شنیدهایم شما سال 76 به صورت اتفاقی وارد رادیو شدید. چطور با این رسانه آشنا شدید؟ و آیا فکر میکردید روزی برنامههایتان در تلویزیون و رادیو پرمخاطب شود؟
واقعا ورودم به رادیو اتفاقی بود. من همراه یکی از دوستانم که کار شخصی با یکی از عوامل رادیو داشت، با هم از دانشگاه به رادیو کرج رفتیم. تا به آن روز هیچ تصوری از رادیو نداشتم و مخاطب جدی رادیو هم نبودم. البته تعدادی برنامههای رادیویی را از قدیم مثل قصه شب، جانی دالر یا صبح جمعه با شما را گوش میدادم و بیشتر هم به خاطر صدای هنرمندانی چون زندهیاد منوچهر نوذری، منوچهر والیزاده و حسین عرفانی که در« صبح جمعه با شما» صحبت میکردند، جذب آنها شده بودم.
از سوی دیگر، بحث دوبله و سینما را از کودکی دوست داشتم. همان روز که همراه دوستم به رادیو رفتم، یک برنامه ادبی پخش میشد. گوینده، قسمتی از متن را به گونهای تلفظ میکرد، اما سردبیر طور دیگری میخواست و تهیهکننده هم به عنوان فرد پیشکسوت نظر خودش را داشت. همین مساله باعث شد آنها به دوستم که کارش ادبیات بود، مراجعه کنند و از او تلفظ درست کلمه را بپرسند. ایشان هم براساس تعارف و احترام از من خواست برایشان توضیح بدهم و من هم تلفظ درست کلمه را گفتم و درباره ریشه آن توضیح دادم.
کمتر از یک هفته طول کشید که سردبیر همان برنامه با من تماس گرفت و گفت دوست دارید به عنوان کارشناس به برنامه بیایید؟ من هم نمیدانستم کارشناس برنامه یعنی چه، ولی چون کار جدیدی بود، پذیرفتم و کارشناس همان برنامه یکساعته شدم. ابتدا قرار شد در هر برنامه به مدت سه دقیقه درباره ادبیات صحبت کنم. روز اول از کارم خوششان آمد و خواستند کمی زمان آن را طولانیتر کنند و زمان آن از سه دقیقه به پنج دقیقه رسید.
بعد از مدتی هم قرار شد آثار ادبیات را در برنامه نقد و بررسی کنیم. همین که به خودم آمدم، دیدم سه دقیقه صحبت کردن در برنامه به 30 دقیقه رسید. در واقع هفتهای یکبار برای کارشناسی این برنامه به رادیو میرفتم که برایم حالت تفنن داشت. از این که جلوی میکروفن رادیو مینشستم، کمکم خوشم آمد تا این که مدیر وقت رادیو کرج من را صدا کرد و گفت برنامهای برای نیمروز و هنگام اذان با موضوع اخلاقی، عرفانی و ادبی برایم در نظر گرفته است. ابتدا نپذیرفتم، اما او به من گفت در این برنامه میتوانم درباره اشعار پروین اعتصامی صحبت کنم. بعد هم از من خواست عوامل برنامه را مشخص کنم. من هم خطاب به او گفتم عوامل برنامه یعنی چه؟ و او برایم توضیح داد که یک برنامه باید چنین عواملی داشته باشد و از من خواست خودم کارشناس ـ مجری همین برنامه 30 دقیقهای شوم. به همین دلیل 14 ماه هر روز نیم ساعت درباره شعر پروین اعتصامی صحبت کردم. در حالی که تصور این مساله برای بعضیها غیرممکن است.
پس اصلا تصور نمیکردید روزی وارد رسانه شوید؟
نه، اصلا فکر نمیکردم، اما با همین برنامه «پند سر دندانه» که درباره اعتصامی بود، کارم را به شکل جدی در رادیو آغاز کردم. به یاد دارم عواملی که برای این برنامه انتخاب کردم، همه تازهکار بودند و به قول معروف با یک گروه جوان این برنامه را تولید کردم. وقتی در این برنامه درباره اشعار شاعران صحبت میکردم از تهیهکننده خواستم به فراخور متون برنامه، موسیقی هم پخش کند.
در آن زمان، سیستمهای فنی در رادیو مثل الان نبود و آرشیو هم غنی نبود. البته نمیدانم شاید هم او نمیدانست آرشیو چنین موسیقیهایی که من میخواهم کجاست . به هر حال من بعد از چند هفته موسیقیهایی را که برای برنامه لازم داشتیم در قالب کاست با خودم به برنامه میبردم و چون سیدی خیلی کاربرد نداشت یا این که من سیدی نداشتم، از دوستان آرشیو خواستم ضبط صوتی را در اختیار ما بگذارند و من هم کاستهای موسیقی را از خانه میآوردم و فیشی از این کاست را به میز صدا میزدیم. در واقع ما صدای کاست را در فواصل برنامه پخش میکردیم.
ولی همان زمان هم سیدی بود؟
بله بود، اما منابعی که من داشتم به شکل کاست بود یا این که شاید من نمیدانستم سیدی آن هم موجود است.الان به این ماجرا فکر کنید، برایتان شگفتانگیز خواهد بود که چگونه با ضبط صوتی کوچک در برنامه موسیقی پخش میکردیم. خوشبختانه این برنامه با استقبال روبهرو و شنیدم چند بار هم بازپخش شد. این برنامه مدتی از رادیو پخش میشد تا این که به دلیل تغییر مدیریت در پخش برنامه تاخیری افتاد و من هم دیگر برنامهای در رادیو نداشتم.
تا این که مدیر جدید رادیو کرج برنامههایم را گوش داد و از من دعوت کرد به رادیو برگردم. البته این بار نه به عنوان کارشناس ـ مجری، بلکه به عنوان مسئول کمیته ارزیابی در رادیو کرج. بعد از گذشت دو سه ماه برنامههای شبانگاهی رادیو کرج راه افتاد. تصور مدیر وقت این بود که برنامهای همعرض برنامههای رادیو پیام داشته باشیم. به همین دلیل به من گفت میخواهد مثل سهیل محمودی و ساعد باقری در برنامه صحبت کنم. من این دو عزیز را میشناختم، اما تا به حال برنامههای آنها را گوش نداده بودم تا بدانم سبک کار آنها چگونه است. ابتدا به من گفتند هر شب اجرا کنم، اما به دوستان گفتم که نمیتوانم و هفتهای دو شب برنامه را اجرا خواهم کرد و بعد هم یک شب در هفته این برنامه را اجرا کردم. بعد از گذشت سه هفته از اجرای برنامه شبانه رادیو کرج، رادیو پیام به من پیشنهاد کرد در این شبکه رادیویی بخشی را اجرا کنم.
در صحبتهایتان اشاره کردید وقتی وارد رادیو شدید، شناختی درباره مشاغل این رسانه ازجمله تهیهکننده، سردبیر و کارشناس ـ مجری هم نداشتید. برایتان دشوار نبود وارد محیط ناشناختهای شده و با این تعداد مخاطب روبهرو شوید؟
وقتی کارشناس ـ مجری برنامه شاعرانه پند سر دندانه شدم، تصور دقیقی از رادیو نداشتم که وقتی میگویند برنامه زنده در فلان ساعت پخش میشود و من به عنوان کارشناس ـ مجری باید قبل از ساعت پخش در استودیو باشم، چگونه باید عمل کنم. فکر میکنم یک یا دو دقیقه از ساعت پخش برنامه گذشته بود که وارد رادیو شدم و خیلی آرام راه میرفتم و با همه سلام و احوالپرسی میکردم.
وقتی پایم را در استودیو گذاشتم، تهیهکننده بدون این که جواب سلام من را بدهد با سرعت به سمت من خیز برداشت، دستم را کشید و به سمت داخل استودیو کشاند و گفت الان وقت آمدن است؟! او در را بست و هنوز من روی صندلی مستقر نشده بودم که تهیهکننده با حرکت دست به من فهماند که باید الان شروع به صحبت کنم. این اولین حضورم در پشت میکروفن بود و همان زمان به یاد اولین بیت منطقالطیر افتادم که آفرین جانآفرین پاک را/ آن که جان بخشید و ایمان خاک را... .
بعد از خواندن این شعر شروع به صحبت کردم، انگار که 30 سال است پشت میکروفن نشستهام و تجربه کار دارم. نه در آن لحظه، بلکه تا امروز هرگز جلوی میکروفن اضطراب نداشتم. دلیل اینکه اضطراب نداشتم این بود که معلم هستم و وقتی به عنوان معلم با دیگران صحبت میکنم، خیلی راحت حرف میزنم و نکته دیگر این که همیشه آنچه را میگویم در ذهن دارم. یعنی درباره ادبیات، هنر و فرهنگ صحبت میکنم که کارم است. هرگز اضطراب نداشتم که درباره موضوع برنامه چگونه صحبت کنم. البته گاهی در برنامههای تلویزیونی مثل« هزار و یک شب» که تا سال گذشته از شبکه چهار پخش میشد، پیش میآمد که کارشناس برنامه نمیآمد و من باید بناچار با مهمان برنامه به گفتوگو مینشستم و این در حالی بود که موضوع آن به من ارتباطی نداشت. مثلا باید درباره تاریخ، علوم اجتماعی یا فلسفه با مهمان برنامه صحبت میکردم. در واقع این شبها به من خیلی سخت گذشت.
پس در چنین مواقعی واهمه داشتید؟
نه، نمیتوان نام آن را واهمه گذاشت. از صحبت کردن نمیترسیدم، چون میدانستم میتوانم از عهده آن برآیم و درباره موضوع مربوط با مهمان به صحبت بنشینم. در واقع با موضوع بیگانه نبودم، ولی همیشه نگران این موضوع بودم و تا امروز هم نگران هستم و دوست دارم این نگرانی را حتی در آینده هم داشته باشم و این است که جایی بنشینم که اگر کسی صدای من را شنید یا به عنوان مجری تلویزیون من را دید، بدون اینکه به زبان بیاورد، ته دلش احساس کند کاکاوند از آن چیزی که میگوید، بیشتر میداند یا اینکه چیزی را که میگوید ، میفهمد.
نگرانی من همیشه این بوده حرفی را که در آن حوزه میگویم، ممکن است برای آن برنامه درست باشد، اما همه بدانند کاکاوند همین را بلد است یا اگر بحث تخصصی شود کاکاوند نمیداند یا به کاکاوند چه ارتباطی دارد که با یک فیلسوف به صحبت بنشیند یا اینکه چرا کاکاوند درباره مساله امنیت اجتماعی صحبت میکند، در حالی که به او ارتباط ندارد، چون این مساله شعر، موسیقی یا ادبیات نیست. همیشه از این مساله پرهیز کردم، مگر آن که مثل همان برنامه هزار و یکشب که اشاره کردم این اتفاق برایم ناخواسته بیفتد .
به یاد دارم یک شب آقای عبدخدایی مهمان برنامه بود؛ کسی که دکتر فاطمی را ترور کرده است. من نه روحیهام و نه تجربه فکریام تا به حال در این حوزه نبوده که بخواهم با او به گفتوگو بنشینم. بنابراین طبیعی است در این مواقع به من سخت میگذرد و از این مساله پرهیز میکنم. اگر از قبل با من تماس بگیرند، از دوستان عذرخواهی میکنم و نمیپذیرم، مگر آن که در شرایط ناخواستهای قرار بگیرم.
پس شما جزو آن دسته هستید که هر برنامهای را برای اجرا قبول نمیکنید؟
نه، اصلا قبول نمیکنم. من فقط اجرای برنامههایی را قبول میکنم که جنس کارم باشد. بارها پیش آمده پیشنهاد برنامههای علمی را به من داده اند که با چهرههای ماندگار یا مفاخر علمی، شیمی و پزشکی گفتوگو کنم که نپذیرفتم و گفتم این کار را بلد نیستم. به یاد دارم چند سال پیش از رادیو تهران با من تماس گرفتند و پیشنهاد اجرای برنامهای با موضوع محلات تهران را به من دادند و کلی هم از کارم تعریف کردند تا اجرای برنامه را بپذیرم. من به این دوستان گفتم آیا این برنامه جدید است و آنها گفتند نه، حتی مدتی سهیل محمودی آن را اجرا میکرد، اما حالا درگیر کار دیگری شده و نمیتواند این برنامه را اجرا کند.
