باشگاه خبرنگاران-ماركز در واقع نقطه اي است كه ادبيات آمريكاي لاتين را به ادبيات جهان وصل كرده و آن را به جهانيان ميشناساند.
شاخص ترين اثر ماركز كه شهرت جهاني او را نيز برايش به ارمغان آورده "صد سال تنهاي" است.
ماركز در اين اثر با رئاليسم جادويي اش،واقعيت و خيال را با هم پيوند مي دهد تا تصويري تاثيرگذار از واقعيت هاي آمريكاي لاتين و به ويژه كلمبيا را به خواننده نشان دهد.
"صدسال تنهايي" روايت زندگي آدمي است كه به جنگ تقدير ميشتابد.از تلاش اورسالا (شخصيت اصلي زن صدسال تنهايي) براي ادامه نسل و تجديد بقا تا ديوانه بازي هاي خوزه آركاديو و روح كنجكاوش و تا آزادي خواهي و روح عقل گرايي سرنگ آئورليانو همه روايت كننده روح بشر است و سرنوشت و تقدير مشخص او كه در انتهاي داستان با طوفاني نهايتا آخرين فرد اين خانواده را هم در خود خرد ميكند.
"گابريل گارسيا ماركز" در 1928 ميلادي همزمان با اعتصاب كارگران كشتزارهاي موز در آتاكارنتاي كلمبيا به دنيا آمد،اين اعتصاب كارگري كه يكي از اتفاقات تاريخي كشور كلمبيا نيز به شمار ميآيد در رمان "صدسال تنهايي" هم نمودي مشخص دارد.
كارگردان كلمبيايي به نحوه پرداخت حقوقشان توسط كمپاني موز كه به جاي پول به آنها كاغذهايي ميداده كه مجبور بودند با آن فقط از فروشگاه خود كمپاني خريد كنند؛اعتراض كرده و دست به اعتصاب ميزنند و از رئيس آمريكايي اين كمپاني شكايت ميكنند.اما دولت كه وابسته به سركرده آمريكا بوده به جاي رسيدگي به اين شكايت جواب كارگران را با گلوله ميدهد.
همين واقعه تاريخي در "صدسال تنهايي" با قدري اغراق در تعداد كشته ها به قلم ماركز به تحرير درميآيد.
ماركز تا هشت سالگي خود را با پدر بزرگ ومادر بزرگش ميگذراند،مادربزرگي كه هر شب داستاني براي "گابو" كوچولو نقل مي كند و چنان اثري روي او ميگذارد كه سال ها بعد ميگويد: من مي بايست بيست سال زندگي ميكردم و چهار اثر مينوشتم تا كشف كنم كه اثري كه ميخواهم بنويسم بايد به زبان ساده بيان شود به زباني كه مادربزرگم برايم داستان ميگفت.
پدر بزرگ ماركز هم گابريل را به سيرك مي برد با زندگي خارق العاده و رمزآلود آشنايي ميكند از عذاب وجداني برايش ميگويد كه در اثر كشتن مردي بر او عارض شده است.
اين تصاوير پدربزرگ "ماركز" بسيار شبيه به خوزه آركاديو در صد سال تنهايي است مردي كه از كشتن كسي كه او را ابتر خوانده احساس اندوه و عذاب وجدان دارد مردي كه كودكانش را به ديدن كولي ها با آن قالي هاي پرنده و اكتشافات خارق العاده شان مي برد و جهاني خارق العاده را به فرزندانش نشان مي دهد.
"ماركز "در اثنا جنگ هاي هزار روزه كمبيا كودكي اش را با پدربزرگ و مادربزرگش گذراند.
پدربزرگ ماركز نيز براي او داستان هاي مبارزات "ژنرال رافائل اودبيا" را تعريف ميكرد آن چه بازتابش را در "صدسال تنهايي" در مبارزات چريكي سرهنگ آئورليانو ميبينيم و جنگ هايي كه او به عنوان يك آزادي خواه برعليه محافظه كاران به انجام مي رساند.
خود ماركز تفكرات چپ گرا دارد؛لذا در رمان "صدسال تنهايي" نيز نه ليبرال ها را شايسته نشان ميدهد و نه محافظه كاران را و ميگويد؛تنها فرق آنها ساعت برگزاري مراسم عشاي رباني برايشان است.
در خانه پدربزرگ و مادر بزرگ ماركز،عمه فرانسيسكا هم زندگي ميكند همه فرانسيسكا هر روز پارچه اي را بدست گرفته و شروع به دوختن ميكند؛پارچه اي كه خودش ميگويد كفن خود اوست وقتي دوختن كفن تمام ميشود سرش را روي زمين ميگذارد و ميميرد درست مثل تصويري كه ماركز از آرمانتا در صد سال تنهايي ارائه داده است.
"ماركز "در هشت سالگي پدربزرگ و مادربزرگش نزد خانواده اش ميرود و به تحصيل ميپردازد پس از اتمام مدرسه وارد دانشگاه ملي بوگوتا مي شود تا حقوق بخواند؛ديري نميپايد كه در 9 آوريل 1948 يك سياستمدار چپ گرا به نام خورخه اليسر گايتان به قتل ميرسد و دوره خشونت در كلمبيا آغاز مي شود و گروه هاي چريكي فعاليت هاي خود را آغاز ميكنند.
تاثيرات اين دوره تاريخي كلمبيا در تمامي آثار ماركز از جمله گروه چريكي موسوم به M19 در گزارش يك آدم ربايي به روشني مشهود است.
"ماركز" پس از پايان تحصيلاتش به عنوان روزنامه نگار مشغول به كار مي شود و نقد سينمايي مي نويسد.
در يكي از روزهاي سال 1965 ميلادي "ماركز" سوار اتومبيلش مي شود و راهي سفري از مكزيكوسيتي به كاريلكو مي شود تا آن طور كه جورج.آر.مك ماري نويسنده كتاب" گابريل گارسيا ماركز "مي گويد تاريخ ماكوندو با يادآوري دوران كودكي در ذهنش مجسم مي شود و" صدسال تنهايي" را بدون وقفه در يكسال و نيم بنويسد.
چندويژگي خاص اس كه "صدسال تنهايي" را به اثري جاودان در ادبيات جهان تبديل كرده است.
يكي از آنها رئاليسم جادويي است ماركز طوري واقعيت و خيال را در داستانش با هم در ميآميزد كه خواننده به سختي ميتواند ايم دور از هم تميز دهد.
در "صدسال تنهايي" مي بينم با توضيحات فراواني كه راوي درباره يخ ميدهد اين پديده ساده را چنان شگفت به تصوير ميكشد كه حوزه آركاديو به آن لقب بزرگترين اختراع قرن را مي دهد،يا دندان هاي مصنوعي يكي از كولي ها را چنان در نظر ماكوندويي ها شگرف نشان ميدهد كه هر يك از اهالي دهكده پولي ميدهند كه گذاشتن در دهان توسط يكي از كولي ها را تماشا كنند انگار كه اين خارق العاده ترين دست آورد كولي ها بوده اما در مقابل وقتي لوكوموتيو به ماكوندو ميآيد ماركز از آن ساده ميگذرد.
قطار در مقايسه با وسايل كولي ها چندان امر شگفتي نيست.
وقتي غريبه اي بالن را به ماكاندو مي آورد نيز اهالي كه قالي هاي پرنده را ديده اند بالن برايشان جذابيتي ندارد و به راحتي از آن مي گذرند.
در حقيقت ماركز با اين تكنيك پيش زمينه اي ايجاد ميكند تا خواننده امور شگرفي مثل پرواز (مديون) و رفتنش به آسمان با چند ملحفه بر دوش و شناور شدن كشيش در هوا بعد از خوردن شكلات داغ را راحت تر در جريان داستان بپذيرد.
تكنيك ديگر ماركز كه با آن سعي در راست نمايي داستانهايش بخصوص صد سال تنهايي داشته استفاده از بيان جزئيات براي امور غيرقابل باور است.
خودش ميگويد اگر بگوييد 200 فيل گذشتند، كسي حرف شما را باور نميكند ولي اگر بگوييد 232 فيل گذشتند كه در ميان آنها هفت بچه فيل هم ديده مي شدند آن وقت خواننده باور ميكنند.
شايد وجود امور شگفت انگيز در داستان ماركز اين فكر را به ذهن خواننده متبادر كند كه اين داستان خيالي است.
اما همانطور كه از نظر گذشت بسياري از وقايع صد سال تنهايي با اندكي اغراق ريشه در واقعيت هاي تاريخي كشور كلمبيا و آمريكاي لاتين دارد.
خودش در اين خصوص ميگويد: با تاسف بايد بگويم كه بسياري خيال مي كنند كه من داستان هاي خيالي مي نويسم، در حالي كه من شخصي بسيارواقع گرا هستم و باور دارم آن چه مي نويسم رئاليسم سوسياليستي واقعي است.
يكي ديگر از اشارات زيباي ماركز در صد سال تنهايي آن جايي صورت ميگيرد كه اهالي دهكده در اثر يك بيماري مسري به مرور حفاظه خود را از دست ميدهند و براي آنكه لغات را فراموش نكنند اسم و كاربرد هر چيز را روي كاغذي نوشته و به آن ميچسبانند شايد آن چه ماركز به آن اشاره دارد موضوع معنا و كاربرد ويا د ال و مدلول باشد كه سال هاست مورد بحث زبانشناسان در دپارتمانهاي زبان شناسي سراسر جهان است.
از ديگر شگردهاي ماركز جابه جايي زماني است كه در داستان هايش اتفاق ميافتد و دو زمان را به گونه اي به هم مرتبط مينمايد در بخشي از صد سال تنهايي آئورلياند كوچولو براي اولين بار يخ را لمس ميكند و شگفتزده مي شود و نويسنده پيشاپيش به خواننده خبر ميدهد كه چندين سال بعد وقتي مي خواهند او را تيرباران كنند ياد همين روز ميافتد.
در دهه هاي گذشته 1970 و 1980 تجارت مواد مخدر سراسر كلمبيا را آلوده ميكند به دنبال شيوع مواد مخدر و گرايش مردم كلمبيا به قاچاق مواد با توجه به سعود سرشار آن درگيري هايي بين كارتل هاي مواد مخدر با پليس شكل مي گيرد و آن ها عده زيادي از روزنامه نگاران، سياستمداران و پليس ها را كه دشمن خود مي دانسته اند گروگان گرفته و يا به قتل ميرسانند يكي از اين قربانيان دوست صميمي ماركز است.
همين امر فكر نوشتن يك داستان را براساس اين وقايع به ذهن ماركز ميآورد و او گزارش يك آدم ربايي را خلق ميكند اثري كه حول محور گروگان گرفته شدن چند تن از اقوام رئيس جمهور و چندين روزنامه نگار توسط كارتل هاي مواد مخدر كلمبيا ميگردد.
اين اثر به زيبايي خشونت و رفتار غير انساني قاچاقچيان ، درد و رنج هاي گروگان ها و در نهايت قصد در رفتن روساي اين كارتل ها از مجازات را در كلمبيا به خواننده عرضه ميكند.
در سال 1981 ماركز براساس گزارش قتلي كه در 1951 در روزنامه اي كلمبيا به تفصيل شرح داده شده بود داستان گزارش يك مرگ را مينويسد.
گزارش يك مرگ روايت كشته شدن سانتياگو ناصر توسط برادران ويكاريو است.
برادران ويكاريو فكر ميكردند كه سانتياگو ناصر به خواهر آنها تعرض كرده و با او رابطه پنهاني داشته و به همين سبب او را با كاردهاي خودكشي شان به در خانه اش ميخكوب كردند.
