به گزارش
خبرنگار دانشگاه باشگاه خبرنگاران، فرهنگ دانشگاهي يعني فرهنگي که از سوي نخبگان علمي و فرهنگي دانشگاهي توليد و به اجتماع سرايت داده مي شود. بديهي است که اين فرهنگ هرچند از سوي اقليتي در جامعه توليد مي شود اما چون ابتناء آن بر آگاهي, دانش و ادراک است داراي تاثير فراوان است. بي ترديد, چنانچه اين فرهنگ مسخ نشده باشد و از معنا و محتواي خود فاصله نگرفته باشد مي تواند فرهنگي باشد بسيار تاثيرگذار بر کليت فرهنگ يک جامعه. از عوامل مهم مسخ فرهنگ دانشگاهي اين است که دانشگاه و معناي آن صرفا به آموزش اطلاعات و دانستني هايي که کاربرد و سود مشخص دارند تقليل يابد. آفت ديگري که فرهنگ دانشگاهي را تهديد و مسخ مي کند قرار گرفتن آن در زير مجموعه سياست است. فرهنگ دانشگاهي محل و سرچشمه تغذيه سياست است و نه برعکس.
برخي از عناصر بنيادي و جوهري فرهنگ دانشگاهي عبارتند از: عقلانيت, ترويج روحيه آزادگي و آزادمنشي, حقيقت پژوهي, خودباوري وخوداتکايي علمي, توليد انديشه, تعهد و مسئوليت شناسي اجتماعي و سياسي, فرهنگ پذيري و فرهنگ سازي و... در سيستم دانشگاهي مطلوب, هريک از اين عناصر چون اضلاعي هستند که تقويت هر کدام, مستلزم تقويت ساير عناصر؛ و تخريب هر يک از آنها منجر به تضعيف و تخريب ساير عناصر خواهد شد.
يکي از دلايل تاثيرگذاري فرهنگ دانشگاهي بر کليت فرهنگ يک جامعه اين است که دانشگاه از سويي مهمترين نهاد و برترين سازمان عهده دار توليد علم و معرفت است و گفتمان هاي اصلي و جريان هاي مهم فکري و علمي جامعه, در آنجا جاري است؛ و از سوي ديگر محل تجمع نخبگان فکري جامعه است. از اينرو دانشگاه همواره نقش مرجعيت را در جامعه ايفا کرده و دائما مورد ارزيابيهاي اجتماعي قرار ميگيرد.
از ويژگيهاي مهم و عناصر اصلي قوام فرهنگ دانشگاهي، ابتناء آن بر عقلانيت و عقل پروري است. دانشگاه اگر در اين مهم نکوشد از معناي اصلي خود خارج ميگردد. در صورتي که دانشگاه بر مدار عقلانيت و توليد و ترويج آن بچرخد براستي در صدر فرهنگ و ساير شئونات اجتماعي قرار گرفته و به مَثَل، مانند نسبت سر خواهد بود بر تن.
به واسطه آنکه دانشگاه مبتني بر عقلانيت است, لذا دغدغه حقيقت دارد. دانشگاه اگر در بطن فرهنگ خود دغدغه حقيقت جويي و حقيقت گرايي را نداشته باشد بدين معنا است که به سطح نازل آموزش اطلاعاتي که صرفا کاربردهاي مشخص دارند تقليل يافته است. دانشگاه صرفا محلي براي اخذ مدرک و پيدا کردن منزلت اجتماعي و شغلي بهتر نيست؛ زيرا هرگونه تصور کاسب کارانه از دانشگاه, آسيبي است جدي به اين فرهنگ. جامعه دانشگاهي بيش و پيش از هر چيز دغدغه حقيقت دارد. جامعه دانشگاهي بايستي در حوزه انديشه, انگيزه و کردار, حقيقت را ملاک قرار دهد. زندگاني دانشگاهي زندگاني همراه با جسارت فکري, حق باوري, حق گرايي و حقگويي است. فرهنگ دانشگاهي مروج دغدغه و احساس مسئوليت در برابر حقيقت است.