این دوستان سعی کردند وسوسه دستمزد بالا هم در من ایجاد کنند تا به این واسطه اجرای برنامه را بپذیرم، اما من به این دوستان جواب رد دادم و در پاسخ به اصرارهایشان گفتم دلیل نپذیرفتنم خیلی ساده است، چون بچه تهران نیستم محلات تهران را آن طور که باید بشناسم، نمی شناسم و اگر بخواهم درباره محلات تهران صحبت کنم، قبل از آن باید تحقیق و با چند نفر صحبت کنم. بنابراین حرفهایم در برنامه خیلی دلی نخواهد بود و رنگ تصنعی به خودش میگیرد. طبیعی است نمیتوانم درباره محله جوادیه حرف بزنم و بگویم این محله قبلا چطور بوده و الان چگونه است. اما سهیل محمودی میتواند درباره هر محلهای خاطرات زیبایی تعریف کند و درباره تاریخچه آن بگوید، اما چون من تهرانی نیستم و در محلات تهران زندگی نکردهام، نمیتوانم موفق شوم.
با این تعریف پس دستمزد بالا هم هیچ وقت شما را وسوسه نکرده است؟
نه، تا امروز این اتفاق نیفتاده است. شاید باور نکنید، اما من حتی نمیدانم در رادیو چقدر دستمزد میگیرم! یعنی هیچوقت به من نگفتند و من همنپرسیده ام. بنابراین نمیدانم برای اجرای هر برنامه چقدر دستمزد دریافت میکنم.
یعنی شما از سال 76 که فعالیتتان را در رادیو آغاز کردید، نمیدانید چقدر دستمزد میگیرید؟
نه، نمیدانم. مگر آن که دوستی خودش از همان ابتدا به من بگوید ما برای هر برنامه این دستمزد را برای شما در نظر گرفتهایم. البته نمیدانم آیا این پول به حسابم واریز میشود یا نه و اگر هم درباره دستمزد با من حرف نزنند، من همنمیپرسم. شاید باور نکنید من برنامهای را سال 90 اجرا کردم و بعد پیگیری نکردم که آیا دستمزدم را دادند یا نه. تا این که مدیر برنامه را خیلی اتفاقی در جایی دیدم. او از من عذرخواهی کرد که ببخشید ما نتوانستیم دستمزد شما را برای فلان برنامه بدهیم. تازه آن موقع بود که متوجه شدم دستمزدم را نگرفته ام.
پس آدم بینیازی هستید که پیگیر دستمزدتان نمیشوید؟
نه این که وضع مالیام خوب باشد، ولی در این کار بیشتر ذوقی کار میکنم. البته فکر میکنم اگر این جمله را چاپ کنید، تهیهکنندگان بیشتری سراغم بیایند تا با آنها کار کنم.
شما اشاره کردید هیچ وقت از این که پشت میکروفن نشستید، نگران نبودید و نسبت به آن حس غریبگی نداشتید. فکر میکنید فضای استودیو چه حسی به شما منتقل کرد که با میکروفن برنامه مانوس شدید؟
اتفاقا برخی دوستان هم به من میگویند چقدر راحت پشت میکروفن صحبت میکنم. این مساله از این مبحث جداست که چقدر رسانه را میشناسم و چه حسی به رسانه دارم. رسانه رادیو و تلویزیون برای من مقولهای است که به ارتباط جمعی ربطش نمیدهم، بلکه با تصورات، دریافتها، تخیلات و خاطراتی که از هنر دارم و از کودکی با هنر پیوند خوردم و خدا خواسته این طور شده است، کار رادیو را کار هنری میدانم، به همین دلیل زمانی که پشت میکروفن مینشینم، حس میکنم میخواهم یک کار هنری انجام بدهم و حس بیگانه بودن ندارم.
همیشه با هنر سر و کار داشتهام. دلیل علاقهام به شنیدن برنامه صبح جمعه با شما لذت بردن از صدای هنرمندان بود. من فضای رادیو را این گونه دوست دارم و از زمانی که پشت میکروفن نشستم، اصلا به میکروفن فکر نمیکردم، انگار که جلویم مردم نشستند و با هم مشغول حرف زدن هستیم. غیر از این به چیز دیگری فکر نمیکنم.
یکی از ویژگیهای شما در اجرا این است که اصلا اجرا نمیکنید یا به قول معروف کارهای عجیب و غریب در اجرا انجام نمیدهید، بلکه به نوعی با مخاطبتان حرف میزنید. چطور به این سبک اجرا رسیدید که خاص خودتان است؟
به خاطر این که من اجرا نمیکنم. اصلا نمیدانم سبک اجرا چیست. من ناخودآگاه یا برخی مواقع آگاهانه سعی میکنم خودم باشم. کار اصلی من تدریس ادبیات است و دانشجویانم سر کلاس یا در راهروهای دانشگاه همان گونه من را میبینند که در یک برنامه تلویزیونی حضور دارم یا یک برنامه رادیویی را اجرا میکنم. یعنی سعی نمیکنم پشت میکروفن طور دیگری باشم و در ظاهر فرد دیگری.
تلاش میکنم همیشه خودم باشم. نکتهای را هم باید بگویم که من از کودکی با ضبط صوتهای درب و داغان همراه برادرانم و دوستانم بدون این که از میکروفن برای ضبط صدا استفاده کنیم، چیزهایی مثل شعر یا داستان میخواندیم و ضبط میکردیم. این را بدون تعارف میگویم که هیچ وقت از شنیدن صدای خودم در آن دوران لذت نمیبردم و آن را دوست نداشتم، حتی وقتی صدایم را میشنیدم از شرم عرق میکردم که چرا صدای من نسبت به دیگران بد است.
اما وقتی قرار شد در رادیو کارم را آغاز کنم، سعی کردم از صدای متوسطی که دارم بهترین استفاده را ببرم تا صدایم برای شنوندگان ناکوک نباشد. پشت میکروفن نشستن و معلمیکردن به مرور کلام را پخته میکند و من از روز اول سعی کردم صدای متوسطی را که دارم، بهترین صدا برای مخاطب باشد. سعی میکنم امکاناتی را که دارم به بهترین شکل به مخاطبم انتقال دهم.
شاید مخاطبان انتظار ندارند کارشناس برنامه صدای شیکی داشته یا ممکن است لهجه داشته باشد، اما وقتی کارشناس ـ مجری میشویم باید به گونه دیگری عمل کنیم. من این طور تصور میکنم که الان شنونده، رادیو را روشن کرده و ناخودآگاه آن را روی یکی از موجهای شبکههای رادیویی تنظیم کرده و برایش مهم نیست الان طرف مقابل گوینده حرفهای است یا کارشناس ـ مجری. فقط علاقهمند است یک صدای خوب بشنود. به همین دلیل برایم مهم است که از صدای متوسط بهترین استفاده را کنم.
بدون تردید صدای من هرگز مثل صدای مهران دوستی یا بهروز رضوی نمیشود. صدای آنها، صدای تحصیلکرده و باتجربه رسانه است و شاید اولین چیزی که باعث شده آنها پشت میکروفن بنشینند، صدایشان بوده است. من هیچ وقت آن صدا را ندارم و سعی کردم مردم صدای خوب رشید کاکاوند را بشنوند، به همین دلیل تا امروز آهنگ صدایم را در برنامهها و گفتارم حفظ کردم. همیشه هنگام ضبط برنامه در استودیو هدفون میزنم و بر این مساله اصرار دارم.
چرا میخواهید هدفون به گوش داشته باشید؟ در حالی که معمولا مجریان و کارشناس ـ مجریان این کار را انجام نمیدهند؟
برای این که میخواهم صداهای دیگر را غیر از صدای خودم مثل موسیقی که در فواصل برنامه پخش میشود از طریق هدفون بشنوم. برای دوستان جالب بود که وقتی موسیقی در برنامه پخش میشود، چرا من صداهایی از خودم درمیآورم تا این که یکی از دوستان صمیمیام این سوال را از من پرسید. ابتدا نمیخواستم چیزی بگویم، اما بعد برایش توضیح دادم. شاید به تعبیری خندهدار باشد، اما من زمانی که موسیقی پخش میشود، در آن فاصله صدایم را کوک میکنم تا وقتی پخش موسیقی قطع میشود و من باید در برنامه صحبت کنم، صدایم نامناسب یا به قول معروف ناکوک یا این که تن صدایم بالا یا پایین نباشد و با ریتم برنامه هم آوا باشد تا شنونده جا نخورد.
