اگر کارنامه شما را مرور کنيم هر کدام از آثار شما فرزندان زمانه خويش هستند. در ارزيابي متنوع کارنامه شما، دغدغه هاي متنوع عليرضا داوود نژاد براي ساخت فيلم کلاس هنرپيشگي منحصرا بر چه زاويه اي اتکا مي کند ، فرمي يا محتوايي؟
در کلاس هنرپيشگي دو مسئله پيش روي من است. خود سينما و ديگري موضوعي که سينما بدان مي پردازد . نکته مشترک اين دو گزاره براى من، نزديک کردن سينما به زندگي است. حالا براي نزديک کردن سينما به زندگي ناگزير به زندگي ميپردازم. به دغدغه هايى كه قشرهاى سني مختلف رادرگير مى كند. از 5 ساله تا 90 ساله. جهان هاي موازي متنوعى در کلاس هنرپيشگي داريم. جهان هاي موازي پرسوناژهاي مختلف در کلاس هنرپيشگي سينما را به زندگي نزديک مي کند. از جهان سه پيرزني که دغدغه هاي مختص به خود را دارند تا جهان خانوادهاى که در آستانه ورشکستگي است.
جهان دلالي و سکه بازي را داريم ،جهان موسيقي و ... ازهر کدام اين جهان ها، پاره هايي را انتخاب مى کنم و آنها را به يکديگر پيوند ميزنم. دنبال بيان ويژه اي هستم که بتوانم اين پاره ها را درکنار هم بچينم تا آلبومي داستاني و مصور و زنده بسازم از وضعيت عمومي جامعه . در اين فيلم که به «متن زندگي» نزديک مي شود مسئله اساسي سينماست. ما
براي اينکه برسيم به سينماي بومي و ملي که به دغدغه ها در همه گروه هاي
سني و طبقات برسيم بايد سينما را به متن زندگي نزديکتر کنيم. براي رسيدن به سينمايي که نقاط کور، مبهم و معضلات مبتلا به جاري جامعه را مد نظر قرار مي دهد. در فيلم مرهم با سازي زنده زمانه حال خيلي خوب اجرا شد و پس از اين فيلم در جستجوي زبان زنده تري بودم.
زنده تر از آن جهت که زندگي جلوي دوربين اتفاق بيفتد. زندگي تنوع نامحدودي از موضوعات، حالات و احوالات شخصيت هاست . اين همزماني حالات ، برخورد ها و وقايع درکتابت و ادبيات غير ممکن است اما در سينما ميزانسن پذير است. .دربازسازى يابازتوليد لحظه اكنون، طروات، سر زندگي و جوشش تنوع نامحدودي از وضعيت هاونحوه هاى حضورشكل مىگيردو آنچه را زندگى ميخوانيم پيش روى دوربين روى مى دهد. در فيلم کلاس هنرپيشگي فيلم تبديل به متن زندگي مي شود يعنى امكان توليد متن روزمره به صورت زنده و واقعى فراهم مى شود، مثل پارچه اي كه مى توان در قواره هاى مختلف ان رابريدودر ژانرهاي مختلف دوخت.
با اطلاق لحن مستند موافق هستيد ؟
شايد، درمستند انچه پيش روى دوربين اتفاق مي افتد از پيش طراحى نشده ومستقل ازخواست فيلمساز است.اينجا درست است كه مخاطب در متن زندگي واقعي سيال رها شده اماگاهى خود من هم در صحنه هستم و اين رويدادها را نگاه هدايت و ثبت مي کنم تمرينات به سمت علائق من حرکت مي کنند اما در جزئيات، برخوردها ،گفتگوها ،لحن ها قالب خود جوش و خلاقي گرفته است.
آدمهاي قصه خانه درباره فقر جمعي ، فروش خانه و خريد سکه صحبت مي کنند اما اغلب در حال خوردن جوجه کباب هستند. چگونه فقري است که با خوردن جوجه کباب ادامه پيدا مي کند ؟ پدري که در آستانه ظاهرا ورشکستگي است ماشين گران مدل بالا زير پايش دارد. اين تعارضات را چگونه پاسخ مي دهيد ؟
دو تا صحنه جوجه خوري داريم. يکي در صحنه کل کل دو برادري است که آمده اند سنگهايشان را وا بکنند و دارند با هم ناهار مي خورند.رسم اين است يک کيلو جوجه کباب مي خرند 10 الي 12 هزار تومان و بعد سيخ مي کنيم روي منقل آتش. ساده ترين راه براي درست کردن غذا و ارزان ترين غذاي ممکن. در صحنه بعدي شخصيت پولدار قصه جوجه کباب درست مي کند. سر صحنه اي که کوشان با مسعود (پدر نيکي)دارد راجع به خواستگاري از نيکي حرف مي زند.دو تا کاربرد دقيق داريم از جوجه خوردن .در سئوال شما نوعي، اغراقي وجود دارد ،اغراقي که از يک نوع دورخيزي سر چشمه مي گيرد که اين دورخيز قابل مطالعه است.به صرف چالش نبايد اغراق کنيد . ضمن اينکه مسعود مرد فقيري نيست ، او و برادرش يعني پدر علي به حرفه ساختمان سازي مشغول هستند. علي مي رود پيش معمار مي گويد تو هميشه سر ساختمانهاي بابا و عموي من بودي. پس او هم آدم فقيري نيست چون زياد وام گرفته و پول قرض کرده، تجارت بساز بفروش وي راکد شده است و نزول گريبانش را گرفته و در معرض ورشکستگي است واتکا به داشتن ماشين ماکسيما اغراق در نحوه چالش شماست.
راجع به قصه موازي مادربزرگ و قصه علي و نيکي؛ نکته اساسي اين است که هر کدام از اين قصه ها پتانسل يک قصه مجزا را دارد؟
هر کدام از اين رابطه ها مي توانست فيلمي مجزا باشد. يعني از کلاس هنرپيشگي بيست فيلم و بيست تم بيرون مي آيد. يکي از ويژگيهاي فيلم کلاس هنرپيشگي همين است که سراغ زندگي با جهان هاي موازي مختلفى رفته است. رابطه زن وشوهرى که کارگاهي داشته اند و محصولات چيني آنها را ورشکسته کرده است. داستان مادربزرگ با دو تا پسر و نوه اش که در يک خانه زندگي مي کنند و هيچکدام با هم ارتباطي ندارند. داستان خانواده اي که پسرشان عاشق است و از زندگى افتاده است. مسئله عباس که دنبال خريد و فروش سکه است ودر نهايت خانواده اي که جهان هاي موازي مختلفي دارند که هر کدام مي توانند موضوع يک فيلم باشد.
جهان هاي موازي که اشاره بدان داشتيد در انتها با مشکل مواجه نمي شود ؟مخصوصا با تابلوي دنيا عوض مي شود و تغيير لحن فيلم
فيلم آنجايي که پدر گوشه اي نشسته و فرياد مي زند «آبروم داره ميره...» در يک فيد طولاني بسته مي شود.اين مي تواندپايان فيلم باشد و بعد دخترک مي آيد و مي گويد اين چه دنيايي است که شما بزرگترها براي ما درست کرده ايد؟به نظرم تابلو دنيا عوض مى شود در ادامه بارى ازطنز پيدا مىكند مخصوصا ًبا ديالوگهاى كوشان كه معلوم است آنها راحفظ كرده و در بازگويى شان مشكل دارد
يك جورهجويه؟
به نظر من نوعي طنز در آن هست ضمن ان که فرم را هم به نتيجه غائي مي رساند والبته مى بينيم كه انگار دنيا هم قرار است عوض شود
به زعم خود شما در اين فيلم مي تواند پيامي مستتر باشد که ممکن است از جهان فيلم به جهان ما پيوند داده شود؟
در بخش پاياني رو تخته مي نويسم دنيا عوض مي شود اين فيلم را پارسال در جشنواره نشان داديم امسال که فيلم اکران شده ببيند که همه چيز دارد عوض مي شود .نمي دانم اين عوض شدن چقدر اصالت دارد و به کجا مي رود ولي دنياي زمان توليد با دنياي حين اکران بسيار متفاوت است . آيا همه علائمي که مي بينيم به ما نمي گويند که دنيا در حال تغيير است ؟ سينما به زندگي نزديک مي شود، وقتي رويداد زندگي مي آيد اين مجموعه فعاليت خلاقه را قبضه مي کند. متن اثر به سمتي مي رودکه ضرورت اين تغيير وضعيت را اعلام مي کند .خود فيلم ضرورت اين تغيير رانشان مى دهد
گفتارهاي خارج از متني که ديدم اذيت کننده است که متن اثر را وارد پاساژهاي روايي ديگري مي کند ؟
زماني که من وارد کادر مي شوم؟
افرادي که ميآيند در مقابل دوربين اظهار نظر ميکنند قدرت انتزاع مرا به عنوان مخاطب سلب ميکنند. من خودم ميخواهم روي اتفاقات فکر کنم و متمرکز شوم؟
چنين فرميشما را به قلب شخصيتها نزديك مى كند، وقتي مادر بزرگ ميگويد من از ابتدا راضي نبودم فرزندم وارد موسيقي شود من ميخواستم اورا ببرم بازار، ببرم تيمچه واسه خودش کار درست و حسابي پيدا کند،ريشههاي بخشى ازوضعيتهارا مشخص ميکند.وقتي مسعود(پدر نيکي ) روبروي دوربين مينشيند ميگويد اگر فردا همسر علي شوي توي سرت ميزني چه غلطي کردم تا دير نشده است بگو آره. استيصال پرسوناژ کاملا به تصوير در ميآيد و ما مستقيم وارد قلب موضوع ميشويم و استيصال را به صورت کابوس در وضعيت جمعي آنها ميبينيم و چنين سياقي در فرم و شيوه روايت به نيرومند شدن باز توليد متن روزمره کمک ميکند.
اما طبق اسلوبهاي سيد فيلدي خرده روايتها به سرانجام نمى رسد؟
از ابتدا که سينما اختراع شد و اولين نمايش فيلم برادران لومير که قطار به سمت مردم ظاهرا حرکت ميکرد، مردم ميگريختند (ميليس هم آنجا بود )شما تصور کنيد چه اتفاق جادويي براي اولين بار در سينما ميافتد! امروز اين اتفاق براي ما عادي شده است،دو جماعت به سمت اين جادو جلب شدند، سياست مداران و سرمايه داران. اين دو گروه ديدند که سينما براي آنها قابل بهره برداري است. استالين ميگويد اگر من و سينما در يکطرف و امپرياليسم و سرمايه داري در طرف ديگر باشد، اگر جنگي دربگيرد من پيروز اين ميدان خواهم بود.
چون فکر ميکرد سينما ابزار تبليغاتي حزبي است اما از آن طرف در غرب کمپانيها فيلمهايشان را در 50 هزار سالن به نمايش ميگذاشتند. دو گرايش سرمايه و سياست مشکل ابزار، تجهيزات، سالن را به يک مانع جدي تبديل کردند و البته گرايش سوميکه نگرش هنري به سينما داشت پديد آمد. ابزار توليد سرمايه عظيميميطلبد. اين سرمايه را يا احزاب داشتند يا کمپانيهاي. سفارش را کمپاني در اختيار نيروي خوش قريحه، خلاق ومتخصص قرار ميداد و توقع ويژه اي داشتند. در نتيجه تکلم سينما زبان سينما در اين دو قلمرو تحت تاثيراين مطالبات شکل گرفت.اسلوب سيد فيلدي به مطالبه کمپانيها پاسخ ميدهد.
پس متد روايتش سرمايه محور است؟
هنر و رسانه باهم تفاوت کارکردي و محتوايي دارند. هنرمند در کار هنري پشت اثر است، در کار رسانه اي يک سازمان پشت اثر است.در طول تاريخ سينما سفارشاتي که نحوه تکلم را شکل داد و معماري صوتي و تصويري را بوجود آورد ريشه در ضرورتها و سفارش احزاب و کمپانيها دارد.در کلاس هنرپيشگي من از اسلوبها و چهارچوبهاى روايي مرسوم فاصله ميگيرم وبه نوعى از روشهاى تعزيه و نقالي و پرده خوانى استفاده ميکنم، دارم از سنتهاي نمايشي بوميبهره ميبرم. از کارکرد دستگاهي موسيقي ايرانى استفاده ميکنم كه دردر دل آن بداهه نوازي جايگاه مهمى دارد. اين بداهه نوازي ويژگي است که ريشه در موسيقي ايراني دارد.
وودي آلن فيلمساز نيويورکي که از چنين کلان شهري ميگريزد و فيلمهايش را در شهرهاي اصيل تر با حال و هواي ديگري ميسازد. آقاي داوود نژاد چرا در فيلم کلاس هنرپيشگي و در آثار موخر شما اينقدر از شهر فاصله گرفته ايد، هم از حيث توليد و هم مضمون. يک شهر زدگي در تمام قصههاي اخير شما ديده ميشود؟ نگرشهاي شما به نقطه اي رسيده که روايت قصه شهري براي شما چندان اهميتي ندارد؟
شهر و فيلم شهري اهميت دارد، اما منعکس کردن فضاي شهر به کابوسي بدل خواهد شد ساختن فيلم شهري بسيار دشوار است، مخصوصا نشان دادن تهران کار بس دشواري شده است وخيلي هم سانسوري ميشود.
چه مولفههايي به تيغ سانسور گرفتار ميشود؟
رياکاري، تظاهر، دروغ، اختلاس، باند بازي ، نزول ، دزدي، جنايت و...
اين مولفهها با شهر ممزوج شده است؟
- يعني ممزوج نيست؟.
براي اينکه اين مولفهها را به تصوير نکشيد از ارائه يک داستان شهري پرهيز ميکنيد؟
کار کردن در اين فضا و ارائه نمايش يک تصوير واقعي از شهر، از لحاظ توليد کار خيلى دشواري است و رنج آور است ضمن اينکه ممکن است فيلم مسئله پيدا کند مثل «هشت پا»، «ملاقات با طوطي». سويه ديگر اين ماجرا اين است که ميخواهم فيلمسازي را براي خودم ممکن کنم.در فضاهاي خلوت تر و ساکت تر بهتر ميتوانم کار کنم.متل قو برايم مثل پلاتو ميماند.
دوست داريد فيلم شهري به مفهوم خاص بسازيد و از اين فضاهاي ظاهرا خلوت شمال زده فاصله بگيريد؟
دوست دارم فيلم شهري بسازم اما به لحاظ توليد سرمايه بزرگي ندارم و کساني که چنين سرمايههايي دارند براي مضامين اين چنيني حاضر نيستند پول در اختيار من بگذارند. به هر حال هر کس پول قلمبه دارد سفارش هم دارد. اما در مورد فيلم شهري نساختن دليل دارم. اگر کسي فيلم شهري بسازد نمونه اش ميشود فيلم يک خانواده محترم. به نظرم فيلم خوبي بود و وخوب توانسته فضاي شهر را ترسيم کند، درست است که ضعفهايي داشت اما ديديد چه بالايي سرش آوردند. خيلي خوب ماجراهاي شهري را به تصوير کشيد و فضاي تلخ و سنگين شهر را به تصوير کشيد، واکنشها را هم که ديديد چگونه بود، صحبت از اعدام و زندان سازندگان بود و مسئله امنيتي شد.
يعني اگر در شهر فيلم بسازيم مضاميني و مولفههاي غيرانساني که برشمرديد به فيلم پاي ميگذارد؟
فيلم شهري بخواهي بسازي و سينما مسئله ات باشد وبخواهي سينما شکل زندگي بگيرد، به بلاهاي متعدي گرفتار ميشود. در سطح شهر فقط تابلوها را نگاه کنيد، بيلبوردها را نگاه کنيد ببيند اغلب نزول را تبليغ ميکنند.به بعد واردات،مصرف گرايي.
با اين نگرش ضد سرمايه داري که شما داريد چرا اصرار داريد مثلا در کلاس هنرپيشگي بر مولفه اصيلي مثل خانواده بپردازيد؟
من اينطوري فکر نميکنم. هرکسي ميتواند بر اساس توانايي و لياقتش با اتکا به خلاقيت، ثروت توليد کند. ميتوانيم طبقه اجتماعي مرفهي داشته باشيم که بر اثر لياقت، ابتکار، خلاقيت و پشتکار به ثروت برسد. چنين طبقه پولداري اتفاقا خيلي هم خوب است؛ شک نکنيد که قدر خلاقيت و زحمت را ميدانند و چنين طبقه اي به پشتوانه اي براي هنر بدل ميشوند. اشرافيتي که با باند بازي شکل بگيرد،کار و خلاقيت برايش معني ندارد بلکه آنرا زير سئوال ميبرد
شما جزء معدود روشنفکراني هستيد که به ابعاد حفظ چهارچوب خانواده ميپردازيد. تاکيد بر اين موضوع بازهم در فيلم کلاس هنرپيشگي نمود دارد. اساسا روشنفکري با اين نگرش حفظ مفهوم جايگاه خانواده نسبتي دارد؟
روشنفکري کلمه پر از ابهامياست. روشنفکر به معناي کسي است که اهل تفکر انتقادي و تخيل خلاق است و از قضاحريم خانواده مى تواند اين ويژگى راتقويت كند درچهارديوارى خانواده است که فرديت معنا پيدا ميکند.
در کلاس هنرپيشگي اساسا مفهوم نسبت فرد و جمع تبيين ميشود. نگرش فرامتني شما نسبت به اين مفهوم چيست؟
مثلا دو بلوک غرب و شرق با دو نگره سوسياليسم و انديويدواليسم شکل گرفتند. از جمع گرايي شرق، خشن ترين فرد گرايي مثل استالين زاييده شد. در غرب، فرد مىتواند توسط نيرومندترين سازمانها بلعيده شود. ما هنوز درجستجوى جامعه اي هستيم که در آن رابطه متعادلى بين فرد و جمع وجودداشته باشد، فرديتى كه جمع رابه رسميت بشناسد وجمعى كه درپى بلعيدن فرد نباشد.
شما که به حريم خانواده ارج مينهيد. با توجه به فضايي که از جامعه توصيف کرديد برخي از همکاران شما با برخي فيلمهايي که ميسازنند مفاهيميکه ستون و چهار چوب اساسي و کلاسيک را نفي ميکند. واصالت به رفتارلذت جويانه(با تم خيانت) اصالت پيدا ميکند؟
من اولا اين مجموعهها فيلمهايي که مد نظر شماست را نديدم که دريابم اين مجموعه فيلمها درباره توجيه خيانت است يا نقد و ارزيابي.به هرحال جامعه اي که مصرف زدگي برآن غلبه پيدا کند لذت و کامجويي ميشود يك اصل.
نسل جوان با روايتهاي شما همذات پنداري ميکند،آيا دليل نزديکي من و شما به دليل نزديکي تاثيري است که از فرزندان جوان خود پذيرفته ايد؟ در مرهم و کلاس هنرپيشگي با زبان زبان مشترکي به سراغ نسل جوان ميرويد. ريشه اين نگرش گفتمان مشترک با نسل جوان چگونه در آثار شما چگونه جان گرفت؟
من خيلي زود کتاب خواندن را شروع کردم.کتاب سي سئوال فلسفي راسل را دردوره دبيرستان خواندم دو تا چيز از اين کتاب يادم ماند يکي از اين دو نکته اين بودكه ادم از عشق به فرزندان خود مى تواند به عشق به همه فرزندان بشر برسد. در آن زمان خودم فرزند بودم ولي اين موضوع به دلم نشست. جوانها بخشي از دغدغه من به شمار ميروند.من فرزندان آدميزاد را دوست دارم. من انسان يک سرو دو گوش را دوست دارم.
دغدغههاي که نشان ميدهيد دغدغهها فرزندان خودتان بوده است؟
نميشود گفت دغدغههاي بچههايي من نبوده، ولي دغدغههاي بچهها من نمونه کاملي از دغدغهها جوانان نيستند، چون من از آنها حمايت ميکنم. اما با جوانترها رابطه دارم.معاشرين من اغلب جوانهاهستند
در فيلم «هوو» علقهها جزئي نسل جوان موسيقي ترنس بود امروز موسيقي تلفقي و رپ را در کلاس هنرپيشگي ميبينيم . درک علقههاي نسلي که دائما تغيير سليقه ميدهد از جانب بزرگترها کميدشوار نيست؟
موسيقي ازدغدغههايم به شمار ميرود. فيلم «بهشت از آن تو» با موسيقي جاز و بلوز آغازميشود، اولين بار موسيقي راک در فيلم بهشت فرصت بروز پيدا کرد. شهريار مسرور و مهرداد نوذري قبل از بهشت کار نميکردند.بعد از فيلم بهشت جريان موسيقي آغاز شد. چون همان موقع يکي از مشکلات من که دائم مينوشتم اين بود که چرا جوانهاي ما مصرف کننده محصولاتي که در داخل کشور توليد ميشود نيستند چرا به نياز موسيقايي اين نسل جواب نميدهيم؟
با اين شيوه مديريتي ممکن است سينماي زير زميني هم فرصت بروز پيدا کند؟ و رقيب جريان اصلي سينما شود.
سينماي زيرزميني شکل گرفته است. در حال حاضر ميتواني با يک هندي کم فيلم بسازي و با يک لپ تاپ مونتاژ و صدا گذاري کنيد و آن را در اينترنت به نمايش بگذارى. پس بايد چاره اي انديشيد براي نسل آينده. دنيا واقعاً عوض شده است.