پدرم نقل می‌کرد که در زمان حاج ملاعلی، ملای محترمی در تهران به نام حاج "ملا صادق چاله میدانی" در خیابان مولوی زندگی می‌کرده است که دارای نفوذ روحانی بوده است. در آن محله یکی از درباری‌ها شراب خورده و بدمستی کرده بود. مرحوم حاج ملاصادق دستور می‌دهد، حد شرعی را بر او جاری کنند. ناصرالدین شاه با شنیدن این خبر عصبانی شده و دستور می‌دهد که حاج ملاصادق را به عراق تبعید کنند.

به گزارش خبرنگار حوزه احزاب باشگاه خبرنگاران، سومین گزارش از خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی را خدمتتان ارائه می‌کنیم.

قصه بچه فیلی که بیرون نرفت!

در قرارداد رویتر؛ همه‌ی ایران تقریبا در برابر اندکی پول و رشوه در اختیار انگلیسی‌ها قرار داشت و از کسانی که با قرارداد مزبور مخالفت کرد همین حاجی کنی بود، یکی هم آقای شیخ "محمد رستم‌آبادی"(که نسبت دوری با آقای دکتر ولایتی دارد).
 
این دو نفر، از علمای آن زمان و هر دو در مدرسه‌ی مروی بودند. آقای رستم آبادی در مدرسه‌ی مروی تدریس می‌کرده و در آنجا نماز جماعت می‌خوانده است.ایشان از طریق کشاورزی امرار معاش می‌کرده و از زهاد زمان خودش بوده است.

یکی از اقدامات مرحوم حاجی که باز پدرم نقل می‌کرد، مخالفت با قرارداد راه‌آهن بود. یعنی همین ماشین دودی تهران - شهرری، که بلژیکی‌ها آمدند اینجا این خط آهن را درست کردند. تا زمانی که حاجی زنده بود نگذاشت این کار انجام شود.
 
بعد از فوت مرحوم حاجی، ناصرالدین‌شاه این کار را کرد. پدرم می‌گفت که حاجی پیغام داد برای ناصرالدین‌شاه که این کار را نکن. این قرارداد را با این خارجی‌ها نبند.

برای وی این مثال را زد بچه‌ی فیل را به خانه‌ات راه نده؛ اگر بخواهی بیرونش کنی آن وقت باید سر در خانه‌ات را خراب کنی! گفته بودند که مثلاً اینها به عنوان آبادانی به کشور می‌آیند، ولی بعد بیرون کردنشان مشکل است. منتها آن زمان برداشت روشنفکرها از علما این بود که اینها با پیشرفت و با علم و ترقی و مظاهر تمدن مخالفند، حال آنکه آقایان علما بیشتر نظرشان به مسئله‌ی تسلط خارجی‌ها بوده، چرا که در تنباکو همین بوده و نظر حاجی هم همین بوده، حال آنکه کسروی در تاریخ مشروطیت این مسئله را عنوان می‌کند که علما با مظاهر تمدن مخالفند و نگذاشتند که ایران پیشرفت کند و یکی از سیئات حاجی را هم مخالفتش با قرارداد رویتر می‌داند.
 
حاج ملاعلی می‌گفت بروید فن‌آوری را یاد بگیرید و به دست خودتان راه‌آهن را بسازید و خارجی‌ها را بر منابع کشور مسلط نکنید.

مخالفت با "سپهسالار"

پدرم نقل می‌کرد که : یکی از اقدامات مخالفت با سپهسالار بود. چون سپهسالار طرفدار ارتباط با غربی‌ها و انگلیسی‌ها بوده و در جریان قرارداد رویتر نقش فراوانی داشته است.