سعی میکنم صحبتهایم را در همان گام موسیقی در برنامه ادامه بدهم. این کاری است که بسختی از دست من برمیآید، چون گاهی میشنوم پخش موسیقی تمام میشود و همکار گویندهام با صدای بلند با شنوندگان حرف میزند. متاسفانه برخی گویندگان و کارشناسان مجری با این که دانش خوبی دارند و حرفهای خوبی میزنند، اما به آهنگ صداهایشان توجه نمیکنند، در حالی که معتقدم باید نسبت به این مساله توجه کرد و حق شنونده است که صدا را به گونهای بشنود که با بقیه قسمتهای برنامه سازگار باشد. این مساله در من عادت شده و همچنان در اجراهایم آن را رعایت میکنم.
آیا تا به حال پیش آمده حرفی در برنامه بزنید که به آن باور نداشته باشید و در شرایطی قرار گرفتهاید که ناخواسته حرفی بزنید؟
بله، گاهی پیش آمده است. البته با خودم قرار گذاشتهام هیچ وقت حرفی نزنم که نسبت به آن اعتقاد و باور ندارم، اما برخی مواقع شرایطی در برنامه پیش آمده که مجبور شدهام حرفی بزنم و از سوی دیگر نمیتوانستم برنامه را رها کنم، چون مسئولیت یک برنامه را چند نفر به عهده دارند و نمیتوان به تنهایی درباره برنامه تصمیم گرفت.
در این مواقع چطور با این مساله کنار آمده و چه برخوردی کردهاید؟
مسلما خیلی اذیت شدم، غر زدم و گلایه کردم. در این مواقع سعی میکنم حرفم را دوپهلو بزنم یا طوری حرف میزنم که معلوم شود این حرف من نیست. ترجیح میدهم وقتی در برنامه حرف میزنم، ابتدا خودم از خواندن متن لذت ببرم تا بتوانم این لذت را به مخاطبم هم منتقل کنم. مخاطب امروز ما خیلی هوشمند است و خیلی خوب این مسائل را متوجه میشود. جالب است بعد از برنامه وقتی من را میبینند خطاب به من میگویند مشخص است که این حرف خودت نبوده و بناچار آن را بیان کردی.
با توجه به این که با دانشجویانتان خیلی راحت هستید، آیا تا به حال شده از برنامههایتان نقد کنند و اصلا این اجازه را به آنها میدهید؟
این مساله خیلی کم پیش آمده که دانشجویان من را نقد کنند، اما این کار را هم ممنوع نکردهام، حتی برخی مواقع آنها به من میگویند دوست نداریم شما را در چنین برنامههایی ببینیم یا حرفهایی با این محتوا زدهاند که این برنامه در شان شما نیست و... در این مواقع برایشان توضیح میدهم این برنامه قرار است به مرور بهتر شود و تحولی در آن به وجود آید.
البته یادم نمیآید انتقاد صریحی کرده باشند تا برایتان بگویم. رابطه من با دانشجویانم خشک و رسمی نیست، حتی من را خوشروتر از رادیو و تلویزیون میبینند، چون محدودیت دوربین، صحنه و... را ندارم و حسم قویتر است. همچنین باید بگویم در کلاسهای درسم یک برنامه شبیه برنامههای رسانه اتفاق میافتد؛ یعنی تلفیقی از کار معلمی و رادیو و تلویزیون است. اگر دوست دارید میتوانید یک روز بی خبر در دانشگاهی که تدریس میکنم، بیایید تا ببینید من چگونه تدریس میکنم. فکر میکنم برایتان جالب باشد.
من با لپتاپ به کلاس میروم و متناسب با درس برای بچهها قطعات موسیقی هم پخش میکنم یا سکانسهایی از فیلمها و انیمیشن را میگذارم که مرتبط با مبحث درس است. کاملا مولتی مدیا کار میکنم. البته پخش این فیلمها و انیمیشنها در راستای اشعاری است که با دانشجویانم کار میکنم، نه این که نسبت به درس بیربط باشد. این کار را برای بهتر فهماندن درس انجام میدهم. با این جمله فکر نکنید که تام و جری در کلاس پخش میکنم! بلکه آثاری را میگذارم که ارزش هنری دارد. در مجموع با دانشجویانم خیلی راحت هستم و به آنها میگویم اگر از فیلمی که گذاشتهام، خوششان آمده، میتوانم نسخهای در اختیارتان بگذارم.
تا به حال پیش آمده دانشجویانتان از شما بخواهند آنها را به صدا و سیما معرفی کنید؟ به هر حال گویندگی و اجرا جزو مشاغل وسوسهانگیز است.
بله، بهکرات این مساله پیش آمده است. دانشجویان معمولا سراغم میآیند و به من میگویند علاقهمند به حرفه گویندگی هستند و این که از کجا باید شروع کنند یا صداهایشان را روی سیدی ضبط میکنند و به من میدهند تا معرفیشان کنم.
شما چه پاسخی به آنها میدهید؟
به آنها میگویم دست من در این مواقع خالی است و نه در سیستم صدا و سیما هستم و نه ارتباطی با مدیران دارم. خود من هم تصادفی وارد رادیو شدهام، حتی نمیدانم گوینده باید چه مراحلی را پشتسر بگذارد، اما به آنها شماره تلفنی میدهم و میگویم میتوانند تماس بگیرند و اطلاعات لازم را کسب کنند، اما نظرم را درباره صدایشان میدهم و راهنماییشان میکنم، اما تعدادشان خیلی زیاد است و جوانان زیادی سودای کار اجرا و گویندگی دارند.
وقتی برنامهای را اجرا میکنید، چه تصوری از مخاطب دارید و آیا مخاطبان را میلیونی میبینید؟
نمیدانم. هیچ تصوری ندارم و دربارهاش فکر نمیکنم. فقط به این مساله فکر میکنم که مخاطبم روبهرویم نشسته و بعضی مواقع مخاطب ویژهای در ذهنم است. البته نه مخاطب خاص به معنای رسانه. به عنوان مثال اگر در رادیو یا تلویزیون مثل برنامههای رادیو هفت، دو قدم مانده به صبح یا هزار و یک شب موسیقی خراسانی پخش میشد و من میخواستم درباره این موسیقی حرف بزنم، دیگر مخاطب عمومی جلویم نبود. در این مواقع احساس میکنم پدرم جلویم نشسته است، چون اولین نغمههای موسیقی خراسانی را در خانه از پدرم شنیدهام. او دو تار میزد و من با صدای این ساز بزرگ شدهام و خیلی چیزها درباره موسیقی خراسانی میدانم، اما همیشه حسرت بر دل پدرم ماند که چرا ساز به دستم نگرفتم.
در مواقعی که اجرای چنین برنامههایی را به عهده دارم، فکر میکنم پدرم روبهرویم نشسته است و قصد دارم چیزی از موسیقی بگویم که پدرم به من لبخند بزند و تصور بودن پدر که حالا نیست را دارم و هدفم جلب رضایت پدر است، به همین دلیل از چیزهایی حرف میزنم که او به من یاد داده است. در بقیه موارد هیچ وقت طبقه خاص اجتماعی مدنظرم نیست و فقط فکر کردم مخاطبی الان کنارم نشسته که به فرهنگ تعلق خاطر دارد، حال چه اهل فرهنگ باشد یا نباشد. در این مواقع سعی میکنم طوری حرف بزنم که اگر مخاطبی نسبت به این مساله بیگانه است، بیشتر بدش نیاید و به بحث علاقهمند شود. بنابراین همیشه از لحن و زبانی استفاده میکنم که عموم مردم آن را دوست دارند.
شما چند سال اجرای برنامههای شبانگاهی رادیو پیام را به عهده داشتید، اما چرا مدتی است دیگر اجرا نمیکنید؟
حدود 18 ماه است از رادیو پیام رانده شدهام.
چرا؟
من رادیو پیام را خیلی دوست دارم و اگر بخواهم اعتراف کنم بهترین جایی که تا امروز در رسانه صدا و سیما حضور داشته و خیلی به آن علاقه دارم، رادیو پیام است. با صراحت بگویم به من گفتند نوع اجرای من حوصله مخاطب را سر میبرد. نمیخواهم بگویم آنها اشتباه میکنند یا دیدگاهشان درست نیست. شاید مصلحت این است که در این مقطع زمانی کاکاوند برای رادیو پیام مناسب نیست. زمانی که این حرف را به من زدند، ناراحت هم نشدم. وقتی گفتند نیا، گفتم چشم، اما واقعا رادیو پیام را دوست دارم و هرگز شرطی برای ورودم نخواهم گذاشت.
شما ،هم اجرای تلویزیونی داشتهاید و هم رادیو. کدام یک از آنها را دوست دارید و دغدغهتان است؟
هیچ کدام دغدغهام نیست، بلکه دغدغه من مخاطب و ارتباط سالم و فرهنگی است که خودم را روایت کنم و دیگران به من نزدیک شوند. بارها گفتهام تلویزیون را رقیب رادیو نمیدانم، چون ارزش رادیو برایم خیلی بیشتر است، حساش قویتر است و فضایش گستردهتر. کاکاوندی که در رادیو است خیلی شبیه من است تا کاکاوند تلویزیون. در تلویزیون نور، گریم و دکور داریم.
در برنامههایتان چه رادیویی و چه تلویزیونی قصه میگویید و خیلی خوب هم به حافظ تفال میزنید. آیا از ابتدای حضورتان در رادیو این پیشنهاد به شما شد یا خودتان این روش انتخاب کردید، چون برخی از استادان ادبیات به فال اعتقادی ندارند؟
به یاد نمیآورم اولین بار که در رسانه فال حافظ گرفتم، چگونه پیش آمد که این کار را انجام دادم، ولی الان در رسانه برنامهای طراحی میشود و به من میگویند فال حافظ بگیرم، چون الان به این مساله مشهور شده ام. گرچه یادم نمیآید روز اول چطور شد این کار را انجام دادم، اما باید بگویمبا فال حافظ به خیلیها نزدیک شدم. برعکس این که گاهی مورد اعتراض همکارانم برای این کار قرار گرفتم و همیشه هم محکم به آنها پاسخ داده ام، ولی با خودم فکر میکردم فال گرفتن کار بدی نیست.
ما در روزگاری به سر میبریم که در سطح خیلی بالا یا پایین علمی از اشیای بیجان جهان و از هر چیز غیرمرتبطی مثل قهوه و نخود فال میگیرند. وقتی یک روز از در خانه خارج میشویم و یک نفر را که دوست نداریم میبینیم، با خودمان میگوییم از شانس بد امروز این آدم را دیدم، یعنی به نوعی فال گرفتهایم یا وقتی میخواهیم سر جلسه امتحان برویم و نسیم خوشبویی به مشاممان میخورد با خودمان میگوییم امروز من حتما قبول میشوم و این یعنی فال گرفتن.
وقتی ما با متن شعورمندی مثل دیوان حافظ سر و کار داریم که لایههای مختلف دارد و میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم، چرا این کار را انجام نمیدهیم؟ اگر تبادل انسان و جهان را جدی بگیریم که واقعا مقولهای جدی است، چطور نمیتوان با کلام حافظ فال گرفت؟ از سوی دیگر با بهانهای به این سادگی میتوانستیم هر روز حافظ بخوانیم و به عنوان یک کتاب تزئینی مثل دیگر کتابهای ادبیمان فقط در کتابخانه نماند، بلکه از آن استفاده کنیم. بنابراین فال گرفتن اصلا کار اشتباهی نیست.
چرا چند هفته میشه شما توی برنامه رادیو پیام تشریف ندارید
دلمون واقعا براتون تنگ شده
من یکی از هواداران صدای گرم و صمیمی شما هستم. رادیو پیام با وجود شما و آقای توکلی عزیز؛ رادیو شنیدنبی بود. از موقعی که شما از رادیوپیام رفتید، من دیگه رادیو گوش نمیدم.