مسئوليت دانشگاه صرفا در تجهيز دانشجويان به تخصص هاي علمي و کاربردي خلاصه نمي شود, بلکه فراتر, بايد مهارت هاي زندگي اجتماعي و نحوه مشارکت هاي اجتماعي را نيز فرا دهد. بدينسان است که دانشجو در دانشگاه بايد ياد بگيرد که چگونه بايد ياد بگيرد, چگونه بايد بينديشد, چگونه بايد در اجتماع مشارکت نمايد و چگونه بايد مسايل را حل کند.زندگاني دانشگاهي زندگاني همراه با جسارت فکري و دغدغه و احساس مسئوليت در برابر حقيقت است.
دانشگاه صرفا يک فيزيک و يک ساختمان نيست, بلکه فراتر, يک ايده و مفهوم است. اين ايده است که دانشگاه را دانشگاه مي کند نه آن ساختمان و فيزيک. هرچه ميزان آگاهي, جنبش و اراده مقتدر در دانشگاه افزايش يابد, دانشگاه از حيات متعالي تري برخوردار مي گردد. زيرا حيات دست کم دو ويژگي دارد: آگاهي و جنبش.
معناي راستين دانشگاه در سه ضلع نهفته است. از سويي در نوشته ها و گفته هاي استادان. نوشته ها و گفته هايي که روشنگر حقيقت بوده و افق هاي تازه اي را دم به دم بگشايد و ذهن و ضمير دانشجو را با انديشه هاي آگاهي بخش و گرماي دغدغه حقيقت جويي, روشن کرده و به جنبش درآورد. از سويي ديگر معناي راستين دانشگاه در فعاليت هاي دانشجويي نهفته است, زيرا دانشجو بايد به معناي واقعي صياد معنا و جستجوگر حقيقت باشد. و البته از سوي ديگر معناي دانشگاه, در فعاليت ها و مشارکت هاي فوق برنامه فرهنگي_دانشجويي نهفته است.
از ويژگي هاي بس مهم جامعه دانشگاهي اين است که اهل چون و چرا و سنجش است. جاري نبودن چون و چرا و سنجش در دانشگاه همان و تهي شدن دانشگاه از معناي راستين خود همان.دانشجو کسي است که براي باز کردن افق هاي فکري خود و جامعه مجاهدت مي کند و نه صرفا براي تامين منافع مادي و عادي خود.واستاد نيز خود،بهترين،مجاهدترين،کوشاترين وبه روزترين دانشجو است.حقيقت اين است که استادي که احساس دانشجو بودن نداشته باشد ديگر به معناي راستين استاد هم نيست.
ويژگي مهم ديگر جامعه دانشگاهي, اصالت است و اصالت يعني انطباق زندگاني دروني (سوبژکتيو) با زندگاني بروني (ابژکتيو) است. دانشگاه محلي است که بايد در آن "اصالت" ترويج گردد. از تبعات عدم گرايش به اصالت, پديد آمدن آفت هاي بزرگي چون زرمداري, زورمداري و تزويرمداري در جامعه خواهد بود.
جامعه دانشگاهي بايد در عين استقبال آگاهانه از مدرنيسم, مدافع و احياگر سنت هاي راستين و درست باشد.البته صِرف افتخار به گذشتگان و برپايي مراسم هاي صوري در بزرگداشت مفاخر علمي و فرهنگي گذشته, احياء نيست و کفايت نمي کند, بلکه از وظايف اصلي جامعه دانشگاهي فهم و جاري کردن انديشه هاي مفاخر علمي و فرهنگي گذشته, در بستر زمان فعلي است.
فرهنگ دانشگاهي بايد از يک سو توانمندي ها, استعدادها و ضرورت هاي خود را بشناسد و به سمت آن برود, و از سوي ديگر بايد آفت هاي خود را تشخيص دهد و از آن احتراز نمايد. جامعه دانشگاهي در صورتي که روشنفکرانه بر موقعيت تاريخي خود وقوف يابد و آگاه به زمانه خود گردد, سهم فراواني در تاسيس و قوام بخشي به فرهنگ دانشگاهي خواهد داشت.
انتهاي پيام/