به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، نامش ستایش است و 26 سال دارد، چهره کدر و دندانهای یکی در میانش که نگاه کنی دستت میآید که سالهاست پای بساط مینشیند. او حالا به جرم قتل شوهر روزهای زندان را سپری میکند؛ خیلیها مرگ را حق شوهرش میدانستند؛ با این حال برای اطلاع ازعلت این حادثه پای حرفهای او نشستیم.
درباره خودت بگو.نوجوان بودم که پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند. من یک خواهر و دو برادر تنی دارم. پدرم صاحب کارخانه کوچک عروسکسازی است و در ازدواج دوم، صاحب یک پسر و یک دختر دیگر هم شده است. من فرزند ارشد خانوادهام هستم.
همگی پشت سر هم با فاصله یک سال به دنیا آمدهایم، برادر بزرگم یک سال و خواهرم دو سال از من کوچکتر هستند، هر سه در کنار مادرم بزرگ شدیم. برادر کوچکم که سه سال از من کوچکتر است در کنار پدرم ماند.
علت طلاقشان چه بود؟تفاهم اخلاقی نداشتند. پدرم، خیلی بداخلاق بود.
زندگی در کنار مادرت خوب بود؟مادرم برایمان زحمات زیادی کشید؛ ولی سه سال بعد از طلاق فوت کرد. البته من قبل از مرگ مادرم ازدواج کرده بودم.
چطور با همسرت آشنا شدی؟من و شوهرم پارسا، چند ماه با هم دوست بودیم تا این که به خواستگاریم آمد و ازدواج کردیم. خیلی به هم علاقه داشتیم. حاصل این ازدواج یک پسر 8ساله به اسم باربد است.
چرا معتاد شدی؟پارسا معتادم کرد. دو ماه بعد از به دنیا آمدن باربد، کم کم احساس کردم هفتهای یک بار مواد مصرف میکند! وقتی باربد دو ساله شد، متوجه شدم که اعتیاد زندگیمان را ویران کرده است، تلاشم برای ترک اعتیاد پارسا فایدهای نداشت. برای لجبازی، خودم هم کنار بساطش نشستم و معتاد شدم.
شوهرم پول توجیبی و خرجی خانه را از پدرش که کارخانه بلورسازی داشت، میگرفت؛ اما حدود یک سال و نیم پیش، پدرش فوت کرد و بعد از آن شوهرم که حال کار کردن نداشت، از من میخواست به سراغ مردانی که از دوستانش بودند بروم و با پول به خانه برگردم. گاهی هم اتفاق میافتاد که بعضی از آشنایانش در بازار که پدر شوهرم را میشناختند، بدون هیچ سوءاستفادهای، 50 هزار تومان پول در جیبم میگذاشتند و مرا راهی خانه میکردند.
چرا فکری برای نجات خودت نمیکردی؟نمیدانم. البته شوهرم وقتی پول را از من میگرفت و مواد میخرید، در حین مصرف خیلی گریه میکرد و من میدانستم که اعتیاد، غیرت او را چنان گرفته است که حاضر به چنین کار کثیفی میشود. از او خواستم هر دو اعتیاد را ترک کنیم. قبول کرد؛ من به کمپ رفتم و او در خانه مادرش بستری شد و مواد را ترک کردیم؛ اما او دوباره معتاد شد و این بار به شیشه! من از شیشه خوشم نمیآمد و حاضر نشدم با بدبختی دوباره درد ترک اعتیاد را تحمل کنم.
پسرت باربد شاهد این مسایل بود؟نه، او از دو سال قبل به خانه مادر شوهرم در شهرک اندیشه رفت؛ پارسا نمیتوانست خرج مدرسهاش را بدهد. مادرش او را با خود برد تا در آن جا به مدرسه برود. من هم میخواستم وقتی کاملا هر دو اعتیاد را ترک کردیم اورا به خانه بازگردانم. خجالت میکشیدم که او شاهد مصرف مواد مخدر باشد.
در خانواده همسرت معتاد دیگری هم وجود دارد؟نه، اصلاً. یک برادرشوهر و چهار خواهرشوهر سالم دارم. خواهرها و برادرهای تنی و ناتنی خودم هم معتاد نیستند.
برادرشوهرت سر کار میرفت؟او هم تا سه سال پیش از پدرش خرجی میگرفت و حالا ضایعات جمع میکند.
مستأجر بودید؟بله، پدر شوهرم قبل از مرگش 7میلیون تومان پول پیش دادو در مارلیک خانهای را برایمان رهن کرد.
همسرت چه طور کشته شد؟از یک نفر، 400هزار تومان طلب داشتیم، 200 هزار تومانش را گرفت و 200 هزار تومان دیگرش مانده بود. قرار بود از محل ما اسباب کشی کنند به همین دلیل به در خانهشان رفتم. او خانه نبود، من منتظر ماندم و بعد از دو ساعت به خانه برگشتم. بین راه دو پرس قورمهسبزی خریدم و به خانه آمدم. وقتی میرفتم شوهرم گوشهای نشسته بود. هیچ دعوا و اختلافی هم نداشتیم.
وقتی برگشتم او را دیدم که روی یک متکا کنار در اتاق نشسته است و نگاهم میکند. به طرفش رفتم و ناگهان کبودی صورت و بعد طناب نازک دور گردنش را دیدم، البته طناب نبود، یک بند ساک بود که قلاب هم داشت. بدن پارسا سرد شده بود.
چه واکنشی نشان دادی؟فوری با دستپاچگی به اورژانس زنگ زدم و ماجرا را گفتم. آنان گفتم مورد من خودکشی است و باید به پلیس زنگ بزنم. نمیدانم چه شد؟! فقط میدانم با داد و فریادم، همسایهها دورم جمع شده بودند. یکی به پلیس زنگ میزد، یکی ملحفه روی جنازه میکشید و یکی دیگر هم میگفت مواظب باش، پای خودت گیر میافتد! وقتی پلیس آمد، خودشان به اورژانس زنگ زدند. اورژانس هم مرگ شوهرم را تأیید کرد و چون مرگ مشکوک بود، من به عنوان تنها مظنون دستگیر شدم.
در بازجویی به قتل اعتراف کردی؟بله، وقتی به آگاهی رفتیم، از روی ترس گفتم که شوهرم قلاب سر بند را به من داد و از من خواست او را به دلیل اعتیاد بکشم که من هم بند را آن قدر کشیدم تا خفه شد! همین حرفها را در دادگاه هم زدم. نمیخواستم به آگاهی برگردم و از آن جا به زندان آمدم اما من قاتل نیستم و خبر ندارم او چه طور مرده است.
یعنی منکر تمام اعترافهایت میشوی؟من از روی ترس اعتراف کردم.
به نظر خودت، این ماجرا قتل است یا خودکشی؟خودم به برادر شوهرم و دامادشان مشکوک هستم. سر ارث پدری، با برادر و یکی از دامادهایشان اختلاف داشتند و برادرش میگفت اجازه نمیدهم دستت به ارث پدری برسد./حمایت