می‌گویند از کسانی که در جریان امضای این قرارداد رشوه گرفته بود، سپهسالار بوده است. باز هم پدرم نقل می‌کرد؛ من این‌ها را در کتاب‌های تاریخ ندیده‌ام که سپهسالار وقتی رفت خارج و برگشت قیافه‌اش را عوض کرد و ریشش را تراشید؛ با اینکه رجال ایران محاسن داشتند. این مسئله به علاوه‌ی ارتباطاتی که با خارجی‌ها داشت و قراردادهایی با خارجی‌ها بسته بود، باعث شد که حاجی دستور دهد که در شهر راهش ندهند که در پی آن ایشان برای اینکه خودش را تطهیر کند قول می‌دهد که همین مدرسه‌ی سپهسالار را بسازد؛ زمین مدرسه‌ی سپهسالار و مجلس شورای ملی سابق جزو باغ و خانه‌ی خود سپهسالار بوده است. بالاخره این مدرسه و مسجد را می‌سازد که خودش را تطهیر کند.
 
احترام برای حفظ حریم


پدرم از زبان یکی از درباریان قاجار در مورد شخصیت مرحوم کنی نقل کرده است که آن درباری در نجف به دیدن "شیخ انصاری" که مرجع تقلید شیعیان بوده است؛ شرفیاب و مهمان شیخ می‌شود، شیخ غذای ساده‌ی طلبگی؛ یعنی آبگوشت بی‌رمقی با یک نان خشکی برای او می‌آورد. او که می‌خواسته به حاجی طعنه بزند، می‌گوید: نمی‌دانم زندگی شما درست است یا زندگی حاجی با آن خدم و حشم و با آن وضعی که در تهران دارد. شیخ در جواب می‌گوید: آنچه که من اینجا انجام می‌دهم کاملا درست است چون با این طلبه‌ها در ارتباطم. من باید زندگی‌ام همین‌طور باشد و آنچه که حاجی در کنار شما انجام می‌دهد آن هم درست است. او باید آن جور زندگی کند، من هم این‌جور. این نکته باید برای ما درسی باشد که علما در عین حال که با هم اختلاف سلیقه و اختلاف زندگی داشتند، ولی حریم یکدیگر را حفظ می‌کردند.

شیخ انصاری کاری نکرد که حرمت شیخ کنی شکسته شود مثلا سرش را تکان بدهد؛ بگوید بله یا حداقل سکوت کند. بلکه او از روش حاجی دفاع می‌کند و بعضی نقل کرده‌اند که شیخ انصاری آن درباری را با تندی از منزلش بیرون می‌کند و می‌گوید من اجازه نمی‌دهم که شما در حضور من نسبت به مجتهدی توهین کنید.

خاطره‌ای از اتحاد علما

پدرم باز نقل می‌کرد که در زمان حاج ملاعلی، ملای محترمی در تهران به نام حاج "ملا صادق چاله میدانی" در خیابان مولوی زندگی می‌کرده است که دارای نفوذ روحانی بوده است. در آن محله یکی از درباری‌ها شراب خورده و بدمستی کرده بود. مرحوم حاج ملاصادق دستور می‌دهد، حد شرعی را بر او جاری کنند. ناصرالدین شاه با شنیدن این خبر عصبانی شده و دستور می‌دهد که حاج ملاصادق را به عراق تبعید کنند.
 
مسافران عراق معمولا از راه حضرت "عبدالعظیم" (ع) به قم و بعد از این راه به عراق می‌رفتند. به حاجی خبر می‌دهند که حاج ملاصادق را تبعید کردند و هم‌اکنون در شهرری هستند. با اینکه میان حاجی و ایشان شکراب بود، ولی همین که حاج ملاعلی کنی می‌شنود که ایشان را تبعید کرده‌اند، به اطرافیانش می‌گوید: کالسکه را آماده کنید. اگر بناست حاج ملاصادق تبعید بشود باید ما هم تبعید بشویم، باید ما هم برویم. می‌گویند منزل ایشان در بازار تهران بوده، همین که حاج ملاعلی حرکت می‌کند بلافاصله مردم، بازار را می‌بندند و به دنبال حاجی حرکت می‌کنند و می‌روند. خبر حرکت ایشان به سراسر شهر تهران می‌رسد. می‌گویند درباری‌ها و مأمورین دولت هم حرکت کردند.
 
