اولین آشنایی بنده با حضرت امام در سال 1327 ش در مدرسه‌ی فیضیه رخ داد به هنگام مرجعیت آیت‌الله بروجردی، من ابتدا از آیت‌الله حجت تقلید می‌کردم و به ََتبعیت از مرحوم برهان، که اولین استادم بود آیت‌الله حجت را بر دیگران ترجیح دادم.

به گزارش خبرنگار حوزه احزاب باشگاه خبرنگاران، به دوازدهمین بسته از گزارش خاطرات «آیت‌الله مهدوی‌کنی» رسیدیم.

در این قسمت آیت‌الله مهدوی، به ماجرای آشنایی‌اش با حضرت امام(ره) و همچنین نوع تدریس ایشان پرداخته است.

اعتراض به حزب توده
 
در زمان دولت مصدق ظاهرا به تحریک توده‌ای‌ها، مرحوم «شیخ باقر کمره‌ای» و «سید علی‌اکبر بر‌قعی» به کنگره‌ی صلح وین اعزام شدند با توجه به اینکه این دو نفر یکی در شهر ری و دیگری در قم سکونت داشتند به عنوان روحانی طرفدار حزب توده متهم شدند(آن‌ها ‌واقعا توده‌ای نبودند، ولی موضع‌گیری‌های آنان موجب چنین برداشتی شده بود) مرحوم بر‌قعی پس از شرکت در کنگره‌ی وین از سوی توده‌ای‌ها و کارگران قم با استقبال رو به رو شد و ایشان را با سلام و صلوات وارد صحن حضرت معصومه کردند و شعارهایی‌ علیه علما‌ و مراجع دادند علما و طلاب، متوجه‌ی این حرکت شده و به این اقدام که در واقع برای مطرح کردند این دو بود مخالفت کردند بنده به همراه دیگر طلاب به عنوان اعتراض، به طرف فرمانداری قم حرکت کرده  و از نرده‌های آن عبور کردیم یکی از طلبه‌ها به نام آقای مبلغی به طبقه‌ی بالا آمده و در بالکن برای مردم معترض سخنرانی کرد اشغال فرمانداری بهانه‌ای به دست نیروهای انتظامی داد تا به سوی مردم شلیک کنند پس از شلیک بیشتر طلبه‌ها گریختند و تعدادی نیز مجروح شدند.
 
هنگام تیراندازی یکی از دوستان که از طلاب کن بود، عبایش را به سر کشیده بود به او گفتم آیا فکر می‌کنی با کشیدن عبا تیر به سرت نمی‌خورد؟ جالب اینکه او مدام پایش را نگاه می‌کرد تا ببیند تیر خورده یا نه، او می‌گفت موقعی که تیر به آدم اصابت می‌کند در ابتدا چون بدن گرم است احساس درد نمی‌کند این هم خاطره‌ی شیرینی بود از آن دوستمان در آن روز. در ضمن شنیدم در آن جریان یک نفر شهید و چند نفر زخمی شده‌اند البته برای عیادت مجروحین به بیمارستان فاطمی قم رفتیم.

آیت‌الله بروجردی از برخوردی که در این جریان با طلبه‌ها شده بود بسیار ناراحت بود و به دولت مصدق اعتراض کرد لذا دکتر مصدق از ایشان عذر‌خواهی کرد و به در خواست علما، برقعی از قم به یزد تبعید شد.
 
آشنایی با حضرت امام (ره)
 
اولین آشنایی بنده با حضرت امام در سال 1327 ش در مدرسه‌ی فیضیه رخ داد به هنگام مرجعیت آیت‌الله بروجردی، من ابتدا از آیت‌الله حجت تقلید می‌کردم و به ََتبعیت از مرحوم برهان، که اولین استادم بود آیت‌الله حجت را بر دیگران ترجیح دادم. ایشان هم چنین آیت‌الله شاهرودی را که در نجف می‌زیست از دیگر مراجع شایسته تقلید نجف نام می‌برد. به نظر او تنها روحانیون، علما و طلاب باید مرجع شایسته را تعیین می‌کردند و دولت نباید در این کار دخالت نماید. لازم به توضیح است که در آن روزگار دولت به مرجعیت آیت‌الله بروجردی روی خوش نشان می‌داد و شاه هم بعد از فوت آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی تلگراف تسلیت برای ایشان فرستاد. این تلگراف به منزله آ‌ن بود که دولت، ایشان را مرجع تقلید و جانشین آن مرحوم می‌داند. حتی روزنامه‌ها در آن زمان آیت‌الله بروجردی را مرجع معرفی کردند.

