در يکي از روزهاي سرد زمستان در يکي از محلات فقيرنشين شهر صبح زود که مردم آن منطقه در حال رفتن به محل کارشان بودند، صداي زيبا و دلنشين ويولن از گوشه خرابه اي توجه آن ها را به خود جلب مي کرد. مردم فقير منطقه که اکثرا مشاغل مشقت بار و سختي داشتند و گاه نااميدانه و بدون حتي کمترين درآمد روزانه، روز را به شب مي رساندند و رياضت و گرسنگي و سختي جزء جدايي ناپذير زندگي آن ها بود، ناخودآگاه به سمت صداي زيبا و مسحورکننده ويولن جذب شدند. ديري نپاييد که اطراف ويولونيست جوان پر شد از ده ها فقير و گرسنه که از صداي دلنشين ويولن تمام مشقت هاي زندگي خويش را فراموش کرده بودند، صدا آن قدر زيبا و گيرا بود که اشک از گونه هاي پير و جوان و زن و مرد جاري مي شد. براي ۲ ساعت تمام سرما، غم و گرسنگي جاي خود را به عشق، نشاط و حس رهايي داد.
تنها مردم منطقه نبودند که به اين آواي دل پذير گوش مي دادند حتي اتوبوس کارگران معدن زغال سنگ که از منطقه مي گذشت با ديدن ازدحام مردم ايستاد و کارگران با کنجکاوي پيگير ماجرا شدند و همين که طنين آواي ويولن به گوششان رسيد، بي اختيار و فارغ از غصه جريمه و تاخير حضور در محل کار سراپا گوش شدند و خاطرات شيرين زندگي شان را با هم مرور کردند. لحظاتي بعد از اجراي آخرين نت هاي ويولونيست و پس از سپري شدن لحظاتي آرام و بي صدا، ناگهان تشويق توام با شور و شعف کارگران و مردم بدرقه ويولونيست جوان شد. وي در حالي که با مردم مشتاق خداحافظي مي کرد به هر يک از آن ها ۱۰ دلار هديه داد تا براي حدود ۲۰۰ نفر از مردم خاطره اي به يادماندني به جا بگذارد. ويولونيست جوان در حالي که با مردم خداحافظي مي کرد با چشماني اشکبار و دلي لبريز از عشق و شادماني آن ها را ترک کرد و اين در حالي بود که هر بليت اجراي او در چند شب پيش، بيش از ده ها دلار به فروش رفته بود.
اميروطن خواه
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید