روزهای جمعه همه منتظر ظهور آقا امام زمان(عج) هستند و به نوعی روزهای جمعه مخصوص صاحب الزمان است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ صاعقه نیوز در روز جمعه داستانی از ملاقات با امام زمان(عج) اورده است که به شرح زیر ان را می خوانید:

داستان ذيل در مورد شخصي است که عاشق دختر همسايشان شده است.او براي رسيدن به عشقش هر کاري مي کند ولي نهايتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) مي شود و اخرش را هم که معلوم است....اما نکاتي بسيار تامل بر انگيز در اين داستان وجود دارد.من جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت مي تواند نصيب هر کسي بشود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيابراي ديدار حضرت لازم نيست که حتما در خواست بسيار عارفانه اي داشته باشي.ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع در خواست.اينکه هر چي مي خواهي را خالصانه طلب کني.در هر صورت اين داستان را با دقت مطالعه کنيد.



عالم ثقه شيخ باقر کاظمي مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومني بود که او را شيخ محمد حسن سريره ميناميدند . او در سلک اهل علم و مرد با صداقتي بود . بيمار بود و در نهايت تنگدستي و فقر و احتياج زندگي مي کرد. حتي قوت و غذاي يوميه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف مي رفت تا اين که قُوت و آذوقه اي براي خود تهيه کند امّا آنچه به دست مي آورد او را کفايت نميکرد . با همين حال, سخت دوست داشت با دختري از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده اش خواستگاري کرده بود اما فاميل هاي آن زن به سبب فقر و تهيدستي شيخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود .


هنگامي که تهي دستي و بيماري او شدت يافت و از ازدواج با آن زن مايوس شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود تا بلکه حصرت صاحب الامر عجل اللّه فرجه را از ناحيه اي که نمي داند ببيند و مراد خود از او بگيرد .

شيخ باقر ميگويد : شيخ محمد گفت : من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه ! هنگامي که شب آخر فرا رسيد شب زمستاني و تاريکي بود و باد تندي مي وزيد و کمي هم باران مي باريد و من هم در دکّه هاي درب ورودي مسجد کوفه يعني دکّه شرقي مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمي توانستم به سبب خوني که در اثر سرفه از سينه ام مي آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چيزي نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر مي کردم که اين 39 شب ا پايان گرفت و اين آخرين شب است و من کسي را نديدم و چيزي هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختي عظيم هستم و اين همه سختي و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدي از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود .

در اين اثناء که در انديشه بودم و کسي در مسجد نبود آتشي روشن کردم تا قهوه اي را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم . زيرا عادت به آن داشتم و نميتوانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود . ناگهان شخصي را ديدم که از ناحيه در اول, به سوي من مي آمد .

هنگامي که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بياباني از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد . در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از اين که او اسم مرا مي داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او مي روم .

از او سوال کردم از کدام قبيله هستي ؟ فرمود : از بعضي از آنها . من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف . او در پاسخ جواب مي داد : نه !! و من هر طايفه اي را ذکر مي کردم او مي فرمود : از آنها نيستم . اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم آري تو از طريطره هستي و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظي است که معني ندارد . او از سخن من تبسّم کرد و فرمود : چيزي بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده اي ؟

من به او گفتم : براي چه سوال مي کني ؟ فرمود : ضرري به تو نمي رسد اگر ما را خبر کني . من از حسن اخلاق و شيريني طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن مي گفت محبت من به او زيادتر مي گشت . براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود : تو بکش من نمي کشم . در فنجان براي او قهوه ريختم و به او دادم او گرفت و کمي از آن نوشيد و باقي را به من داد و فرمود : تو آن را بنوش . من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد مي شد . به او گفتم : اي برادر ! خداوند تو را در اين شب به سوي من فرستاده تا انيس من باشي .

آيا با من نمي آيي که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم ؟ فرمود : با تو مي آيم اما جريان خودت را بگو . به او گفتم . من واقع را براي شما مي گويم . من در نهايت فقر و نيازمندي هستم از آن وقتي که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون مي آيد و معالجه آن را نمي دانم و به دختري از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کرده ام و به سبب تنگدستي ميسر نشده است که او را بگيرم .گروهي از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند : در حوايج خود قصد کن صاحب الزمان(ع) را ! و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهي ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزي نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت هاي زيادي کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من مي باشد .

آن شخص در حالي که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود : اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودي مي گيري و اما تهي دستي و فقر تو باقي مي ماند تا از دنيا بروي و من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم . به او گفتم : به کنار قبر مسلم نمي روي ؟ فرمود : برخيز . برخاستم و متوجه جلوي خود بودم . هنگامي که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود : آيا نماز تحيت مسجد نمي خواني ؟ گفتم : چرا مي خوانم . سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفته مشغول قرائت سوره فاتحه شدم .