البته ذکر این نکته لازم است که شخصیت آیت‌الله بروجردی بسیار بالاتر از آن بود که کوچکترین وابستگی به رژیم داشته باشد. زیرا زندگی او در تمام مراحل شاهد عظمت او بود. احتمالا دستگاه در آن زمان فکر می‌‌کرد که اگر مرجعیت به داخل ایران انتقال یابد موقعیت کشور به عنوان بزرگترین سرزمین شیعه بالا می‌رود و بر حیثیت آن افزوده می‌شود؛ چون در عراق، پاکستان،‌ هند و لبنان شیعیان زیادی زندگی می‌کردند و نگاه آن‌ها همه متوجه ایران بود، به خصوص در آن زمان روابط دولت ایران و عراق حسنه نبود، لذا رژیم می‌خواست از این موقعیت به سود خود بهره ببرد. البته آقای برهان با موضع‌گیری‌هایش در مورد مرجعیت به جایگاه خود لطمه وارد ساخت، ولی یقینا او در حرف‌های خود حسن نیت داشت. او مرد صالحی بود و من چون خصوصیت‌های مثبت او را می‌دانستم در این خصوص توصیه‌های او را گوش می‌کردم، ولی با توجه به گسترش دایره نفوذ آیت‌الله بروجردی پس از ورود به قم برای ادامه تحصیل درباره مرجع اعلم تحقیق بیشتری انجام دادم. از یکی از دوستانم، یعنی مرحوم آشیخ احمد مولایی که بعد از انقلاب تولیت آستان حضرت معصومه را به عهده گرفت درباره مرجع اعلم پرسش‌هایی را مطرح کردم او به من گفت در خصوص مرجعیت باید دقت بیشتری بکنیم او به من پیشنهاد نمود تا برای رفع شبهات خود درباره مرجع اعلم به حاج آقا روح‌الله رجوع کنیم. من گفتم حاج آقا روح‌الله را نمی‌شناسم. ایشان گفت: او از اساتید بزرگ قم است، شب برای شرکت در نماز جماعت به مدرسه فیضیه می‌آید.

نزدیکی‌های غروب یک روز، حضرت امام در صف اول نماز در حیاط مدرسه فیضیه نشسته بود. آقای مولایی ایشان را به من نشان داد و گفت سؤالت را از ایشان بپرس. خدمت امام رسیده و سؤال خود را به این صورت مطرح کردم که به نظر شما مرجع اعلم چه کسی است؟ ایشان تأملی کرد و اگر چه نفرمود که اعلم چه کسی است اما فرمودند که از آقای بروجردی تقلید کنید.

البته من قبل از این از آقا میرزا جعفر سبحانی که کفایه را نزد حضرت امام می‌خواند از مراتب فضل و علم حضرت امام چیزهایی شنیده بودم. به خصوص آقای سبحانی از فلسفه و فقه ایشان خیلی تعجب می‌کرد.

ارتباط حضرت امام با طلبه‌های تهرانی تنگاتنگ بود. در جلساتی که با تهرانی‌ها داشت، مرحوم مولایی و مرحوم آشیخ جواد خندق‌آبادی بیشتر فعالیت داشتند. من پس از آشنایی با امام کتاب کشف‌الاسرار ایشان را خواندم پس از مطالعه این کتاب درک کردم که ایشان با رژیم پهلوی سخت مخالف است چون مطالب تندی علیه رضا خان در این کتاب آورده بود.

درس اخلاق امام

متأسفانه آن وقت که من قم مشرف شدم،‌ درس اخلاق امام تعطیل شده بود و به طور کلی دروس فلسفی و عرفانی امام در منزل تدریس می‌شد و فقط یک عده از خواص در آن شرکت می‌کردند. امام دیگر درس عمومی نداشتند. همان وقت شنیدم که ایشان در منزل اسفار تدریس می‌کنند، فکر می‌کنم ده دوازده نفر بیشتر در آن شرکت نمی‌کردند، ما آن دوره را درک نکردیم، اما پس از آن در درس‌های امام شرکت کردم. ایشان گاهی در پایان درس تذکرات اخلاقی داشتند، من چون غیبت‌ام در درس‌ها کم بود و کم مسافرت می‌کردم، در همه جلسات درس حضور داشتم. گاهی روزهای اول و بیشتر روزهای آخر درس، مسائل اخلاقی را بیان می‌کردند. آن روزها،‌ روزهای بسیار جالبی بود و اثرات عمیقی در روح خود بنده داشت و در دیگران هم همین اثر مشهود بود بیانات اخلاقی امام خیلی کوبنده و موثر بود، البته امام مسائل سیاسی را هیچ وقت در جلسات عمومی آن زمان مطرح نمی‌کردند، ولی مسائل اخلاقی و ایجاد حس مسئولیت و امثال این‌ها را در بین طلاب ترویج می‌کردند.

من در بحث‌های اخلاقی امام یک ویژگی برجسته می‌دیدم و آن دعوت طلاب به تقوا و اخلاص بود که در آن وقت در بیانات امام همیشه ظهور داشت. ایشان مقدس‌مابی و تظاهر به تقدس را نمی‌پسندیدند، در همه آن بحث‌ها که مکرر هم بوده خلوص را در بیاناتشان خیلی می‌دیدم.

من در حدود نه سال به طور مستمر در درس امام حضور داشتم. در این نه سال حداقل سالی دو بار این بیانات را داشتند. به غیر از اینکه در میان درس هم گاهی برای راهنمایی و هدایت طلاب به این گونه مسائل اشاره می‌کردند. خلاصه در سخنان امام، اخلاص در طلبگی و خلوص و خروج از حالت تحجر و مقدس‌مابی ظهور و بروز داشت.

روش تدریس امام

نکته مهمی که در روش تدریس امام کاملا محسوس بود، ترغیب طلاب به درس خواندن و ملأ شدن بود. روش امام این بود که طلبه را محقق بار بیاورد درس امام طلبه‌پرور بود. این از خصوصیات درس امام بود و آن‌هایی که به درس امام می‌آمدند این احساس را داشتند. بعضی از اساتید فقط محرر خوبی هستند، امام هم محرر بودند یعنی مطالب دیگران را خوب تقریر می‌نمودند و هم محققانه وارد مطلب می‌شدند و روح تحقیق را در شاگردان خود می‌دمیدند.

میان تحریر و تحقیق فرق است. تحریر؛ یعنی حرف‌های دیگران را خوب فهمیدن و خوب بیان کردن. محررین کسانی هستند که حرف دیگران را خوب می‌فهمند و خوب هم بیان می‌کنند، ولی خود اهل نظر نیستند. محققین آن‌هایی هستند که علاوه بر اینکه مطالب دیگران را می‌دانند،‌خودشان فکر و ابتکار دارند امام ذاتا این طور نبودند لذا در مقام این نبودند که حرف‌های دیگران را نقل بکنند و رد بشنوند.

بعضی از اساتید این طور بودند که مطالب را خوب می‌دانستند،‌خوب بیان می‌کردند و گفته‌های دیگران را هم جالب بیان می‌کردند. حتی بعضی شاگردان مرحوم آخوند بودند که گفته‌های ایشان را خیلی خوب بیان می‌کردند. اگر آدم می‌خواست بداند که مثلا مرحوم آخوند چه گفته؟ نزد آن‌ها می‌رفت، خوب می‌فهمید که چه گفته‌اند،‌اما خودشان ابتکاری نداشتند که بتوانند اظهار نظر کنند.

یادم است در معقول اساتیدی داشتیم. در بین اساتیدمان مثلا نزد مرحوم آقای رفیعی (رضوان‌الله علیه) اسفار را خواندیم، نزد مرحوم آقای علامه طباطبایی هم درس خواندیم. فرقی که بین علامه طباطبایی و آقای رفیعی بود این بود که آقای طباطبایی آدم محققی بودند و خودشان در فلسفه نظر داشتند، ولی مرحوم آقای رفیعی محور خوبی بودند؛ یعنی واقعا مطالب اسفار را بهتر از آقای طباطبایی بیان نمی‌کرد آدم می‌فهمید ملاصدرا چه گفته، اما اصلا خودشان خیلی اظهار نظر نمی‌کردند، ما را مسخره می‌کرد، ولی آقای طباطبایی این طور نبودند. وقتی وارد یک بحث می‌شدند ممکن بود مطالب مرحوم ملاصدرا این طور نبودند. وقتی وارد یک بحث می‌شدند ممکن بود مطالب مرحوم ملاصدرا را از پایه به آن صورت بیان نکنند، با یک مقدمات دیگری بیان می‌کردند که آن مطالب را بهتر بتوانند تثبیت کنند یا اگر بخواند طرح نوینی در اندازند با مقدماتی بود که مطالب را با آن طرح نو بیان می‌‌کردند این هم حاشیه‌ای بود که من اینجا بیان کردم.

امام حالت تحقیقی داشتند. وقتی وارد بحث می‌شدند آدم وقتی نگاه می‌کرد این طور نبود که ببیند مرحوم صاحب جواهر چه گفته و آن را بیان کنیم و توجه کنیم و جلو برویم و لذا گاهی مقدماتی را بیان می‌کردند که در آن کتاب‌ها نبود و چون خودشان محقق بودند، عملا طلبه را وادار به تحقیق می‌کردند، به قول امروزی‌ها ایشان دارای مکتب بود و طلبه‌ها را محقق بار می‌آوردند. این جهتی در روش امام بود که ناخودآگاه شاگردان را مستعد و آماده پرورش می‌کرد. دیگر اینکه امام صراحت و قاطعیت داشتند. مثلا گاهی اوقات که ایشان مطالب مرحوم نایینی را در اصول رد می‌کردند، بعضی از مسائل مورد بحث، از نظر عملی اثر چندانی در فقه نداشت، چون در اصول بحث‌هایی وجود دارد که فقط جنبه علمی دارد و به قول امروزی‌ها کاربردی نیست. ولی طلبه‌ها می‌گویند برای تشحیذ اذهان خوب است. امام گاهی روی آن مسائل تکیه می‌کردند و آنها را به تفصیل بیان و رد می‌کردند. روزی خدمت‌شان عرض کردم شما چه اصراری دارید که این مطالب را بیان و سپس رد می‌کنید. فرمودند: شما نمی‌دانید این بحث‌ها را در بعضی محافل _مقصودشان نجف بود_ به عنوان وحی منزل می‌گیرند و فکر می‌کنند این بحث‌ها اصلا قابل نقد نیست و برای اینکه طلبه بداند که می‌شود در حریم آن هم وارد شد و اشکال کرد، باید من اینها را بگویم و الا می‌دانم آن‌قدر هم جنبه کاربری ندارد. باید طلبه روح تحقیق پیدا بکنند و از حالت تقلید بیرون بیاید، به این جهت من این‌ها را بیان می‌کنم.

نکته جالبی را می‌خواهم عرض کنم. در آخرین سالی که ما خدمت ایشان بودیم و دیگران هم اکثرا طلبه‌هایی بودند که هفت، هشت، نه سال خدمت ایشان بودند، فرمودند: شنیده‌ام بعضی از طلبه‌ها می‌خواهند از قم بروند و جاهای دیگر مشغول بشوند، من الان به شماها می‌گویم؛ شما یا مجتهد شده‌اید یا قریب‌الاجتهاد هستید و برای امثال شماها جایز نیست درس را رها کنید. سپس فرمودند من می‌بینم که در آینده، حوزه تشیع به علما و فقهای ملا و مجتهد نیاز دارد، شماها باید بمانید و آن خلاءها را پر کنید؛ بنابراین برای شماها جایز نیست درس را رها کنید. از جمله افرادی که مخاطب این جمع بودند اخوی من آقای باقری بود که ایشان؛ هم در اثر کسالت و هم به خاطر بعضی جنبه‌های روحی خاصی که داشتند و دارند نمی‌خواستند دیگر در قم بمانند و به تحصیل ادامه بدهند. متأسفانه مدتی بعد به ناچار قم را رها کردند و مشغول کار شدند.

سابقه فلسفی امام

اما در مورد دید حوزه نسبت به امام؛ مسلما نمی‌شود به طور مطلق در این‌باره داوری کرد و گفت که همه نسبت به امام دید مثبت داشتند، ولی مجموعه حوزه و فضلای حوزه نسبت به امام نظر خوبی داشتند. کسانی که از نظر فکری با فلسفه و عرفان مخالف بودند_ چون امام سابقه درس فلسفه داشت_ به ایشان خوش‌بین نبودند.

من در میان بعضی از طلاب می‌دیدم که این سابقه را نقصی برای امام و جنبه فقاهتی ایشان می‌دانستند. فکر می‌کردند که فلسفه مزاحم فقه و فقاهت است، حال آنکه از نظر ما این جنبه حتی برای فقه جنبه مثبت بود، چون امام واقعا در عین‌حال که یک فیلسوف و عارف بود و با آن همه دقت و ظرافتی که در فکر امام بود که تا آخر هم بروز و ظهور داشت، ولی در فقه خیلی عرفی برخورد می‌کردند و مسائل فلسفی را با فقه مخلوط نمی‌کردند؛ یعنی در فهم آیات و روایات با همان تعبیری که خودشان می‌فرمودند _فقه جواهری_ با فهم عرفی وارد می‌شدند، یعنی فیلسوف معمولا وقتی وارد مسائل می‌شود فیلسوفانه وارد می‌شود که ما الان در بین فقها داریم، ولی امام این‌گونه نبودند. از باب مثال، امام در مسئله شرط متأخر یا بیع فضولی که آیا اجازه کاشف است یا ناقل؟ اشکالاتی که بعضی فقها دارند که مگر می‌شود حادثه بعدی در صحت حادثه قبلی اثر بگذارد و چگونه اجازه بعدی بیع را از حین وقوع درست می‌کند نه از حین اجازه، یعنی معامله‌ای که ده سال قبل رخ داده، اجازه ده سال بعد، چگونه می‌تواند کاشف از انتقال ملک از روز اول باشد که مستلزم تقدم معلول بر علت می‌شود و این برخلاف قواعد مسلم فلسفی است و ما امثال این را در فقه در شرط متأخر زیاد داریم.

امام در اینجا با اینکه یک فیلسوف بودند می‌فرمودند: میان مسائل اعتباری و مسائل تکوینی خلط شده. در مسائل تکوینی همین‌طور است. در خارج هیچ‌وقت علت بعد از معلول نمی‌آید، اما در مسائل اعتباری و قراردادی، بسته به این است که معتبر چگونه اعتبار کند؟ یعنی قانون‌گذار چگونه اعتبار کند. همان کسی که گفته باید غسل بکنید، خودش می‌گوید اگر بعد از افطار غسل کنی روزه قبلی‌ات را قبول دارم یا می‌گوید اگر اجازه آمد معامله درست می‌شود هرچند اجازه چند سال بعد بیاید من معامله شما را از روز وقوع معامله قبول می‌کنم. او قانون‌گذار است، همان کسی که گفته رضایت و اذن لازم است، همان‌کس {می‌تواند} بگوید که اجازه لاحق کافی است.

امام همین سبک تفکر را در مسئله نماز قصر و اتمام داشتند. مثلا این فتاوایی که امام در مورد بلاد کبیره داشتند، خدمت امام عرض می‌شد مگر می‌شود آدم ده سال نماز شکسته بخواند. می‌فرمودند: مگر می‌شود آدم 50 سال نماز تمام بخواند؟ همان کسی که فرموده نماز تمام بخوان، همان‌کس گفته قصر بخوان. مگر شما نماز را خودت درست کردی که حالا می‌گویی مگر می‌شود آدم ده سال نماز شکسته بخواند. خدا می‌گوید ده سال نماز شکسته بخوان، ده سال روزه نگیر.

این سبک برخورد، معمولا برخورد فیلسوفان نیست، اما امام در مسائل فقهی، سنتی برخورد می‌نمودند و روح تعبد را حفظ می‌کردند. واقعا با تمام جهاتی که در امام بود، روح تعبد در ایشان خیلی قوی بود و تا آخر عمر هم همین‌طور بودند و در واقع جامع اضداد بود. این هم نشانه ایمان و تقوای بالای امام بود.

اخلاص و قاطعیت امام

در این باره برداشت شخصی من این است که چون امام از نظر اخلاقی آدم مخلصی بودند، در برخوردها خیلی مردم‌داری نمی‌کردند و بعضی مردم‌داری‌هایی که برخی داشتند ایشان نداشتند.

یادم می‌آید پس از چند سال که ما شاگرد امام بودیم بنده بعد از درس می‌رفتم از نزدیک با امام صحبت می‌کردم و در راه سؤال و جوابی می‌کردم، با این وصف، امام اسم مرا نمی‌دانستند. آقای امینی حفظه‌الله تعالی، نقل می‌کردند که من یک روز گفتم که آقای کنی این را گفته! امام فرمودند که آقای کنی کیست؟ تطبیق نمی‌کنم. آقای امینی گفته بودند آقای کنی هفت سال است درس شما می‌آید، او را نمی‌شناسید؟ امام فرموده بودند: نمی‌دانم. بعدا در بحث مرا نشان داده بودند که کنی این آقا است. گفته بودند که بله این را که می‌شناسم، اما اسمش را بلد نیستم؛ یعنی امام دنبال این نبودند که اسم ما را بدانند که مثلاً: ما کی هستیم، کجایی هستیم، خوب می‌دانستند که شاگرد ایشان هستیم، لطف هم داشتند، اما با خصوصیت افراد کاری نداشتند.

بعد آقای امینی از امام گله کرده بودند که اینکه نمی‌شود، شما توجهی به شاگردانتان ندارید و آنها را نمی‌شناسید. امام می‌گفتند: من اخلاقم این است. طبع من این‌طور است. نه اینکه بخواهم بی‌اعتنایی کنم. طبعم این طور است. دنبال اینکه مرتب بگویم این کیست، آن کیست، از کجا آمده، چه کار می‌کند؟ نیستم. حالا اگر می‌گویید عیب است خوب عیب دارم. اگر هم عیب نیست که من این طور عمل می‌کنم.

آری بعضی‌ها از امام در برخوردها توقعاتی داشتند. اما این برخورد قاطع امام و دور از تعارفات رسمی و معمولی در زندگی، شاید از همان خلوص‌شان ناشی می‌شد که نمی‌خواستند بعضی کارها را انجام بدهند. چون امام از نظر فکری و از نظر موضع‌گیری‌های خاصی که داشتند، بعضی‌ها نمی‌پسندیدند و با ایشان مخالف بودند، اما مجموعه‌ی طلاب جوان فاضل با امام بودند و حتی من افرادی را سراغ دارم که درس امام نمی‌آمدند و شاگرد آقایان دیگر بودند، مثل آقای مشکینی- که شاگرد مرحوم داماد بودند، ولی نسبت به امام ارادت داشتند، به خصوص بعد از انقلاب که (این ارادت) بیشتر شد.

منبع:کتاب خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی


انتهای پیام/
 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار