شاید نتوان گفت چه زمانی طلاق برای اولین بار در کشورمان و بین چه افرادی اتفاق افتاد اما به راحتی می توان طی دهه های اخیر تلقی بروز این واقعه را در جامعه لمس کرد.
واقعه ای که تأثیر آن نه تنها در میان خانواده ها و فرزندانشان به راحتی مشهود است بلکه می توان عواقب منفی آن را در جامعه نیز به راحتی مشاهده کرد.
مشکل معضلی که شاید بعد از بروزش با گذرزمان برای همسران موضوعی عادی محسوب شود اما به صراحت می توان گفت: تأثیر این اتفاق تلخ چیزی نیست که به راحتی از خاطر کودکان پاک شود.
مریم احمدی روانشناس در این خصوص می گوید: بروز برخی مشکلات در خانواده در برخی مواقع موجب به وجود آمدن اتفاقات ناگوار در زندگی همسران می شود که بدترین آنها واقعه ی طلاق است، اتفاقی که تبعات آن بیشتر گریبان گیر کودکان خانواده می شود.
طلاق وقتی اتفاق می افتد که والدین دیگر قادر به زندگی با یکدیگر نبوده و به ناچار برای پایان دادن به اختلافات و مشکلات حاد خود تصمیم به جدایی می گیرند و چه بسا، بسیار خانواده هایی که با داشتن فرزند یا فرزندان چنین تصمیمی را می گیرند و این جاست که کودکان هیچ نقشی در جلوگیری از بروز آن نمی توانند، داشته باشند.
وقتی طلاق اتفاق می افتد، اگر همسران توافق کنند، سرپرستی فرزند یا فرزندان به یکی از آنها محول می شود و اگر نتوانند بر سر این موضوع به توافق برسند اینجاست که قانون وارد عمل شده و با سنجش کفایت والدین کودکان را به یکی از آنها می سپارند و غالباً فرزندان زیر هفت سال به مادر سپرده شده و پس از این سن به سرپرستی پدر خانواده در می آیند.
اما همین مشکلات و اتفاقات آغازگر تغییرات عمیق در زندگی کودکان است تغییراتی که شاید به راحتی به چشم والدین نیاید اما در طول زمان پررنگ تر می شود. کودکان این خانواده ها اگر به خوبی از سوی والدین توجیه نشوند و از صحبت یکی از آنها بهره کمتری ببرند غالباً به دو دسته تقسیم می شوند یک دسته از آنها افسرده و گوشه گیر شده و دسته دیگر پرخاشگر می شوند.
کودکانی که گوشه گیر می شوند غالباً افرادی کم رو، خجالتی و کم حرف هستند که به دلیل بی توجهی والدین و مشاهده مشکلات آنها، با وجود سن کم از ابراز ناراحتی خودداری کرده و ناراحتی هایشان را در خود فرو می ریزند و کم کم گوشه گیر می شوند و اگر والدین با صحبت خود به وضعیت آنها رسیدگی نکنند به مرور زمان فرزندان از دوستان و جامعه دور و سر خورده می شوند به طوری که با بالارفتن سن، این افراد، افرادی كمرو وخجالتی می شوند که در برآوردن نیازهای روزمره خود ممکن است به مشکل بربخورند چرا که به دلیل داشتن ارتباط کمتر با بیرون از خانه و همسن و سالان خود در برقراری ارتباط با دیگران دچار مشکل می شوند و این در آینده برای آنها و حتی در زندگی شخصیشان می تواند باعث بروز معضلات شود و این بدان دلیل است که آنها نمی توانند احساسات، عواطف خواسته ها و حتی خشم و ناراحتی خود را به راحتی بروز دهند و از طرفی از بروز اتفاقی که برای والدینشان اتفاق افتاده می ترسند که مبادا خودشان با چنین مشکلی دست و پنجه نرم کنند.
احمدی در خصوص گروه دوم از این کودکان می گوید: اما گروه دوم از این افراد که در سنین کودکی با طلاق والدین خود رو به رو می شوند، فرزندانی پرخاشگرانه که تحمل مشکلات به وجود آمده خارج از ظرفیت آنهاست و والدینشان نیز به دلیل اختلافاتی که دارند عصبی و ناراحت هستند و در برخورد با فرزندان خود به وضوح این ناراحتی ها را بروز می دهند به طوری که اگر فرزند آنها تنها برای چند بار جمله یا خواسته ای را تکرار کنند با رفتار تند پدر و مادر خود و بی توجهی آنها روبه رو می شوند که این امر نیز موجب عکس العمل سریع کودک و حالت پرخاشگرانه وی به دلیل رفتار ناآگاهانه آنها نسبت به خواسته هایش می شود چرا که کودک قادر به درک مشکلات به وجود آمده نیست و هضم آن برایش مشکل است و اگر پدر و مادر او را در درک این موضوع یاری نکنند وضعیت کودک بدتر می شود با بالارفتن سن فرزند وی همچنان به دلیل جدا بودن والدین و تأثیرات رفتارهای آنها که ممکن است حتی در سال های این کودکان حتی با رفتارهای پرخاشگرانه سعی در جلب توجه والدین می کند اما این باز به خواسته خود نمی رسند.
بعدها نیز بدتر شود قادر به برقراری ارتباط با آنها نیست و این امر تنها از بی توجهی والدین نشأت می گیرد این موضوع می تواند مانعی بزرگ در برقراری ارتباط وی با همسالان خود باشد و چه بسا این افراد بیش از کودکان گروه اول مستعد گرایش به اعمال خلاف مانند اعتیاد، جرم و ... می شوند.
وقتی کودک نتواند به راحتی با والدین خود ارتباط برقرار کرده و خواسته هایش را بیان کند با بودن کنار پدر و مادر در مدت زمان های متفاوت و تربیت جداگانه از سوی آنها دچار دوشخصیتی می شود چرا که والدین ترجیح می دهند فرزندانشان هماهنگونه که مایلند تربیت یابد این در حالی است که اگر والدین کنار یکدیگر و در قالب یک خانواده باشند، با توافق در شیوه تربیت فرزند، می توانند شخصیتی واحد با اعتماد به نفسی بالا برای فرزندان خود به ارمغان بیاورند و با بود پشتوانه ای محکم برای آنها آینده ای روشن را پیش رویشان قرار دهند.
وی معتقد است: متأسفانه همیشه ضعف فرهنگی، تربیت غلط، بی توجهی به خواسته فرزندان و آینده آنها موجب تربیت غلط فرزندان و فقر مالی، عدم احترام والدین نسبت به خواسته های یکدیگر و ... موجب بروز طلاق می شود.
بسیار دیده شده هیچکدام از والدین حاضر به نگهداری از فرزند خود نیستند و اینجاست که کودک توسط پدر بزرگ مادر بزرگ و یا حتی دایی، خاله و عموی خود نگهدرای می شوند ولی هیچکدام از این افراد نمی توانند جایگزین کانونی گرم برای خانواده هایشان باشند و اینجاست که آینده ای نامعلوم برای کودک رقم می خورد کمتر پیش آمده کودکی با بروز چنین مشکلی در کودکی آینده ای تضمین شده داشته باشد چرا که خاطره ویران شدن کانون گرم خانواده همیشه در ذهن کودکی که قادر به هضم چنین مشکل بزرگی نیست، با نقش ماندگار باقی می ماند.
پس بهتر است قبل از آنکه والدین تنها آینده خود را ببینند نگاهی به عاقبت فرزندان خود بکنند./ز