به گزارش خبرنگار
ويژهنامه محرم باشگاه خبرنگاران، ح س ي ن اينان حروف مقطعه عشقند كه بر خاكهاي گرم سرزميني به نام كربلا قطعه قطعه بر زمين افتاده است. بادها بر اين پيكر مقطعه نوحه سرايي ميكند و نخلها يك به يك از اين غم بر زمين ميافتند.آه فرياد آخر كوه چگونه خواهد بود و پرواز آخر سيمرغ چه باشكوه است .
عمر سعد با او به نجوا نشسته بود و به جنگي اشاره مي كرد كه كمترينش افتادن سرها و قلم شدن دستها بود و او آرام آرام به سوي اسب خويش گام بر مي داشت.در خود نجوا ميكرد و او خود مي دانست كه در اين نبرد پيروزي معنايي جز شكست نخواهد داشت .
آرام آرام از لشكرگاه كوفيان كناره مي گرفت و لرزان و اشكبار به سوي سپاه كوچك حسين (ع) رهسپار مي شد چيزي از درونش فرياد ميزد بخدا سوگند چيزي را بر بهشت برنمي گزينم حتي اگر در اين ميانه پاره پاره شوم و در آتش سوزانده شوم.
اكنون او در مقابل حسين (ع) زانو زده است و و اشك مي ريزد و حسين (ع) نگاهي به آسمان كرد و چشمان نافذ خود را بر چشمان اشكبارش دوخت و با آغوشي از عشق او را پذيرفت.
او به سوي لشكري رهسپار مي شد كه تا ساعاتي قبل فرمانده گروهي از آنان بود و او به سوي عشق پرواز مي كرد و آزادگي را به مفهوم ميكشيد.
باراني از تير به سويش روانه شد .آري عاشق بايد به رنگ خون درآيد تا در عشق خود صادق باشد. با دستي شمشير و با دستي افسار اسب را گرفته بود كه پيادگان شيطان او را در بر گرفتند و او را در آتش عشق چون ققنوسي تا ابد جاودانه كردند.
«آري حر، آزاده اي بود كه مادرش او را به اين نام خوانده بود.»خرم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويم
از كف عقل برون جسته و ديوانه شويم
هجرت از خويش نموده سوي دلدار رويم
واله شمع رخش گشته و پروانه شويم
از همه قيد بريده ز همه دانه رها
تا مگر بسته دام بت يكدانه شويم
مستي عقل ز سر برده و آييم بخويش
تا بهوش از قدح باده مستانه شويم
از كف عقل برون جسته و ديوانه شديم
يادداشت از عماد اصلاني
انتهاي پيام/پ3