روزي يک کشيش که در يکي از قبيله هاي برزيل کار مي کرد هنگام اتمام تعطيلات و بازگشت به قبيله، يک ساعت آفتابي هم با خود آورد. کشيش مي خواست با اين کار، تعيين زمان و ساعت را به بوميان ياد بدهد. ساعت خريداري شده را در مرکز روستا نصب کرد. بوميان با ديدن ساعت آفتابي به وجد آمدند و خوشحال بودند. کشيش بار ديگر به سفر رفت و هنگام بازگشت به روستا با منظره عجيبي روبه رو شد. اهالي قبيله دور هم جمع شده بودند و براي حفاظت ساعت از گزند آفتاب روي آن يک سقف محکم ساخته بودند.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید