رد پاي طلاق حتي در زندگي جديدم نيز ديده مي شود، طلاق چيزي نيست که به اين راحتي ها از ذهن کسي پاک شود، گاهي اوقات وقتي به مشکلي در زندگي برخورد مي کنم، ناخودآگاه احساس مي کنم دليل به وجود آمدن اين مشکل به همان طلاق برمي گردد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،چند لحظه اي فقط «سکوت» شنيدم، احساس کردم تلفن قطع شده است، اين بود که پرسيدم: «الو ... خانم! صداي منو مي شنوين؟!»

صدايم را مي شنيد، معلوم بود آنچه بهت زده اش کرده بازخواني مجدد پرونده است، پرونده اي از يک زندگي نافرجام.

«صداتون مياد آقا، ولي من ديگه نمي خوام در موردش حرف بزنم» اين جمله و يک خداحافظي سريع به انضمام «لطفا ديگر مزاحم نشويد» پايان يک شروع نامناسب بود.

***
طلاق، واژه اي دو سيلابي است که به محض جاري شدن خطبه اش، دو نفر را از همديگر جدا مي کند، دو نفر که شايد در روزگاري نه چندان دور عاشق و معشوق هم بوده اند. گرفتن شماره تماس يک زوج سابق که چند سال پيش از هم جدا شده اند آن هم از وکيلي که قرار است محرم اسرار موکلش باشد، کار آساني نيست.

 اما هر وقت پاي رسانه و انتقال تجربيات و پيشگيري از موارد مشابه وسط مي آيد، حتي آدم هاي به شدت سخت گير و قانوني هم نرم مي شوند، حتي «سارا. ص» که حالا 35 سال از عمرش مي گذرد با اين که چند بار تلفن مرا قطع کرده بود، به شرط محفوظ ماندن مشخصاتش حاضر به گفت و گو درباره پرونده زندگي اش شد:

-: جلال معتاد بود؟

-: نه سيگار هم نمي کشيد

-: دست بزن داشت؟

-: آزارش به مورچه هم نمي رسيد

-: بيکار بود، به شما خرجي نمي داد؟

-: نه درآمدش بد نبود، هر چه مي خواستم کم وبيش برايم تهيه مي کرد

-: اختلاف عقيدتي يا فرهنگي داشتيد؟ به کلاس هم نمي خورديد؟

-: چرا تا حدودي داشتيم

-: دخالت خانواده ها؟


-: نه! پدرش مرد خوبي بود.

- : لابد بچه دار نمي شديد؟

-: اصلا به بچه فکر نمي کرديم

بازجويي که نه ولي مي توانم بگويم مصاحبه نفس گيري بود، همه عواملي که از اين سو و آن سو شنيده يا خوانده  بودم که مي توانند عوامل اصلي طلاق باشند را در ذهنم مرور کردم، حالا متوجه حرف وکيل  شدم که مي گفت: «پرونده خيلي سختي بود» تير خلاص را مي زنم و براي سوال آخر مي پرسم:

به او علاقه داشتيد؟


-: «مکث طولاني» نه! ... چرا... شايد داشتم

-: به شما علاقه داشت؟

-: «مکث طولاني» ... نمي دانم

***
«سارا.ص» 35 ساله- ليسانس حسابداري- در 24 سالگي با پسري به نام جلال ازدواج کرد- ازدواجي که 6 سال بعد به جدايي ختم شد- او در حال حاضر با مادر و پدرش زندگي مي کند.

***
ابتدا قرار شد بروم محيط کارش، ولي بعد زنگ زد و آدرس يک پارک کوچک را در نزديکي محل کارش داد، مي گفت خوب نيست همکارانم در جريان مسئله قرار بگيرند. قرارمان شد ساعت 5 بعد از ظهر يک روز پنجشنبه. روي نيمکت که نشستيم قبل از هر چيزي اول سيگاري را روشن کرد و تعارفي هم به من زد.

-: ممنون سيگاري نيستم

-: وقتي از دفتر وکيل زنگ زدند و از من اجازه خواستند که شماره ام را به شما بدهند، دو دل بودم که اين کار را انجام دهم يا نه!

برخلاف سارا که بيشتر نگران لو رفتن مشخصاتش بود، جلال سعي در مخفي نگه داشتن جزئيات زندگي قبلي اش داشت. نگران و مضطرب به نظرمي رسيد، بارها مي پرسيد: ضبط که نمي کنيد؟ يا هر وقت کمي بيشتر از جزئيات زندگي اش تعريف مي کرد مي گفت: لطفا اين جا را ننويسيد.

پک عميقي به سيگارش زد، در لابه لاي دود سنگيني که از دهانش خارج مي کرد، دوباره پرسيد: شما ازدواج کرديد؟

-: بله

-: به نظرم هيچ چيزي سخت تر از اين نيست که با همسرت زير يک سقف زندگي کني ولي هيچ مهر و محبتي بين تان وجود نداشته باشد، اين يک حقيقت تلخ است.

-: جلال آقا، هدف گزارشي که من مي خواهم تهيه کنم نه واکاوي علت طلاق شماست و نه پيدا کردن مقصر اصلي. اين گزارش مي خواهد اولا بپرسد چرا طلاق؟ آيا راه ديگري نبود؟ و دوم اين که روزگار پس از طلاق چطور مي گذرد؟

 دو سوال که شايد اگر در زماني که قصد جدايي داشتيد از شما پرسيده مي شد، جواب مي داديد: «بله تنها گزينه طلاق است، ديگر به اين جايم رسيده است، روزگار بعد از طلاق هم هر چه باشد بهتر از اين روزگار جهنمي است» اما حالا که 5 سال از جدايي شما مي گذرد شايد پاسخ  ديگري داشته باشيد.

***
«جلال.الف» 36 ساله، ليسانس حسابداري- در 25 سالگي با همکلاسي اش سارا ازدواج کرد-به دليل برخي مشکلات دوران عقدشان 4 سال طول کشيد، 2 سال بعد از آن که با همسرش زير يک سقف زندگي کرد از او جدا شد، از جدايي آن ها حدود 5 سال مي گذرد، جلال سال گذشته ازدواج دوم را تجربه کرد- همسر دومش نيز قبلا ازدواج کرده است و يک دختر 4 ساله دارد.

***
-: بله حق با شماست، حالا که برخي اوقات به آن روزها فکر مي کنم مي بينم راه هاي ديگري هم بود که مي توانستم حداقل به آن ها فکر کنم، اما من پايم را توي يک کفش کرده بودم که حتما طلاق مي خواهم، حتي مهريه ام را که 250 سکه طلا بود بخشيدم که بتوانم زودتر خلاص شوم، نمي توانستم مديريت درستي روي افکارم داشته باشم، سريع موضع مي گرفتم شايد مي توانستم کنترل شده تر رفتار کنم، البته پدر و مادرم نيز ناآگاهانه حمايتم مي کردند، شايد خيلي مقصر نباشند آن ها به خاطر علاقه اي که به من داشتند اين طور رفتار مي کردند.

-: يعني اگر به 5 سال پيش برگرديم براي طلاق گرفتن حوصله بيشتري به خرج مي دهيد؟

***
-: بله به طور قطع شتابزده عمل نمي کنم، شايد آن موقع جواني کردم، احساس مي کنم براي نگه داشتن زن و زندگي ام خيلي تلاش نکردم، با اين که من سارا را دوست داشتم.

اما دچار غرور شده بودم، از کودکي ياد گرفته بودم از کسي عذرخواهي نکنم، من طوري تربيت شده بودم که بخشش در کارم نبود، اگر کسي اشتباه کرد بايد بيايد و از تو عذرخواهي کند ولي تو نبايد حتما عذرخواهي اش را بپذيري، اين عقيده در من نهادينه شده بود.

 شايد اشتباه من اين بود که احساس مي کردم آن کسي که از طلاق ضربه خواهد ديد فقط ساراست و من به اتکاي مرد بودنم هيچ گاه آسيبي از اين ناحيه نخواهم ديد، هم مي توانم در اين جامعه تنها زندگي کنم و هم مي توانم دوباره ازدواج کنم آن هم بدون اين که برايم مشکلي به وجود بيايد، اما واقعا اشتباه فکر مي کردم، الان هم معتقدم من در بسياري از مشکلات به وجود آمده در زندگي قبلي ام مقصر بوده ام.

-: اين که الان داريد همه تقصيرها را به گردن مي گيريد خيلي واقعي به نظر نمي رسد، فکر نمي کنيد يک ساعت بعد دوباره پشيمان شويد!؟

***
-: منظور من اين نبود که تنها من مقصرم، فقط احساس مي کنم که من به خودم و به جلال رحم نکردم، به او کمتر اجازه دفاع و توضيح دادم، نه اين که نگذارم حرف بزند، حرف مي زد، توضيح مي داد ولي من آدمي نبودم که گوش کنم، کار برايم تمام شده بود، الان احساس مي کنم مشکل من اين بود که نتوانستم با مشکلات منطقي برخورد کنم.

 نمي توانم بگويم طلاق کار اشتباهي است يا خير اما به جرات مي توانم بگويم نتيجه گيري براي جدايي و طلاق زود بود و بايد هزار راه نرفته را امتحان مي کردم حتي اگر بعد از آن باز هم به گزينه طلاق مي رسيدم، حداقل اکنون احساس خسارت کمتري مي کردم و شايد حال و روزم از آن چه اکنون هست بهتر بود.

-: حال و روز شما پس از طلاق چگونه است؟

***
-: سخت است، هر چند من ازدواج کرده ام و شما به عنوان يک نفر که از بيرون به زندگي من نگاه مي کنيد شايد با خودتان بگوييد خوب اين آقا که چيزي کم و کسر ندارد، خانه و ماشين که دارد و دوباره هم ازدواج کرده است پس ديگر مشکلي ندارد، اما واقعا اين طور نيست.

رد پاي طلاق حتي در زندگي جديدم نيز ديده مي شود، طلاق چيزي نيست که به اين راحتي ها از ذهن کسي پاک شود، گاهي اوقات وقتي به مشکلي در زندگي برخورد مي کنم، ناخودآگاه احساس مي کنم دليل به وجود آمدن اين مشکل به همان طلاق برمي گردد يا مثلا در زندگي قبلي ام نيز از همين قبيل مشکلات داشته ام ولي سرانجام آن زندگي يعني «طلاق» در من دلهره ايجاد مي کند، برخي از رفتارهايي که در همسر قبلي ام مي ديدم باز در زندگي جديدم به نوعي ديگر تکرار مي شود، آيا اين بار هم تنها راه حل طلاق است؟!

 اوايل فکر مي کردم بهترين راه براي من و امثال من ازدواج نکردن است اما نمي توانستم ازدواج نکنم، نگراني و ترس از تنهايي آن هم مثلا براي 10 سال ديگر واقعا آزارم مي داد. ولي با اين حال مي دانم که تحمل اين شرايط و زندگي پس از طلاق براي همسر سابقم سخت تر است.

***
-: واقعا اين طور است که زندگي پس از طلاق براي خانم ها به دليل آن که سايه مرد بالاي سرشان نيست، سخت تر است؟

-: اگر قبل از اين که طلاق بگيرم کسي اين را از من مي پرسيد با روحياتي که آن موقع داشتم کلي مي خنديدم و حتي شايد آن را به عنوان يک توهين نه تنها به خودم بلکه توهين به همه خانم ها تلقي مي کردم و پاسخ مي دادم «به هيچ وجه» من يک انسان مستقل هستم که به تنهايي از پس زندگي و مشکلاتم برمي  آيم ولي الان با جرات مي گويم بله شرايط سخت است، خيلي هم سخت است، جالب است که بدانيد شرايط من از برخي دوستانم که هم سن من هستند ولي هنوز مجردند سخت تر است. ديگر واقعا خسته شده ام... /خراسان
برچسب ها: زن ، شوهر ، طلاق ، باشگاه ، شبانه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار