به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، رانندههای تاکسی اصولا با کمرویی و خجالت میانهای ندارند، نباید هم داشته باشند، اینکه هرروز باید روزیشان را از کف خیابان و با سر وکله زدن با صدها آدم جورواجور، عجیب، عصبانی، خوشحال، شاکی و...کسب کنند و ببرند سر سفره زن و بچه، جایی برای کمرویی و خجالت باقی نمیگذارد.
راننده تاکسیها هم میگویند، هم میشنوند. دست اولترین اخبار، شایعات، نگرانیها، جوکها، تحلیلها را میتوانید در تاکسیها بشنوید، دیالوگهای جانداری که در تاکسیها بین مخالف و موافق، پیر و جوان، راننده و مسافر، مسافر با مسافر رد و بدل میشود، یک گفتوگوی تمام عیار با طرفهای متفاوت و متنوع است که هیچ جا پیدا نمیشود. انگار یک جورایی رانندههای تاکسی نبض جامعه شهری هستند.
باید در اتوبوس نشسته باشی که بفهمی انگار در اتوبوس آدمها غریبهتر هستند، راننده اتوبوس فاصله دوری با مسافران دارد و دلش را بیشتر با حرف زدن با شاگرد یا رادیو و ضبطش پر میکند، اما تاکسی حکایت نزدیکی دارد، شاید به دلیل آن همجواری و همنشینی نزدیک مسافرها و راننده، تاکسی جان میدهد برای صمیمی شدنهای لحظهای، غر زدنهای بیخطر، سبک شدن، حرفهای بزن دررویی، درددل کردن لذت بخش با غریبههایی که شاید هرگز دیگر نبینیشان، فرار از فشار عصبی کار و اداره، در یک کلام حرف زدن و گفتن و شنیدن
یک کلاس تمام عیار و رایگان برای دیدن و آموختن مهارت کلامی و ارتباطی، این همه جذابیت دراماتیک کجا به این آسانی و رایگان پیدا میشود؟ این برکهای است که هر نویسندهای میتواند روحش را آبتنی بدهد و مگر یک نویسنده برای نوشتن چه میخواهد جز جرقههای یک روایت؟ برای نویسندههای خسته، افسرده و منزوی امروز که از فشار بیسوژهای مستاصل شدهاند، چه جایی بهتر از تاکسی؟
خیلی وقتها راننده تاکسیها درددل میکنند تا باقیمانده پول مسافران را بر اثر همین آشنایی و رودربایستی ایجاد شده از همکلامی موقت ندهند، اما مطمئنم رانندههای تاکسی هنوز نمیدانند چه خدمتی به ادبیات و روزنامهنگاری ایرانی کردهاند. شاید یک روز رانندههای تاکسی ـ که استاد آدمشناسی هستند ـ وقتی بخواهید کرایه تان را بپردازید، بگویند: آهای آقا یا خانم روزنامهنگار که داشتی حرفهای تاکسی را مینوشتی، این هزارتومن اضافه هم برای سوژههایی که امروز از تاکسی من پیدا کردی!