من مشغول نماز بودم و سوره حمد را مي خواندم . او نيز فاتحه را قرائت مي نمود اما من قرائت احدي را همانند او از زيبايي نشنيده بودم . در آن هنگام با خود گفتم : شايد اين شخص صاحب الزمان(ع) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن ميکرد . هنگامي که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود . ناگهان نور عظيمي او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمي ديدم اما او همچنان نماز مي خواند و من صداي او را مي شنيدم . بدنم به لرزه افتاد و از ترس نميتوانستم نماز را قطع کنم . پس نماز را به صورتي که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه مي کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهي مي نمودم. به او گفتم : شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم در آن هنگام که با آن نور تکلم مي گفتم ديدم آن نور متوجه به حرم مسلم شد که من هم متابعت کردم . آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه مي کردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد .

هنگامي که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود : سينه ات خوب شد . ديدم سينه ام صحيح و سالم است و ديگر سرفه نمي کنم و يک هفته بيش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسايه را اسان کرد و از جايي که گمان نمي کردم فراهم شد. اما فقر و تهيدستي ام همچنان باقي ماند چنان که حضرت صاحب صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين خبر داده بود .
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۳
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
اسحاق
۲۰:۴۹ ۱۵ مهر ۱۳۹۱
بسیار اموزنده بود همه با هم زمزمه کنیم السلام علیک یا صاحب الزمان
Iran (Islamic Republic of)
شکیبا
۲۱:۰۱ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
ارزو می کنم که ما ظهور اقا را درک کنیم و در رکابش از بهترین یارانش باشیم امین یا رب العالمین
Iran (Islamic Republic of)
asadi
۲۰:۱۵ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خیلی خوب بود.حالم را عوض کرد. از این داستان ها باز هم در سایتتان قراردهید. با تشکر
Iran (Islamic Republic of)
اسماعیل
۲۰:۱۳ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
اللهم عجل لولیک الفرج سلامتی آقا صلوات . خیلی عالی بود به امید ظهورش هر چه زودتر
Iran (Islamic Republic of)
اسماعیل
۲۰:۱۲ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
اللهم عجل لولیک الفرج سلامتی آقا صلوات . خیلی عالی بود به امید ظهورش هر چه زودتر
Iran (Islamic Republic of)
مرتضی عزیزخانی
۲۰:۰۳ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر واجعلنا من خیر اعوانه وانصاره.
Iran (Islamic Republic of)
lملینا
۱۹:۱۴ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خیلی عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ali
۱۹:۰۸ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خداونداحاجت همه رابراورده به خير به گرداند.التماس دعا،ياحق
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۵۵ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
ya sahebazzam ye nazari ham be ma bekon
United States of America
محسن
۱۸:۱۱ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
عالی بود بیشتر از این وقایع تعریف کنید
Iran (Islamic Republic of)
ریحانه
۱۶:۵۶ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خیلی عالی بود،اماسیگاری بودن شیخ تعجب آوربود
Iran (Islamic Republic of)
محمد
۱۶:۴۶ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خدا را شکر . خیلی عالی بود . السلام عليك يا صاحب الزمان.
Iran (Islamic Republic of)
احمد
۱۶:۳۱ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
Iran (Islamic Republic of)
سعید
۱۶:۱۱ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
من هم خیلی دلم می خواست آقا را زیارت کنم.ولی چون آدم خوبی نیستم نشد.شاید هم یخاطر اینکه زیبا نیستم مرا دوست ندارد.منتها دلیل من خواسته های مادی نبود.خوش به حال کسی که آقا او را دوست دارد.
Iran (Islamic Republic of)
سیدحسین
۱۵:۵۶ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج)
اقا جان یک نظری هم به ما شیعیانت بکن
Germany
سعید
۱۵:۱۴ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خیلی باحال بود . جالبه به آقا صاحب الزمان ( عج ) سیگار هم تعارف کرده است.
United States of America
رامین
۱۴:۰۸ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
الحمدصل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم.بسیارجالب بود
Iran (Islamic Republic of)
میلاد
۱۳:۵۰ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خوش به حالش که آقا رو در دوران حیاتش دیده،دوستان نشانه های ظهور امام زمان(عج)در دوره ای که ما داریم زندگی میکنیم هست پس بیایید برای تعجیل در فرج اماممان و به امید اینکه در دوران زندگی ما ظهور آقا مسجل شود هر آنچه را که برای ظهور آقا لازم است انجام دهیم و دیگران را هم تشویق به آن کنیم و ابتدا باید خودسازی کنیم و یادمان باشد که تنها دعا و گریه و زاری برای تعجیل در ظهور آقا کافی نیست و مهمتر از آن این است که زندگیمان را صحنه ی عملی تحقق آن چیزی کنیم که آقا به خاطر آن ظهور میکند
Iran (Islamic Republic of)
صدای خاموش
۱۳:۳۹ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
السلام عليك يا صاحب الزمان
Iran (Islamic Republic of)
jafar
۱۳:۰۳ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
به یمنهی رزق البلا.وبه سبب الارض و سما
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۱:۴۱ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
doman
۱۱:۲۴ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
خیلی جالب بود.صلوات بر اقا
Iran (Islamic Republic of)
ايمان
۱۰:۱۹ ۱۴ مهر ۱۳۹۱
يا الله. السلام عليك يا صاحب الزمان.خداوند كريم انسانهايي كه ميخواهند را اينگونه هدايت مينمايد.