جیمز کالینز نویسنده و سخنران حوزه مدیریت و موفقیت در کسبوکار، در مشهورترین اثر خود یعنی کتاب " از خوب به عالی " در مورد تکنیک رهبری که آن را " یک نابغه به همراه هزاران حامی " نامیده است، صحبت میکند. همانطور که از عنوان این تکنیک پیداست، این نوع مدیران در کار خود بسیار موفق هستند اما آنها تمامی حرکات شرکت را تحمیل کرده و به آن اشراف دارند.
بله، این نوع مدیران شاید در کار خود عالی باشند اما وقتی تمام تصمیمات را خود میگیرند، اجازه رشد به مدیران پایینرده را نمیدهند. علاوه بر این زمانی که این رهبران منتقل شوند یا دیگر در جای خود نباشند، تجربههای توخالی را به ارث میگذارند که امکان موفقیت جانشینان را نزدیک به صفر میکند. زمانی که به شرکتی مانند Apple مینگرید، به پیوند جداناپذیری میان نابغه و هزاران حامی برخواهید خورد.
برایان مرچنت نویسنده کتاب " یک دستگاه: تاریخ سربسته از آیفون " افسانه استیو جابز به عنوان نابغهای با رویای ساخت آیفون را نقض میکند. او در اثر مشهور خود از تمامی مراحل ساخت موثرترین اختراع نسل ما یعنی آیفون پردهبرداری میکند.
جابز استاد داستانگویی بود؛ او دارای اعتبار، نگاه جزئینگر، خلاقیت و توانایی ویژهای برای ارائه یک داستان ساده و درخشان بود. مخاطبان متحیر داستان وی میشدند، خبرگزاریها برای گفتوگو با او صف میکشیدند؛ او چهره شرکت بود، کسی که پیش از همه میایستاد و به همین دلیل به نابغه اصلی داستان شرکت اپل تبدیل شد.
او اطمینان میداد که پیام پشت هر محصول، تمرکز بر روی مزایاست نه ویژگیها؛ به عنوان مثال وقتی قصد داشت درباره محصول آیپد سخن بگوید؛ به جای اینکه به حافظه داخلی 1 گیگبایتی آن اشاره کند که البته حافظه کمی محسوب میشد، با تغییر کوچکی در تعریف داستان، اینگونه گفت: « 1000 آهنگ را در جیب خود جای دهید ». 1 گیگ حافظه داخلی قطعا برای هر فردی معنای کوچکی دارد اما 1000 آهنگ در جیب شما تاثیرگذاری بیشتری در ذهن مخاطب خواهد داشت. عقیده جابز این بود که این داستان باید در هر فرصتی بازگو شود و او اطمینان داشت که این عناوین هستند که خود را مینویسند و در تاریخ جاودان میکنند.
" هیچ چیز در کرم ابریشم گویای این حقیقت نیست که روزی قرار است پروانه شود. "
گاهی اوقات کودکانم نسبت به امتحان چیزی جدید بیمیل هستند، آنها میترسند که کارشان موفقیت آمیز نباشد. من به آنها یادآوری میکنم که ما چگونه راه رفتن را یاد میگیریم، ما بارها زمین میخوریم تا در نهایت بتوانیم راه برویم؛ نوآوری به همین صورت است، باید از یک جا شروع شود. نکته اصلی در این موضوع یادآوری این اصل است که چه کسی پروژه آیفون را عملیاتی کرد. همچنین تشخیص نبوغ اصلی جابز نیز بسیار اهمیت دارد.
در این خصوص لازم است از اشخاصی در این پروژه یاد کنیم که به جای کار ساده بر روی سری مک علاقهمند به انجام کارهای بزرگتری بودند. این اشخاص تیمی را تشکیل دادند و به یک آزمایشگاه رها شده در دهه 1990 دسترسی پیدا کردند. آنها در این آزمایشگاه بسیاری از فنآوریهای موجود را هک کردند و از یک دستگاه چند لمسی یک مرد پوشالی ساختند.
مهم است که وین وسترمن پیاچدی مهندسی را بشناسیم. کسی که یک محصول چند لمسی به نام "Finger Works" را توسعه داد تا با مشکل خود در تایپ کردن به خاطر داشتن سندروم فشار تکراری در دستش، غلبه کند. این تیم برای ساخت این دستگاه تشکیل شد ولی در ادامه اپل این دستگاه را خرید و وسترمن را به استخدام خود درآورد. زمانی که وسترمن و تیمش نتیجه کارشان قابل نمایش شد، آن را برای اسکات فورستال و جانی ایو (مدیران ارشد و کسانی حکم گوشهای استیو جابز را داشتند) به نمایش گذاشتند.
استیو جابز در مورد این دستاورد بیتفاوت بود، تا زمانی این کار توسعه بیشتری یافت. با این حال زمانی که او متوجه شد پتانسیل موفقیت این پروژه وجود دارد، نهایت تلاش خود را به کار گرفت تا این طرح را به زندگی مردم جهان وارد کند. بله او با کنترل صحنه نمایش، مالک آن بود. او بیش از این که نتیجهگیری کند؛ اوج گرفت. در ادامه این حاشیهها به داستان جابز اضافه شد و مردم، مطبوعات و سهامداران آن را باور کردند.
در ابتدا مقاله را با این جمله آغاز کردیم: " میگویند یک کشاورز دلیل رشد محصولات زمین خود نیست، او خاک را کشت میکند تا اجازه دهد محصولاتش از دل خاک سبز شوند و رشد کنند." این اتفاق دقیقا برای جابز نیز رخ داد، زمانی که وی استعدادها و پتانسیلهای این گروه را درک کرد، حمایت کامل خود را عرضه داشت.
این ویژگی جابز عنصری کلیدی برای رهبر یک گروه است. زمانی که استعدادها را شناسایی میکنید، مینشینید و به آنها زمان میدهید تا تجربه کنند و شکست بخورند. استیو جابز به فورستال و سایر دستیاران خود اجازه داد تا بهترین و درخشانترین تیم را برای کار روی آیفون جمع کنند.
بالاترین سطح امنیت برای پیشبرد این پروژه در نظر گرفته شد. با این حال همواره درخواستهایی برای پیوستن به این باشگاه مخفی و پشت پرده انجام میشد، ولی جابز اجازه هیچ تغییری به گروه نداد. این تصمیمگیری محکم جابز تا حدی پیش رفت که بعضی از مدیران اجرایی این حساسیتها را تنها وسواس جابز خطاب کردند.
کلمه کلیدی در دنیای کسبوکار امروزی دگرگونی همراه با اطلاعات گسترده، دیجیتال و نوآوری است. روند فعلی به اینگونه است که میگوید همه را بیرون بریز و یک آزمایشگاه نوآوری دیجیتال بساز! هرچند در حقیقت اغلب این طرح ها شکست میخوردند؛ ایدههایی که توسط یک شرکت جهانی خریداری نشوند، هرچقدر هم که ابتکار و نوآوری داشته باشد، از هر جهت یتیم هستند. اکثر آزمایشها حتی آنهایی که در پروژه آیفون اپل دیدیم، طرحهای یتیمی بودند و دلیل موفقیت آنها تنها به خاطر چشمانداز استیو جابز بود.
استیو جابز زمانی که خلاقیت را میدید به سرعت آن را دنبال میکرد و این قابل تحسین است. مدیریت کردن یک کسب و کار به این شیوه شجاعت میخواهد. بسیار دشوار است که رئیس یک شرکت به معاونهای اجرایی خود پهنای باند اختصاص دهد تا بر آینده شرکت تمرکز کنند؛ درحالی که به شدت درگیر مسائل روز شرکت هستند.
این مهم است که اعضای فعال یک شرکت بدانند تیم نوآوری فعال است و آن ها جزئی از روند شرکت محسوب میشوند. با این چراغ روشن، کارمندان همگی متوجه میشوند که مسیر رو به رشدی را طی میکنند و شرکت همواره به آینده خود نگاه بلندی دارد.
اگر داستان آیفون تنها یک درس داشته باشد، میتوان گفت زمانی که خاک اپل از نوابغ لبریز شد، جابز متوجه این امر شد؛ خاک آن را کشت کرد و به شکوفایی رساند. مدیران یک شرکت باید رئیس حامیان باشند و به جای ادعاهای خالی از واقعیت، موفقیت را پرورش دهند. نتیجه کلام این است که شاید جابز راه اختراع آیفون را به نوابغ شرکت نشان نداده باشد، اما این حمایت را ایجاد کرد تا آنها بتوانند به آیفون رنگ واقعیت ببخشند.
گزارش از عبدالله مطیع
بیشتر بخوانید: دلایل احتمال عزل مارک زاکربرگ از مدیریت فیسبوک چیست؟
انتهای پیام/
فقط حمایت از تولید ملی
همه کار میکند و باقی پولم را به زخم زندگیم زدم . وقتی تلفن میکنم صدایم هم خوب دریافت میشود
والسلام
ویژگی اصلی ایفون سیستم انحصاری برای برنامه نویسان است.یعنی شما با یک سخت افزار قابل شناسایی طرف هستید نه مثل اندروید که کلی سختافازر می باشد