شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
مايکل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسير هميشگي شروع به کار کرد. در چند ايستگاه اول همه چيز طبق معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يک مرد با هيکل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي که به مايکل زل زده بود گفت: «تام هيکل پولي نمي ده!» و رفت و نشست. مايکل که تقريبا ريز جثه بود و آدم ملايمي هم بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود.
روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيکلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست. روز بعد و روز بعد....  اين اتفاق که به کابوسي براي مايکل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايکل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل کند و بايد با او برخورد مي کرد. اما چه طوري از پس آن هيکل بر مي آمد؟ بنابراين در چند کلاس بدنسازي، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پايان تابستان، مايکل به اندازه کافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا کرده بود. بنابراين روز بعدي که مرد هيکلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيکل پولي نمي ده!» مايکل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟» مرد هيکل با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيکل کارت استفاده رايگان داره.»


برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار