طول خواهد کشید دست به کار کشف
و آفرینش لحظههایی شوند که پیش از این
برایشان مقدر نبوده است.
چشم اندازهای آثار بروجنی به اندازه یک جهاناند. او گسترهای بینهایت را
در این آثار به میان میکشد که رویکردی پیشینه
دار در هنرهای تجسمی است؛ از "بروگل" تا "شاگال" که سطح بومشان را پهنه گسترده تمام جهان در نظر
گرفتهاند و با چیدمان پرتعدد عناصر
مختصات دنیایی کافی و وافی به آن بخشیدهاند. عناصر این مجموعه به تناسب در قالب چهرهها، اندامها و
انداموارهها یا بخشهایی از اینها در فضا جا
گرفتهاند و در ساختار بصری نقشهای مخصوص به خود را ایفا میکنند. این عرصه بیشباهت به صحنههای نمایش هم
نیست که مجال و فرصتی از پیش تعیین شده برای
بروز و اثرگذاری هر کدام از بازیگران فراهم است تا حلقهای از زنجیره روایت را تکمیل کنند.
همه اینها بر زمینهای ازفضای عینی قرار گرفتهاند که شاید نه
به عنوان بکگراند که از قضا بستری مفهومی و
پیوند دهنده تمام عناصر و تمام جهان بصری نقاشاند. بازنمایی روایتگرانه
آثار، تفسیری است که در مرحله نخست در تفکر هنرمند مصداق یافته و در این مواجهه تلاش میشود کارکرد
جهان ذهنی جایگزین جهان واقع شود و در
پیوند با عناصری که نقاش پیشنهاد میدهد بازتعریف شود. در این تلاش، حضور جهانی بیرونی به عنوان موردی عینی،
در آثار آشکار میشود.
به این ترتیب اثری مستقل از تخیل هنرمند
به ظهور میرسد که با مکاشفهای هنری مسیری ذهنی را
در مرور بخشی از خاطرات او به سامان میرساند. نقاش در ارائه چیدمان پیکرهها و چهرهها نشان داده، کانون
اصلی به انسان اختصاص داده شده اما ترکیب
بندی و ضرباهنگ پرتحرکی که در گردش و جابه جایی عناصر تابلوها حاکم است مجال آن را میدهد که بیننده در
سیر دیداری خود از آثار با تک تک عناصر نیز
رو به رو شود.
بازیگران نقاشی های او درمحیطهای طبیعی و گاه انسانساخت ایفای نقش میکنند.
چشم اندازهایی که به تصویر کشیده میشوند
دارای وجههای مختلف هستند که موضوعات کالبدی را هدف قرار میدهد و بر نقش خاطرات جمعی و ایجاد حس مکان
مبتنی است. ویژگیهای رفتاری بازیگران و
روابط انسان و محیط و تاثیر آنها بریکدیگر هم در این مجموعه اهمیت دارد. نقش خاطرات و تصاویر ذهنی
برهویت بخشی به مکانها و رسیدن به فهم
چگونگی تاثیر خاطرات جمعی برایجاد حس مکان در نقاشی های بروجنی به طراحی فضاهایی با هویت منجر میشود که
دربردارنده مفاهیم و کارکردهایی
جهانشمول نیز هست.
تصویرهایی که بروجنی پیش رو میگذارد جستجویی است از سوی یک انسان برای درک
انسانهای دیگر. لحظههایی است که نقاش
خاطراتی جمعی را خطاب قرار میدهد. اما نقاشیهای او فقط بازگویی نیست؛ از لحظهای که قلم روی بوم گذاشته
میشود نقاش درگیر پروسهای میشود که
ذهن او را به طور کامل در اختیار میگیرد. اتفاقاتی که روی بوم میافتد نیز مثل خود زندگی پیچیده و متغیر
است و در این میان نقاش با همهٔ دنیای
متغیر زیر دست و قلمش زندگی کرده است، وجود عناصر متعدد به نقاش کمک میکند تا در ترکیبی دلخواه به فضای ذهنیاش
نزدیکتر شود. او ذهن خود را در میان
اشیاء، طبیعت و ساختههای دست بشر مینگارد.
زیبایی در این آثار موضوعی حسی و شناخت شخصیت
توامان است. زیبایی عینیت یافتهای که با صراحت
خودنمایی میکند و میکوشد مفهومی ذهنی را با تکیه بر ساختاری برنامه ریزی شده ارائه کند. برای این
منظور او زیبایی را به عنوان یگانه امکان بروز
عواطف در پدیدارها تعریف میکند. مطابق این درک زیبایی ایدهآلی است که از مجموعهٔ امکانها و ضرورتهازاده
میشود. در این ساختار عاطفی که به
شیوهای دیالکتیکی پدیدار میشود اعتلای روح به مثابهٔ جلوههایی در کالبدهای انسانی عینیت و ذهن تجسم مییابد.
او زیبایی را به عنوان جلوهٔ حسی
ایده تعریف میکند که با شکوفایی حقیقت سوژه و نه با یک بازی صرفاً خوشایند یا سودمند خودش را نشان میدهد.
مطلوب او نه انعکاس بیکم کاست که نمود توامان حرکت- ایستایی و
نمودی حقیقت طلبانه از زندگی و سوژه زنده
است. او سوژه زمانمند و مکانمند را در موقعیتی تثبیت شده در زمان و مکان نگه میدارد و عاری از گزند و تغیر
در پیش روی مخاطب میگذارد. شیوه
ادراک حسی او در خدمت پدیدهای است که به عنوان یک امکان، تصاویری درون گرایانه را به صورتی موکد و موثر
بازتولید میکند. دنیایی که او پیش چشم میگذارد
پیکرهای جمعی از انسانها است که سعی دارد الگویی متفاوت از تفکر و زندگی را بنا بگذارد، الگویی که
برداشت شخصی یک انسان است. انسان با همهٔ
پیچیدگیهایش و با همهٔ ابعاد بینهایت گستردهٔ وجودش، تصویری نادر و ناشناخته و رازآمیز.
انتهای پیام/ اس