آن طور كه از اين اثر برميآيد؛ماركز مي خواسته با انتشار اين داستانت به نقد چنين باورهاي تعصب آميزي بپردازد.
جورج آد.مك ماري منتقد ادبي معتقد است اين روايت شباهت هاي بسياري به مرگ مسيح دارد و مينويسد: نام خانوادگي اش نام خانوادگي سانتياگو ناصر يا مقتول ناصره است؛محلي كه كودكي مسيح در آن جا گذشت نام بهترين دوست و خويشتن ديگر او كريستو (مسيح) بدويا و قرباني كردن او در ملا عام و نيز به ميخ كشيدن او به در خانه اش در حين آن قتل سفاكانه يادآور مصلوب شدن مسيح است.
ماركز درست پس از انتشار گزارش يك مرگ بود كه جايزه نوبل را دريافت كرد؛لذا بايد ديد فارغ از آنكه اين اثر به دوراز جبهه گيري هاي سياسي است؛چه شاخصه هاي ديگري داشته كه او را چنين براي داوران كه اين جايزه را با ماركز اعطا كردند با اهميت كرده است.
دوست و خويشتن ديگر او كريستو (مسيح) بدويا و قرباني كردن او در ملاء عام و نيز به ميخ كشيدن او به در خانه اش در حين آن قتل سفاكانه يادآور مصلوب شدن مسيح است.
ماركز درست پس از انتشار گزارش يك مرگ بود كه جايزه نوبل را دريافت كرد؛لذا بايد ديد فارغ از آنكه اين اثر به دور از جبهه گيري هاي سياسي است چه شاخصه هاي ديگري داشته كه او را چنين براي داوراني كه اين جايزه را به ماركز اعطا كردند با اهميت كرده است.
از ابتداي داستاي سانتياگو ناصر با قامت بلند،موهاي مرتب،سبيل نازك،ريش تراشيده و كت وشلوار سفيدش در ذهن خواننده جا ميگيرد.
ماركز با به كارگيري ساختار بالن در داستان نويسي سانتياگو ناصر را با شمردن اين خصوصيات به عرش ميبرد و پيش چشم خواننده اين شخصيت را افراشته و به نمايش مي گذارد؛وقتي بالن درست در سر خواننده قرار دارد سانتياگو ناصر يا همان بالن داستانش را با كارد خوك كشي برادران ويكاريو پاره پاره و به زمين ميكوبد.
ماركز به سبب دغدغه هايش براي جامعه آمريكايي لاتين چه در حوزه ادبيات و چه در زندگي اجتماعي اش دونشان نيز دريافت كرده يكي عنوان مرد سال آمريكاي لاتين در 1999 و ديگري عنوان بزرگترين مرد كلمبيا.
چندماه پيش برادر "گابريل گارسيا ماركز "در سخنراني اش اعلام كرد كه "گابريل" دچار زوال عقل شده خبري كه موكلان ماركز آن را تكذيب كرده و از طرفدارانش خواستند در شبكه هاي اجتماعي از اين بابت براي او ابراز تاسف نكنند؛زيرا عقل او سالم است و تنها دچار فراموشي يا آلزايمر شده است.
خود ماركز در سال 200 ميلادي در گوشه اي از شعرواره اي كه در راديوي محلي بوگوتا با عنوان خداحافظي با دوستان و خوانندگان آثارش قرائت كرد گفت:مرگ از پيري نميآيد،بلكه با فراموشي ميآيد فراموشي اي كه حالا سراغ خود او آمده.
شايد "ماركز" دچار فراموشي شده باشد اما بي شك قلم روانش،رئاليسم جادويي اش و داستان هاي جاويدانش هيچ گاه در تاريخ ادبيات داستاني جهان و ذهن خوانندگان او دچار فراموشي نميشود./ه
يادداشتي از نادر نينوايي