شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
ضامن نارنجک را کشيده بود و مدام تهديد مي کرد که اگر کسي نزديکش بشود نارنجک را بين مردم پرت خواهد کرد. يکي از پاسدارهاي جوان که اسلحه يوزي داشت خطاب به آن منافق گفت:« اگر مردي بيا بيرون! چرا رفتي قايم شدي؟» چند دقيقه اي به همين منوال گذشت، حضور مردم و نارنجکي که آن منافق در دست داشت اوضاع را پيچيده کرده بود. طرف يکهو پريد بيرون و تا آمد نارنجک را پرتاب کند همان پاسدار جوان خيلي ماهرانه پاهايش را به رگبار بست. دو سه سال بعد در تيپ ويژه شهدا داشتم همين ماجرا را با آب و تاب تعريف مي کردم و از مهارت آن پاسدار مي گفتم که محمود گفت:« اين قدرها هم که مي گويي کارش تعريفي نبوده!» پرسيدم:« آخه مگر شما هم آن جا بودي؟» خنديد و گفت: «خود من بودم ديگه!»
خاطره اي به نقل از همرزم شهيد «محمود کاوه»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار