به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگارانبه قول خودش در عمرش آزارش به مورچه هم نرسیده بود، مورچه که هیچ، زورش به خودش هم نمیرسید تا برای یک زندگی خوب، تلاش کند،دیگر چه برسد به آدم کشی آن هم به خاطر گوشی موبایل!
«سهیل» مردی 35 ساله است. او به جرم قتل در زندان منتظر تعیین تکلیف خود برای زندگی است و نمی داند زنده خواهد ماند یا آخرین لحظه زندگیش در بالای چوبه دار مجازات خواهد بود؟ همه چیز به خواست اولیای دم بستگی دارد!
او به تنهایی و دوری عاطفی بعد از مرگ پدر و مادر فکر میکند. در این دوره، او راه اشتباهی را انتخاب کرد و معتاد شد! خانواده بعد از اعتیاد، بیشتر تنها شد و وقتی دو سال به خاطر قتل، فراری بود، هیچ کدام از خواهران و برادرانش از او خبری نداشتند. روزنامه حمایت درباره اتفاقات زندگی سهیل با وی گفت و گویی انجام داده که در پی میآید.
چند خواهر و برادر داری؟ 5 خواهر و یک برادر دارم که همگی از من بزرگتر هستند.
شغلت چه بود؟ قبل از این اتفاقات، کفاش بودم و در تولیدی کفش کار میکردم.
پدرت چه کاره بود؟کارمند بازنشسته راه آهن بود و فوت کرده است.
از کی معتاد شدی؟ مادرم، سه سال بعد از پدرم فوت کرد. من مجرد و تنها بودم. در شرایط دوری عاطفی از خواهران و برادرم متأسفانه جذب دوستان ناباب شدم و کراک مصرف کردم.
ماجرای قتل را تعریف کن.یکی از بچه محلهایمان به نام امیر را کشتم. او هم مثل من به کراک و شیشه معتاد بود. خیلی وقتها با هم مواد مصرف میکردیم. آخرین بار که مواد کشیدیم متوجه شدم دو گوشی موبایلم را برداشته، هر چه اصرار کردم گوشیها را برگرداند، فایدهای نداشت. به طور کلی منکر شده بود و حتی سیم کارتهایم را پس نمیداد.
یک شب با بچه محلها باز مواد میکشیدیم که گفتند امیر گوشیهایم را برداشته، با این حرفها، خیلی عصبانی شدم و به سراغش رفتم. چند بار در زدم و سر و صدا کردم. امیر به 110 زنگ زده بود. پلیس آمد و به من تذکر داد تا مزاحم نشوم. تمام فکرم پس گرفتن گوشیها بود. دوباره یکی از بچهها ساعت یک و نیم شب، سراغم آمد و گفت که امیر گوشیهایم را فروخته و با پول آنها مواد خریده و دارد مصرف میکند. چنان اعصابم به هم ریخت که چاقو برداشتم و به سراغش رفتم. شب بود.
تابستان دو سال پیش، پارک محل که کنار ریل راه آهن تهران مشهد است، شلوغ بود. خانوادهها برای شب آخر هفته، در پارک نشسته و سر و صدای بچهها به گوش میرسید. میدانستم امیر است. تا مرا دید، متوجه ماجرا شد اما من بدون هیچ مقدمه ای، در حالی که با یک دست، مچ دست او را گرفته بودم، با دست دیگر، یک ضربه به زیر شکمش زدم و فرار کردم. آن دوستش خود را عقب کشید و ناباورانه نگاه میکرد. البته امیر هم چاقو داشت و یک خط هم روی دستم افتاد اما هر دو مواد کشیده بودیم و حالت عادی نداشتیم.
بعد از قتل کجا رفتی؟ به فیروزکوه رفتم و دو سال فراری بودم.
چرا فیروزکوه؟چون یک باغ میراثی بدون استفاده در آن جا داشتیم که خانواده امیر خبر نداشتند.
چه طور فهمیدی او فوت کرده؟به یکی از دوستانم زنگ زدم و او گفت ضربه چاقو به رگ اصلی خورده و او قبل از رسیدن به بیمارستان بر اثر خونریزی فوت کرده است.
در فیروزکوه چه کار میکردی؟مدتی کارگرساختمان بودم، مدتی در نانوایی وچندی هم در باغهای مردم کار میکردم.
خواهرها و برادرت نمی دانستند تو در باغ فیروزکوه هستی؟نه، کسی به باغ رفت و آمد نمیکرد.
چرا برادرت سالم زندگی می کند و معتاد نشده؟من از خانواده دور شده بودم، حتی در مدت فرار هم از من خبر نداشتند. به خاطر این که خانوادهام اهل خلاف نیستند و مذهبی هستند، نمیتوانستند اعتیاد من و بعد ماجرای قتل را تحمل کنند.
هنوز هم از آنان خبر نداری؟بعد از دستگیری به سراغم آمدند و چند بار هم آنان را دیدهام.
تحصیلاتت چه قدر است؟تا دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم. با آن که هوشم بد نبود، اما بسیار بازیگوش بودم و به درس خواندن علاقهای نداشتم. به سراغ دوستانی رفتم که مرا از درس خواندن دور کردند.
چرا با هوش خوبی که داشتی، نمیتوانستی درس بخوانی؟راستش از روز اول پدرم حوصله شیطنتهای مرا نداشت. سنش بالا بود. دایم سرکوفت بچههای مردم را به من میزد. عاشق نمره بیست بود، اگر نوزده میآوردم، می گفت تو عرضه نداری، پسر فلانی را نگاه کن، ماشاالله همه اش بیست میگیرد اصلاً به دنیا آمدنت اشتباه بزرگ زندگیم بود، نباید اسمت را وارد شناسنامهام میکردم و حرفهایی از این دست نثارم میکرد. پدرم با این کارها میخواست من یک مرد کامل بار بیایم اما نشد. نمیدانستم باید چه کار کنم تا نظر پدرم نسبت به من عوض شود.
رفتار پدرت با خواهرها و برادرت چه طور بود؟فاصله سنی من با آنان زیاد بود و پدرم فکر میکرد آنان گلیمشان را از آب بیرون میکشند اما این طور نبود، هر کدامشان یک گرفتاری برای پدرم داشتند اما او همیشه مرا میکوبید تا به قول خودش باعرضه بار بیایم.
ارتباط تو با مادرت چه طور بود؟خیلی خوب، در واقع او تنها فردی بود که میتوانستم به او تکیه کنم، البته از پدرم میترسید و فقط در نبود او تا جایی که میتوانست به من محبت می کرد. اخلاقشان مثل دو قطب مخالف بود.
حکم برایت صادر شده؟نه، اما خانوادهاش قصاص میخواهند.
از چند سالگی معتاد شده بودی؟از 24 سالگی اما در 27 سالگی، اوج اعتیادم بود.
چند وقت پیش دستگیر شدی؟ 4 یا 5 ماه پیش بود که دستگیر شدم.
خانواده ات هنوز ساکن تهرانپارس هستند؟نه، بعد از این اتفاق، به علی آباد رفتند.
مقتول هم مجرد بود؟بله، البته با خانواده اش زندگی میکرد و یک اتاق مجردی در خانه پدرش داشت که با دوستانش همان جا مواد میکشیدند.
حرف آخرحرفهای او تمام میشود. سرش را میان دو دست میگیرد و نفس عمیقی میکشد. فضا سنگین است. سنگینی تباهیهای گذشته و تاریکی اعتیاد و کابوس تابستانی که انگار سالهای سال از آن گذشته است!
این قتل به بهانه گوشی تلفن همراه اتفاق افتاده اما این موضوع بهانه بود. قاتل و مقتول هر دو معتاد و هر دو از نعمت کانون گرم خانواده محروم شده و اکنون یکی جانش را از دست داده و یکی جانش را در یک قدمی مرگ میبیند.
وقتی سهیل و امیر مواد میکشیدند، چنان در عالم خلسه و دوری از انسانیت و زندگی سالم به سر می بردند که وقتی گوشیهای سهیل گم شد، به کسی جز امیر نمیتوانست مشکوک شود.وقتی هم قتل اتفاق افتاد؛ هر دو در همین عالم سیاه و تاریک به سر میبردند و گوشیهایی که هر دو رقم زیادی نمیارزید، به بهای جان یک انسان و از دست رفتن آینده و شاید جان یک انسان دیگر تمام شد.
خانوادهها چنانچه در کنار فرزندان؛ حضور پررنگتر و گرمتری داشته باشند، احتمال رفتن آنان به سوی دوستان ناباب و موادمخدر را به حداقل و یا صفر میرسانند. پدر سهیل با رفتارهای تحقیر آمیز و داشتن فرزندان زیاد و نبودمحبت به آنان بخصوص فرزند آخرش زمینه ارتکاب جرم را در آینده برای وی فراهم میکردند.