معشوقي عاشق خود را نزد خود خواند و به او محبت ورزيد. عاشق نامه هاي
پيشين را بيرون آورد و شروع کرد به خواندن اشعار عاشقانه اي که در وصف يار
سروده بود. معشوق کار عاشق را نپسنديد و بدو گفت: هنگام وصل خواندن چنين
نامه هايي کار عبث و بيهوده اي است اما عاشق گفت: اگرچه دوران هجران به
پايان رسيده اما لذت اين وصل به اندازه حظي که از دوري مي بردم نيست.