قسمتی از کتاب شامل واگویههای رضا شخصیت اصلی داستان است. رضا که بنا به خواست مهندس، دیگر شخصیت داستان میخواهد میکروفیلمی را به دست فرد دیگری برساند، از نیروهای ساواک و دستگیر شدن توسط آنان هراس دارد و دلیل واگویههایش نیز این است که تردید دارد این کار را انجام بدهد یا نه؛ در نهایت رضا با یادآوری لطفها و محبتهایی که مهندس در حق او و خواهرش کرده بود از انداختن میکروفیلم در آبانبار پشیمان میشود و تصمیم میگیرد کاری را که مهندس از او خواسته بود انجام دهد.
در بخش دیگری از کتاب زمستان بیشازده، قصه رضا و دو دوستش به نامهای محسن و فرید نقل میشود. فرید و پدرش که گویا از طرفداران شاه هستند، گزارش افرادی را که شبانه به در و دیوار اعلامیه میچسبانند را به گوش ساواک میرسانند. بحث و مجادله بین رضا و محسن با فرید درمیگیرد که به جرم این کار او را بازخواست میکنند.
از این رمان در هفتمین جشنواره داستان انقلاب تحت عنوان جایزه امیرحسین فردی که توسط حوزه هنری برگزار میشود، تقدیر شده است.
در بخشی از کتاب «زمستان بیشازده » میخوانیم:
از بالا پشتبام نگاهش کردم که سمت چپ کوچه را گرفت و رفت بالا، داشت به مغازه نزدیک میشد، یکدفعه از اینکه نرفته بودم پشیمان شدم، من هم نگران آقاجان بودم، اما حرصی هم بودم که چرا یک ماه است نیامده و ما را تو بیخبری گذاشته، بدتر از همه پول نفرستادنش بود که اینجور ما را سکۀ یک پول کرده بود، باید هر روز میرفتیم و مثل گداها دستمان را جلوی مشرمضان دراز میکردیم: «امروز هم نسیه بده، بعداً جبران میکنیم...»
دیروز روی کارتون ریکا با زغال، با خط درشت نوشته بود «فروش نسیه نداریم» تا من پایم را گذاشتم توی مغازه که سراغ آقاجان را بگیرم، فکر کرد آمدهام خرید، تندی کارتون را گرفت دستش که مثلاً دارد میچسباند به شیشۀ مغازه. آب شدم و رفتم توی زمین، دلم میخواست نوشتهاش را پاره کنم، اما دست از پا خطا نکردم، آخر معلوم نبود تا کی از آقاجان خبری بشود، وگرنه مشرمضان را هم مثل تقی مینشاندم سرجایش!
تقی قلنبه، یک سال بود آمده بود محلۀ ما، اما با دوچرخهای که چند ماه پیش خریده بود و خالیهایی که میبست، همۀ بچههای محل را جمع کرده بود دور خودش. دلم میخواست یک بلایی سر دوچرخهاش بیاورم تا آنقدر قمپز در نکند! اگر محسن بود، با هم طوری حالش را میگرفتیم که از خانه در نیاید؛ اما حیف که تنها رفیقم رفته بود و دیگر هیچکس مثل او نمیشد. رسول آیینه گاهی میآمد سراغم و ادای رفاقت را درمیآورد، اما از او هم دل خوشی نداشتم. او هم مثل بچههای دیگر برای دوچرخۀ تقی دستوپایش را میشکست.
گفتنی است کتاب «زمستان بی شازده» نوشته فاطمه نفری توسط انتشارات سوره مهر چاپ و راهی بازار نشر شده است.
انتهای پیام/