به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، شاپور بختيار پس از ۳۷ روز نخستوزيري و فرار از ايران پس از پيروزي انقلاب
اسلامي، رهبري گروهي از عناصر ضد انقلاب را به عهده گرفت و در سايه
چاپلوسيهاي عدهاي از عناصر فريبكار، دچار نوعي غرور كاذب شد. اين غرور
بيحد و مرز هنگامي كه با سكولاريسم و ولنگاري و بيبند و باري درآميخت،
نور علي نور شد و از او موجودي غرق در منجلاب بياخلاقي ساخت.
الكل وترياك و مهماني! بختيار
بعد از فرار از ايران و در پاريس به رفتارهاي غيراخلاقي خود ادامه داد و
مهمانيهاي رسوا و معاشرت وي با زنان روسپي، شهره خاص و عام بود.
بختيار
غير از اعتياد شديد به الكل، از اواسط دهه ۱۳۲۰ كه براي اقامت دائم به
ايران آمد، به ترياك نيز اعتياد پيدا كرد و در دوره نخستوزيري هم نتوانست
اين عادت ناپسند را ترك كند.
ارتشبد فردوست ـكه از طريق مأموران نفوذي
ساواك در نخستوزيري تمام حركات و رفتار او را زير نظر داشت- در اين باره
مينويسد: «...بختيار ترياكي و عرقخور است و در نخستوزيري روزي دو بار،
ساعت ۱۰ صبح و ساعت ۵ بعدازظهر براي او بساط برپا ميشد...»(۱)
وي
پس از فرار از ايران نيز اين آلودگي را با خود داشت و در زمان رهبري نهضت
به اصطلاح مقاومت و با استفاده از مصونيت ديپلماتيك مواد مخدر مورد نياز
خود و دوستانش را به اين سو و آن سو ميبرد و به هر شهري كه ميرسيد، قبل
از انجام هر كار، دست به كار «ساختن»! خود ميشد.
دلقكي به نام اميررضا! افراط
بختيار در بيبند و باري موجب شد كادرهاي متوسط و پايين نهضت به اصطلاح
مقاومت، در مكاتبات و نوشتههايشان او را به باد انتقاد بگيرند. نامه
سرگشاده يكي از مسئولان نهضت به اصطلاح مقاومت، شاخه لسآنجلس ـكه مجالس
«لهو و لعب» رهبري را زير ذرهبين گذاشته بودـ نمونهاي از اين اعتراضات
است.
شاپور بختيار پس از مطرح شدن و پس از اندكي كسب شهرت در محافل
بينالمللي براي خود زندگي شاهانهاي ترتيب داد و حتي به سبك شاهان و
اميران براي خود دربار درست كرده و براي تلذذ! بيشتر «دلقك» نيز انتخاب
كرده بود:
«...دلقك و لوده بختيار اميررضا نام داشت. اين عموزاده صميمي
هميشه جزو نزديكان بختيار محسوب ميشد. در ايران اميررضا مسئول
مأموريتهاي دلچسب! بود. او در پاريس هم به بختيار پيوست. در ويلاي سورن
نيز اتاقي كه در نزديكي هال ورودي قرار داشت در اختيار او قرار گرفته
بود... اين دلقك جزو معدود آدمهايي بود كه بختيار را «تو» خطاب ميكرد...
هنگامي كه همه ملاقاتكنندگان ميرفتند، بختيار با اميررضا [دلقك] چون
كودكان بوكس بازي ميكرد... بختيار علاقه زيادي به بازي «قايمباشك» داشت.
آنها هر روز در ويلاي وسيع «سورن» ساعتها «قايمباشك» بازي ميكردند و
معمولاً هميشه اميررضا [دلقك] بود كه بايد رو به ديوار ميايستاد و
ميشمرد...». (۲)
شاپور بختيار پس از دستيابي به قدرت، شعارهاي
دموكراتيك خود در باب حقوق زنان و غيرانساني بودن صيغه را به فراموشي سپرد و
براي نسخهبرداري دقيق از زندگي پادشاهان، در پيري و در حالي كه كوچكترين
فرزندش حدود ۵۰ سال سن داشت، با دخترعمويش ازدواج كرد. البته همسر اول
بختيار كه فرانسوي است و نيز چهار فرزندش، اين ازدواج را به رسميت
نشناختند.
بازگشت به صيغه! بختيار بهسرعت از
اين زن صاحب فرزند شد. وي اين بار و با هدف فريب مردم براي فرزندش نام
ايراني «اميرگودرز» را انتخاب كرد، درحالي كه بختيار هيچ علاقهاي به فرهنگ
ايران و شاهنامه نداشت و بيشتر از اينكه به ايران دلبسته باشد، به فرانسه
دلبستگي داشت و دليل آن اينكه براي چهار فرزند قبلياش اسامي فرانسوي
انتخاب كرده بود.
در خانواده بختيار هيچ كس حق نداشت او را با نام
كوچك صدا بزند و هيچ يك از افراد فاميل حتي فرزندان بختيار اجازه نداشتند
تا در برخورد با وي از لفظ «تو» استفاده كنند. تنها «اميررضا» دلقك او از
اين قانون مستثني بود و بختيار را «تو» خطاب ميكرد. بقيه افراد بايد او را
حضرت اشرف خطاب ميكردند. مبتكر و رواجدهنده اين لقب و عنوان عليرضا
نوريزاده بود.
حضرت اشرفِ نوريزاده در
روزهاي اوجگيري انقلاب دكتر علي اميني از سوي محمدرضا پهلوي مأمور شد تا
يكي از سران جبهه ملي را براي قبول پست نخستوزيري راضي كند. در اين زمان
نوريزاده نقش مشاور مطبوعاتي و «كيفكش» اميني را بازي ميكرد. اميني توسط
نوريزاده، دكتر سنجابي، فروهر و بختيار را به خانه خود دعوت كرد و به
هنگام مذاكره با دكتر صديقي نيز نوريزاده را با خود به كرج و خانه او برد.
نوريزاده وقتي امتناع جدي دكتر صديقي و مخالفت نيمبند دكتر سنجابي را
ديد، خود را به بختيار نزديك كرد و چندين بار او را بهتنهايي به ديدار علي
اميني برد. ميگويند در همين ملاقاتها بود كه علي اميني فكر نخستوزيري
را به ذهن شاپور بختيار انداخت. نوريزاده كه تخصص عجيبي در جلب توجه
قدرتمندان دارد، بهسرعت در شمار نزديكترين مشاوران بختيار درآمد و به
همراه دكتر محمود عنايت مقيم خانه او شد و سرپرستي ستاد تبليغاتي او را بر
عهده گرفت و كوشيد تا روابط وي و روزنامهنگاران را اصلاح كند. روزي كه
بختيار از مجلس شورا رأي اعتماد گرفت و پس از بدرقه شاه از فرودگاه به خانه
برگشت، عليرضا نوريزاده تمام اهالي خانه بختيار را در كنار در ورودي
خانه به خط و آنها را آماده استقبال از او كرد. وقتي بختيار به خانه رسيد و
از اتومبيل پياده شد، اهالي خانه به افتخار موفقيت او كف زدند و مطابق
آموزشهايي كه نوريزاده به آنها داده بود، هورا كشيدند و گفتند: «زندهباد
حضرت اشرف»! چند روز بعد كه نوريزاده عدهاي از خبرنگاران مطبوعات را
براي ديدار و مذاكره به خانه بختيار آورد، پس از آمدن بختيار به اين جمع،
نوريزاده او را حضرت اشرف خطاب كرد و انتظار داشت همكاران مطبوعاتي او هم
بختيار را حضرت اشرف صدا كنند. يكي از خبرنگاران قديمي و سپيدموي مطبوعات
كه در اين جمع حضور داشت تعريف ميكند كه اتفاقاً در آن روز هيچ يك از
خبرنگاران به وي حضرت اشرف نگفتند و همه او را آقاي دكتر خطاب كردند.
خانه لوكس براي شهين خانم! بختيار
پس از ازدواج دوم دستور داد تا از محل بودجه نهضت به اصطلاح مقاومت
خانهاي بسيار لوكس و اشرافي و مشرف به رود سن در نزديكي خيابان كلوزوره
پاريس براي عروس كه شهينخانم نام داشت خريداري كردند.
اين ازدواج و
ديگر هرزگيهاي شاپور بختيار در كابارههاي پاريس و ولخرجيهايش براي فواحش
و روسپيها موجب بروز سر و صدا و اعتراض در كادرهاي نهضت به اصطلاح مقاومت
و هواداران ضد انقلابي آنان شد و دامنه اين اعتراضات آن قدر بالا گرفت كه
سرتيپ هاشمي، رئيس تشكيلات اطلاعاتي و جاسوسي بختيار مجبور شد در اين
ماجرا دخالت كند. او در دفاع از اربابش گفت: «...عدهاي از هموطنان در كمال
بيانصافي در باره زندگي خصوصي جناب آقاي دكتر شاپور بختيار با عنوان
اينكه چون ايشان ادعاي رهبري ملت ايران را دارند، بايد مثل مرحوم دكتر مصدق
پاك و منزه... باشد، مطالبي در باره ميخوارگي و زنبارگي ايشان نوشتهاند و
از چند نفر بانوان وجيهه به اسامي «مهري» و «شهين» و... نام برده و درباره
روابط خصوصي جناب آقاي دكتر شاپور بختيار با اين بانوان محترمه مطالبي را
ذكر كردهاند...». (۳)
او با بحث حول اين محور كه هيچ يك از ما حق
دخالت در زندگي خصوصي افراد ديگر را نداريم، به دفاع از ارباب خود
ميپردازد و مدعي ميشود كه اينگونه روابط هيچ گونه زياني به ديگر وظايف و
مسئوليتهاي بختيار نميزند:
«...بر فرض كه آقاي دكتر بختيار هم
ساعاتي را با دوستان و آشنايان اناث خود به صرف مشروب و معاشرت با يكي دو
نفر از خانمهاي مورد علاقه خود ميگذرانند، اين كار چه ضرر و زياني به
نهضت بزرگ ملت ايران ميزند؟...»(۴)
ودكاي قرمز به جاي ويسكي سرتيپ
هاشمي در پايان توضيح ميدهد كه آقاي شاپور بختيار در سال ۱۹۷۲ پس از يك
عمل جراحي بيخطر، مجبور شده است تا مشروب مورد علاقه خود ويسكي را كنار
بگذارد و پس از آن و از روي ناچاري (كذا) به نوشيدن ودكاي روسي روي آورد! و
بنا به توصيه پزشك معالجش ودكاي قرمز «توليچنايا»ي خود را با يك نيمه
ليموترش درآميزد و به صورت خنك مصرف كند.
تيمسار سرتيپ هاشمي در وصف
ويژگيهاي ممتاز رهبر عاليقدر! خود ميگويد: «...جناب دكتر شاپور بختيار
بهراحتي يك بطر از اين مشروب را يكشبه تمام ميكند، بدون اينكه دچار
سرگيجه شود يا اينكه فردا صبح با زباني گس از خواب برخيزد...»(۵)
اين
سخنگوي محترم و مدافع رهبر نهضت به اصطلاح مقاومت اين ويژگي را محصول
ايلياتي بودن شاپور بختيار و از كرامات ماست و خيار و چيپس! ميداند، چون
او هميشه اين مشروب را با ماست و خيار و چيپس صرف ميكند. (۶)
خروج ازخاصيت!
بختيار
از نخستين روز فرار خود و در تمام سالهايي كه به عنوان رهبر نهضت به
اصطلاح مقاومت فعاليت ميكرد، همواره از پيشرفت كارها اظهار رضايت ميكرد و
بر اين اصل مانور ميداد كه بهزودي حكومت اسلامي شكست خواهد خورد و او با
عزت و اقتدار به ايران باز خواهد گشت، اما واقعيت اين بود كه بهرغم تمام
اين تبليغات و هزينههاي هنگفت، هيچ گونه پيشرفتي در كارها حاصل نميشد.
بر اساس اين شكستهاي ملموس بود كه امپرياليسم و سازمان سيا كمكم تكيه خود
را از روي او برداشت و در اين اواخر كمتر رغبتي براي سرمايهگذاري روي
بختيار و اطرافيانش داشت، زيرا شاهد بود كه مردم كمترين علاقهاي به وي و
برنامههايش ندارند و مطلقاً روي او حتي به عنوان ضد انقلاب حساب جدي
نميكنند.
نهضت به اصطلاح مقاومت ملي و كار به اصطلاح مبارزه با حكومت
اسلامي بهانهاي براي بختيار و اطرافيانش بود تا بدينوسيله از قدرتهاي
استكباري و سازمانهاي جاسوسي اخاذي كرده و اين پولهاي بادآورده را خرج
عيش و نوش خود در اروپا كنند. بيعملي و سردرگمي شاپور بختيار و اطرافيانش
موجب بحث و گفتوگوي فراوان در مجامع مختلف شد تا جايي كه نشريه راه آزادي
ارگان حزب دموكراتيك ايران، پيرامون بختيار و نهضت به اصطلاح مقاومت ملي
چنين اظهار نظر كرد:
«...در محافل سياسي در حقيقت نهضت مقاومت ملي
بيشتر معادل خود بختيار است و در ۱۰ سال گذشته بختيار و نهضت ملي مقاومت
هيچ هويتي نداشته است...»(۷)
ولي بختيار و سركردگان نهضت به اصطلاح
مقاومت گناه اين مسئله را به گردن بيتفاوتي ايرانيان مقيم خارج و ضد
انقلاب ميانداختند و ميگفتند: «...وقتي كه مخاطب شما يك مشت ايراني
بيتفاوت در خارج از كشور هستند كه روزنامه شما را به اين خاطر ميخوانند
كه برايشان مجاني ارسال شود، چه تأثيري در مقابله با نظام ميتوانند داشته
باشند؟ اين درحالي است كه هزينه ماهانه نشريه بالغ بر ۱۵۰ هزار فرانك
است».(۸)
به هر حال بختيار در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۷۰ در سن ۷۶ سالگي و
چند ماه پس از كشته شدن معاون خود عبدالرحمن برومند، در منزل خود در پاريس
با ضربات چاقوي افراد ناشناسي كشته شد. جنازه بختيار و منشي او، سروش
كتيبه ۳۶ ساعت پس از مرگ آنها كشف شد.
گزارشهاي منتشر شده در اين باره
حاكي از آن است كه در شب حادثه، سه مرد به خانه بختيار رفته و او و
منشياش را كشته بودند. جنازه آنها پس از تلفنهاي بيپاسخ پسر شاپور
بختيار به پدرش و ورود محافظين به داخل خانه آنها در صبح پنجشنبه كشف شد.
جسد بختيار روي كاناپه و جسد منشياش چند متر آن طرفتر روي زمين افتاده
بود.
پس از اعلام مرگ بختيار، نشريه نهضت مقاومت ملي آن را به دولت
جمهوري اسلامي ايران نسبت داد. علي شاكري، مسئول هيئت اجرايي نهضت مقاومت
ملي از سهلانگاري پليس فرانسه در اين ماجرا صحبت كرد و گفت: «...رفت و
آمدها اين طور بود كه بهجز عده معدودي كه نام آنها موجود بود، ديگران با
بازجويي و بازرسي بدني وارد ميشدند... حتي ما هم كه از همكاران نزديك
ايشان بوديم اولاً قرار قبلي ميگرفتيم و نام ما به محافظين داده ميشد و
وقتي وارد ميشديم، اول اوراق هويت ما را دريافت ميكردند و هم با دست و هم
با دستگاه بازجويي بدني ميشديم. بعد با ورود ما كه موافقت ميشد، تا دم
در با يكي از نگهبانها بدرقه ميشديم. پليس فرانسه بيش از همه در اين
ماجرا مقصر است كه چگونه تروريستها از اين موانع عبور كردهاند...»)۹)
گي
بختيار پسر شاپور بختيار هم پليس فرانسه را به ضعف متهم كرد و گفت:
«محافظين پدرم در چندين مورد كوتاهي كردهاند. يكي آن كه پنجرههاي
آشپزخانه باز بوده است، در حالي كه بهطور معمول شب همه پنجرهها بسته
ميشدند. هر بار كه ملاقاتي با پدرم ميشد، رئيس مأموران شخصاً ميبايست تا
وسط خيابان برود و وضع امنيت ويلا را مورد بررسي قرار بدهد، در حالي كه
اصلاً از جاي خود تكان نخورده است....» (۱۰)
پسر بختيار كه خود از
كارشناسان پليس فرانسه بود، افزود: «افرادي كه نقشه قتل پدرم را اجرا
كردهاند در حرفه خود بسيار ورزيده بودهاند و براي فرار هم از كمك همدستان
استفاده كردهاند...»(۱۱)
برخي از نشريات فرانسوي هم دولت ايران را در اين ماجرا متهم شناختند، از جمله روزنامه اكسپرس و روزنامه لوموند.
به
اين ترتيب زندگي ۷۶ ساله يكي از سرسپردگان قدرتهاي استعماري و يكي از
كارگزاران جريان جهاني سلطه در ايران به نقطه پايان رسيد. بدون هيچ ترديدي
شاپور بختيار يكي از مهرههاي تربيت شده امريكا بود كه براي بهرهبرداري در
ايام بحران آماده شده بود، اما هوشياري حضرت امام اين مهره را كه تا آخرين
لحظه از حمايت جريان سلطه جهاني برخوردار بود، عاطل و باطل و رسوا ساخت.
شكي
نيست كه تاريخ ايران همواره از شاپور بختيار به عنوان يكي از عوامل و
موانع در مقابل انقلاب و تكامل تاريخ ملت مسلمان ايران ياد خواهد كرد.
پينوشتها (۱) فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص ۶۰۶.
(۲) اطلاعيه فاكس شده از پاريس به روزنامه كيهان، پرونده شاپور بختيار.
(۳) آرشيو كيهان، گزارش فاكس شده از پاريس و از سوي منشعبين نهضت به اصطلاح مقاومت به روزنامه كيهان.
(۴) همان.
(۵) آرشيو كيهان، گزارش فاكس شده از پاريس و از سوي منشعبين نهضت به اصطلاح مقاومت به روزنامه كيهان.
(۶) همان.
(۷) نشريه راه آزادي، چاپ خارج از كشور، ارگان حزب دموكراتيك، شماره ۸.
(۸) همان.
(۹) نشريه پيام ايران، مورخ ۱۸/۵/۱۳۷۰.
(۱۰)نقل از ايران تايمز چاپ خارج از كشور
(۱۱) همان.
بحث صیغه کردن زن، مشروب، تریاک نیست...
بختیار انسان بود.
دزد، جزو برادارن قاچاقچی، تروریست، متجاوز به حقوق مردم، دروغ گو و ...( بازم بگم ؟ ) نبود.
شما چی هستید؟