پس از آنکه ناصرالدین‌ شاه از این وضعیت مطلع گردید صدراعظم احتمالا "اتابک اعظم" را احضار و به او می‌گوید: دریاب ما را که اگر این جوری بشود مملکت از دست می‌رود. شاه دستور می‌دهد، برو دست حاجی را از طرف من ببوس و ایشان را برگردان. صدراعظم با عجله حرکت می‌کند و در وسط راه، به حاجی کنی می‌رسد و با عذرخواهی تقاضای بازگشت می‌کند. حاجی می‌گوید تا حاج ملاصادق برنگردد من بر نمی‌گردم. اول بروید از ایشان عذرخواهی کنید و او را برگردانید تا من برگردم. از ایشان عذرخواهی می‌کنند و بر می‌گردانند. پدرم همیشه این جهت اتفاق و اتحاد علما را برای ما نقل می‌کرد. پدرم می‌‌گفت: علما با اینکه گاهی با هم اختلافی داشتند، ولی در مواقع حساس هیچ‌گاه اصول را فراموش نمی‌کردند و بر سر اصول اختلافات را کنار می‌گذاشتند.

دیگر بزرگان...
 
در دوران کودکی ما علما و روحانیون ملا و مجتهد در کن بودند که از جمله‌ی عالم بزرگواری بود به نام آشیخ "محمدعلی عمیقی". ایشان تهرانی‌الاصل بود و در کن اقامت داشت. با بیت خندق‌آبادی‌ها؛ یعنی مرحوم حجت‌الاسلام آقای شیخ "حسین" و مرحوم آیت‌الله شیخ "جواد خندق‌آبادی" نسبت خویشی داشت. ایشان از شاگردان مرحوم آخوند و از هم دوره‌ای‌های مرحوم آیت‌الله‌العظمی "بروجرودی" بود. آقای بروجردی برای ایشان احترام خاصی قائل بود؛ چون فرد مجتهد و ملایی بود و تا زمانی که ما در قم، تحصیل می‌کردیم، زمان آقای بروجردی، ایشان زنده بود. روحانی دیگری در کن بود به نام آقای "ضیایی" که منبری بود. گر چه خیلی مال نبود، اما از خانواده‌ای روحانی و با سابقه بود. روحانی دیگری بود به نام آشیخ "حسین‌الله‌داد"، پدر حجت‌الاسلام آقای شیخ "جواد الهی" که ایشان هم از روحانیون کن بود.
 
آشیخ "علی‌اکبر" از علمای دیگر کن بود که به ایشان علی‌اکبر "طالب" می‌گفتند. ایشان پدر جناب حاج شیخ "رضا طالب کنی" بودند که فعلا در تهران سکونت دارند. در زمان تحصیل ما در قم، دو نقر دیگر به نام شیخ "جعفر" و شیخ "مهدی" هم داشتیم. این‌ها منبری بودند البته خیلی ملا نبودند، ولی در کن منبر می‌رفتند. اینها روحانیانی بودند که در کن سکونت داشتند. پس از رحلت مرحوم آیت‌الله شیخ "محمدعلی عمیقی" به دعوت اهالی کن حجت‌الاسلام و المسلمین آقای شیخ "علی‌اکبر فائزی تهرانی" سال‌های متمادی در کن اقامت داشتند و منشأ آثار خوبی بودند که سال گذشته مرحوم شدند و اینک (سال 1383 شمسی) حجت‌الاسلام آقای شیخ "محمود شمس" در کن اقامه‌ی جماعت دارند. اکنون در اثر توسعه‌ی آبادی، مساجد متعدد و علمای فراوانی در کن حضور دارند.

*منبع: کتاب خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی

انتهای پیام/
برچسب ها: رویتر ، علما ، مشروطیت ، کنی ، مرحوم
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار