بي شک بهترين منشور حکومت داري، پس از قرآن در نهج البلاغه يافت مي شود.

به گزارش حوزه فرهنگی باشگاه خبرنگاران، بي شک بهترين منشور حکومت داري، پس از قرآن در نهج البلاغه يافت مي شود. از مباني گرفته تا اصول و روش ها و حتي برخي جرئيات. ما براي تحليل بسياري از مسائل سياسي امروز کشور به نهج البلاغه نياز داريم؛ به فرموده رهبر معظم انقلاب «نهج البلاغه کتاب تدوين شده ي انقلاب اسلامي است و آئين نامه ي اين انقلاب مي توان به حسابش آورد». هم نخبگان حوزوي و دانشگاهي و هم عامه مردم ما بايد نهج البلاغه بخوانند تا بتوانند تحليل درستي از انقلاب داشته باشند. ما بايد نهج البلاغه بخوانيم تا بدانيم چه چيزي را بايد از دولت مردانمان مطالبه کنيم. 

ما بايد نهج البلاغه بخوانيم تا بتوانيم رفتارهاي سياسي رهبر انقلاب را به درستي تحليل کنيم. چراکه بي شک يکي از اصلي ترين منابع در شکل گيري ديدگاههاي سياسي ايشان، معارف عميق نهج البلاغه است.         

يکي از اين موارد برخي رفتارهاي سياسي به ظاهر پيچيده ايست که گاهي، هم در رهبري اميرالمؤمنين(ع) و هم در رهبري امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري مشاهده مي شود. پژوهشگران حوزه و دانشگاه بايد به پژوهش عميق در اين باره بپردازند که چگونه مي شود اميرالمؤمنين(ع) از يک سو به انتقاد شديد از کسي مي پردازد که حکومتش موجب گسترش دورويي و بداخلاقي در جامعه شده است (خليفه دوم): «سرانجام اوّلى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى (عمر) سپرد كه مجموعه‏ اى از خشونت، سخت گيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود؛ سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار عدم تعادل، سرکشي و بدخلقي، دو رويى و حرکات نامنظم شدند، و من در اين مدت طولانى محنت‏‌زا، و عذاب آور، چاره‏اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد. سپس عمر خلافت را در شورايي قرار داد كه پنداشت من هم‌سنگ آنان می‌‏باشم؛ ‏پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند!» (خ3) 

اما از سوي ديگر بخاطر مصلحت عمومي جامعه اسلامي، آن قدر سعه صدر دارد که در زمان حکومت همان فرد به او مشاوره سياسي مي دهد و او را از رفتن به جنگي که ممکن است در آن کشته شود، بازمي دارد! : «چونان محور آسياب، جامعه را به گردش در آور، و با كمك مردم، جنگ را اداره كن، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى، مخالفان عرب از هر سو تو را رها كرده و پيمان مى‏شكنند، چنانكه حفظ مرزهاى داخل كه پشت سر می‌گذارى مهم‏تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت. همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده می گرديد، و همين فكر سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان می ‏شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد.» (خ146) 

و يا در مشاوره اي ديگر به همان فرد بگونه اي از او دفاع مي کند که گويي او بهترين فرد براي حکومت داري است: «هرگاه خود به جنگ دشمن روى و با آنان رو به رو گردى و آسيبى بينى، مسلمانان تا دورترين شهرهاى خود، ديگر پناهگاهى ندارند و پس از تو كسى نيست تا بدان رو آورند. مرد دليرى را به سوى آنان روانه كن، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده، اگر خدا پيروزى داد چنان است كه تو دوست دارى، و اگر كار ديگرى مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهى بود.» (خ134)

به راستي چگونه مي شود که اميرالمؤمنين (ع) از يک سو از منتقدين انقلابي سياست هاي عثمان، همچون ابوذر، حمايت کرده و شديدترين انتقادها- چه در زمان خلافت عثمان و چه پس از آن- را متوجه او مي کنند: «تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميّه به پاخاستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى كه به جان گياه بهارى بيفتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.» (خ3) 

اما در عين حال مي فرمايند: «وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً؛ به خدا سوگند، آنقدر از او(عثمان) دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم!» (خ240)

به راستي آن انتقادهاي شديداللحن و اين دفاع ها چگونه قابل جمع است؟ آيا امروزه نيز در رفتارهاي سياسي رهبر انقلاب چنين مواردي وجود دارد؟

پژوهشگران انقلابي علوم سياسي بايد نهج البلاغه بخوانند و به فکر فرو روند و از آن نظريه اي عميق در حوزه سياست اسلامي استخراج کنند که حکمت انتقادهاي شديد و دفاع هاي شديد رهبر جامعه اسلامي از برخي رجال سياسي چيست؟ کدام دفاع واقعي و کدام يک از روي مصالح سياسي است؟ راه تشخيص هريک کدام است؟ چگونه مي شود هم شيوه حکومت داري مسئولي را عامل گسترش دورويي و بد اخلاقي در جامعه دانست و هم به او بهترين مشاوره هاي سياسي را داد؟ چگونه مي شود هم از ابوذرها دفاع کرد و هم از عثمان ها؟آيا مي توان گفت هردو کار صحيح است؟ آيا رهبر جامعه اسلامي وظيفه اي دارد و جوانان انقلابي وظيفه اي ديگر؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چگونه مي بايست هم مطيع رهبري باشيم و هم از فردي انتقاد کنيم که رهبر جامعه اسلامي از او دفاع کرده است؟ آيا وظايف اين دوجايگاه در عرض يکديگر است يا در طول هم؟ آيا براي انتقادهاي ابوذر گونه بايد مصالح عمومي کشور را هم در نظر گرفت و يا ملاحظه هيچ مصلحتي را نکرد و مصلحت سنجي را مختص جايگاه رهبري دانست؟ مرزبندي دقيق ميان اين امور چيست؟

علاوه بر نخبگان، عامه مردم ما نيز بايد نهج البلاغه بخوانند تا بدانند به دولت مرداني نياز دارند که در برابر دشمن: 

مقاوم تر از کوه باشند: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ؛ اگر کوهها از جاي کنده شوند، تو ثابت قدم و استوار باش.» (خ11) 

خشم انقلابي خود را اظهار کنند: «عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ؛ (در برابر دشمن)دندان هايت را به هم بفشار.» (خ11) 

ثابت قدم باشند: «تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ؛ قدمهايت را همچون ميخ، بر زمين بکوب.» (خ11) 

بصيرتي کامل نسبت به دشمن داشته باشند: «ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ؛چشم خود را به دورترين نقطه جمعيت دشمن بينداز.» (خ11)

و البته در عين حال، آنگونه به دشمن نگاه ندوزند که فراواني جمعيت و پيشرفته بودن ابزارهاي مادي شان موجب ترس و درنتيجه سست شدن اراده ها گردد: «غُضَّ بَصَرَكَ؛ (در ميدان جنگ،) چشمت را (ازآنچه موجب سست شدن اراده ها مي شود)، فرو بند.» (خ11)

و در پايان، باور قلبي داشته باشند که همه چيز به اذن خداوند تحقق مي يابد و بايد بر او توکل کنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ و بدانيد که پيروزي از سوي خداي سبحان تحقق مي يابد.» (خ11)

مردم بايد بدانند که کار فرهنگي، سياسي، اقتصادي مورد نظر اسلام، به درستي انجام نخواهدگرفت مگر با وجود دولتمرداني که نه اهل سازش باشند و نه تسليم و ذليل و نه پيرو مطامع دنيايي: «لَا يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلَّا مَنْ لَا يُصَانِعُ وَ لَا يُضَارِعُ وَ لَا يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ» (حکمت110)

مردم بايد بدانند که دولت مردانشان بايد اينگونه پاسخ دشمنان مستکبر را بدهند: «(در پاسخ به نامه معاويه:) در نامه ‏ات نوشتى كه طلحه و زبير را كشته و عايشه را تبعيد كرده ‏ام، و در كوفه و بصره منزل گزيدم، اين امور ربطى به تو ندارد و لازم نيست از تو در اين باره عذر خواهي شود. و نوشتى كه با گروهى از مهاجران و انصار به نبرد من می‌‏آيى ... پس اگر در ملاقات با من شتاب دارى، دست نگهدار؛ زيرا اگر من به ديدار تو بيايم سزاوارتر است، كه خدا مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام گيرم... و در نزد من همان شمشيرى است كه در جنگ بدر بر پيكر جدّ و دايى و برادرت زدم. به خدا سوگند، می دانم تو مردى بی‌خردی و دل تاريك هستى... چقدر به عموها و دایه های كافرت شباهت دارى!» (نامه64)

و يا در نامه اي ديگر، اينگونه به تهديد نظامي دشمن مستکبري چون معاويه پاسخ دندان شکني مي دهد: «و گفته‏اى كه نزد تو براى من و اصحابم جز شمشير چيزى نيست! به راستى که در اوج گريه، انسان را به خنده وامي داري...و من در ميان سپاهى عظيم از مهاجران و انصار و تابعان، به سرعت به سوى تو خواهم آمد با كسانى كه جمعيت شان بهم فشرده است، به هنگام حركتشان غبار، آسمان را تيره و تار می‌‏كند، لباس شهادت در تن دارند، بهترين ملاقات برايشان ملاقات با پروردگارشان است. همراه اين لشكر فرزندان بدرند و شمشيرهاى هاشمى، كه می‌دانی لبه تيز آنها چگونه بر پيكر برادر، دائى، جد و خاندانت قرار گرفت «و ما هى من الظالمين ببعيد» (و اين از ستمگران دور نيست).» (نامه28)

مردم بايد بدانند مهمترين دغدغه مسئولانشان بايد رسيدگي به طبقه مستضعفي باشد که دستشان به جايي نمي رسد: «سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه، كه هيچ چاره‌‏اى ندارند، [که عبارتند] از زمين گيران، نيازمندان، گرفتاران، دردمندان. همانا در اين طبقه محروم گروهى خويشتن دارى كرده، و گروهى به گدايى دست نياز بر می‌دارند و تو مسئول رعايت آن می ‏باشى. مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم، عذرى براى ترك مسئوليّت‏هاى كوچك‏تر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش، و از آنان روى بر مگردان، به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمی ‏آيند و ديگران آنان را كوچك می‌‏شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند. براى اين گروه، از افراد مورد اطمينان خود كه خدا ترس و فروتنند فردى را انتخاب كن، تا پيرامونشان تحقيق و مسائل آنان را به تو گزارش كنند. ...پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند، تا شخصا به امور آنان رسيدگى كنى، و در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش، و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بارها شنيدم كه می‌‏فرمود: «ملّتى كه حق ناتوانان را از زورمندان، بى اضطراب و بهانه‏اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد». پس درشتى و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار كن، و تنگ خويى و خود بزرگ بينى را از خود دور ساز تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشايد، و تو را پاداش اطاعت ببخشايد، آنچه به مردم می‌‏بخشى بر تو گوارا باشد، و اگر چيزى را از كسى باز می‌‏دارى با مهربانى و پوزش خواهى همراه باشد.» (نامه53)

مردم ما بايد نهج البلاغه بخوانند تا از مسئولينشان اين فرموده اميرالمؤمنين را مطالبه کنند که: «هيچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، كه پنهان بودن رهبران، نمونه‏اى از تنگ خويى و كم اطّلاعى در امور جامعه می‌‏باشد. نهان شدن از رعيّت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز می‌‏دارد، پس كار بزرگ، اندك، و كار اندك بزرگ جلوه می ‏كند، زيبا زشت، و زشت زيبا می ‏نمايد، و باطل به لباس حق در آيد.» (نامه53)

مردم بايد از مسئولينشان اين توصيه اميرالمؤمنين را مطالبه کنند که: «وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ؛ هرگز پيمانى را مبند كه در تعبيرات آن جاى تأويل و گفتگو باقى بماند.» (نامه53)

اين نهج البلاغه است که به ما مي آموزد مسئول حکومت اسلامي نبايد زندگي اشرافي داشته باشد: «(در نامه به عثمان بن حنيف)گمان نمى‏كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده‏اند، انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مى‏خورى؟ پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى‏دانى دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.»(نامه45) 

مردم بايد عمل دولتمردانشان را با اين بيان علي(ع) بسنجند که: «من اگر می‌خواستم، می ‏توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته‏ هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعام هاى لذيذ برگزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم‏هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد. آفريده نشده‏ ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بى خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند آيا مرا به بازى گرفته ‏اند آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم.»(نامه45)

کساني که ساده زيستي را به زهد فروشي تفسير کرده و آن را ارزش نمي دانند، بايد پاسخ دهند که اين عبارات حضرت و ده‌ها نمونه ديگر مانند آن را چگونه تفسير مي کنند؟ 

جوانان انقلابي ما بايد نهج البلاغه بخوانند تا علاوه بر جهاد نظامي، عزمشان براي جهاد فرهنگي، سياسي و اقتصادي نيز دوچندان شود؛ چراکه به فرموده حضرت جهاد منحصر در جهاد نظامي نيست: «اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّه»(نامه47) و بدانند که مجاهدان در راه خدا، از اولياء خاص الهي محسوب مي شوند: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِه؛ جهاد در راه خدا، درى از درهاى بهشت است، كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است.» (خ27)

و سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که هرکس جهاد فرهنگي، سياسي و اقتصادي را با وجود توانايي بر انجام آن، ترک کند: «أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَاب وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ؛ خدا لباس ذلّت و خوارى بر او می ‏پوشاند، و دچار بلا و مصيبت می‌‏شود و كوچك و ذليل می ‏گردد، دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى می‌‏گرداند و به جهت ترك جهاد، به خوارى محكوم و از عدالت محروم است.» (خ27)

بنگريد امام(ع) چگونه و با چه صلابتي يارانش را به جهاد تحريک مي کند و تهديدهاي دشمن را همچون رعد و برقي که در پي اش باراني نيست، پوچ و بي ثمر مي داند: «وَ قَدْ أَرْعَدُوا وَ أَبْرَقُوا وَ مَعَ هَذَيْنِ الْأَمْرَيْنِ الْفَشَلُ وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَ لَا نُسِيلُ حَتَّى نُمْطِرَ؛چون رعد خروشيدند و چون برق درخشيدند، اما كارى از پيش نبردند و سر انجام سست گرديدند ولى ما اين گونه نيستيم، تا عمل نكنيم، رعد و برقى نداريم، و تا نباريم سيل جارى نمی‌‏سازيم.» (خ9)

و يا با چه فصاحت اعجاب برانگيزي(به تعبير سيّد رضي)، کثرت نفرات اهل باطل و کمي نفرات اهل حق را امري کم ارزش جلوه داده و آن را ملاک حضور در ميدان هاي جهاد نمي دانند: «حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ؛ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ؛ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ؛ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ؛ حقّ و باطل هميشه در پيكارند، و براى هر كدام طرفدارانى است، اگر باطل پيروز شود، جاى شگفتى نيست، از دير باز چنين بوده، و اگر طرفداران حق اندكند، چه بسا روزى فراوان گردند و پيروز شوند، امّا كمتر اتّفاق می‌‏افتد كه چيز رفته باز گردد.» (خ16)
 


 
دکتر شبیر فیروزیان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار