معروف است که اجساد شهدای کربلا، سه روز غیر مدفون روی زمین باقی ماند.
مرحوم سپهر می نویسد: بالجمله شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سوم
شهادت ایشان بود به خاک سپردند.[1]
مرحوم آیت الله بیرجندی می گوید: اکثرا دفن شهدا را در روز دوازدهم محرم نوشته اند.
مردانی که در کاروان اسرا همراه زنان بودند
همراه
زنان، علی بن الحسین(ع)، حسن بن حسن مثنی -برادرزاده امام حسین که با کشتن
17 نفر به دلیل زخمی شدن از کارزار او را بیرون آوردند- زید و عمر و دو
فرزند امام حسن(ع) همراه کاروان اسیران بودند.
اهل کوفه چون نگاهشان بر
آنان افتاد، گریستند و نوحه سرایی نمودند. امام سجاد(ع) فرمود: شما بر حال
ما نوحه و گریه می کنید، پس آن کس که ما را کشت که بود؟! [2]
علامه
مجلسی از بعضی کتب معتبره از مسلم گچکار روایت کرده است که گفت: ابن زیاد
مرا به تعمیر فرمانداری گماشته بود، در این بین که مشغول کار بودم سرو صدا و
هیاهو از اطراف کوفه شنیدم. از آن خادمی که با من بود پرسیدم: این ضجه و
ناله در کوفه چیست؟ گفت: همین ساعت سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده
آورده اند. گفتم: این خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی.چون این شنیدم صبر کردم
تا آن خادم بیرون رفت، آن گاه سیلی محکمی بر صورت خود زدم که بر چشمم
ترسیدم. دست و صورتم که گچی بود شستم و از پشت فرمانداری بیرون آمدم تا به
کناسه رسیدم.
مردم منتظر آمدن اسیرها و سرها بودند، من ایستادم. ناگاه
نزدیک به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل می کردند، و در میان
آن ها، زنان و حرم حضرت سید الشهدا(ع) و اولاد فاطمه(س) بودند و علی بن
الحسین(ع) بر شتر برهنه سوار بود، و از سختی زنجیر، خون از رگ های گردنش
جاری بود، گریه می کرد...
مسلم گفت: مردم کوفه را دیدم که به اطفال خرما
و نان و گردو می دادند، ام کلثوم بر اهل کوفه بانگ زد و فرمود: «ان الصدقه
علینا حرام» «صدقه بر ما اهل بیت حرام است» و آن ها را از دست کودکان می
گرفت و دور می افکند، و مردم بر مصائب آن ها گریه می کردند. سپس ام کلثوم
سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ای اهل کوفه، ساکت باشید مردان شما ما را
می کشند و زنان شما بر ما می گریند! خداوند در روز قیامت بین ما و شما حکم
فرماید. آن بانو در حال سخن بود که ضجه و غوغا برخواست و سرهای شهدا را بر
نیزه کرده آوردند. جلوی آن سرها، سر نورانی حسین(ع) بود که تابنده و
درخشنده و شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) بود، محاسن شریفش به سیاهی شبه
(که سنگ بسیار سیا براقی است)، خضاب شده که سفیدی بٌن موها ظاهر شده بود، و
چهره اش چون ماه می درخشید و باد محاسن شریفش را به راست و چپ حرکت می
داد.
حضرت زینب چون نگاهش به سر مبارک افتاد، پیشانی خود را بر چوب جلو
محمل زد که خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت و با سوز دل به آن سر اشاره کرد و
فرمود:
ای ماه نو که چون به کمال رسیدی خسوف ترا فرو گرفت و پنهان
گشتی. ای پاره دلم، گمان نمی کردم چنین روزی مقدر و نوشته شده باشد. ای
برادر، با این فاطمه خردسال سخن گوی که نزدیک است دلش آب شود.[3]
ابن زیاد سر امام حسین(ع) را فرستاد در کوچه های کوفه و در میان قبایل بگردانند.