سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

بازخوانی عبرت‌های عاشورا در سخنان رهبرمعظم انقلاب/8

نگاهی به رفتار خواص کوفه

حرکت بجا ونابجای خواص،هرکدام به نوعی سرنوشت تاریخ را دگرگون میکند.

به گزارش تکیه حسینی باشگاه خبرنگاران جوان؛ وقتی به اسامی کسانی که از کوفه برای امام حسین (ع) نامه نوشتند و او را دعوت کردند نگاه می‌کنید می‌بینید همه جزو طبقه خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بسته بزرگ نامه، از کوفه برای امام حسین فرستاده شد. همه این نامه‌ها را بزرگان و اعیان و شخصیت‌های برجسته و نام و نشان‌دار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را نگاه کنید معلوم می‌شود از این خواص طرفدار حق، کدام دسته‌ها جزو دسته‌ای هستند که حاضرند دینشان را قربانی دنیایشان کنند و کدام‌ها جزو دسته‌هایی هستند که حاضرند دنیایشان را قربانی دینشان کنند. از تفکیک نامه‌ها هم می‌شود فهمید که عده کسانی که حاضرند دینشان را قربانی دنیا کنند بیشتر است.

نتیجه در کوفه آن می‌شود که مسلم بن عقیل به شهادت می‌رسد و از همان کوفه‌ای که هجده‌هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند بیست، سی هزار نفر یا بیشتر، برای جنگ با امام حسین (ع) به کربلا می‌روند! یعنی حرکت خواص به دنبال خود حرکت عوام را می‌آورد. نمی‌دانم عظمت این حقیقت که برای همیشه گریبان انسان‌های هوشمند را می‌گیرد درست برای ما روشن می‌شود یا نه؟

ماجرای کوفه را لابد شنیده‌اید به امام حسین (ع) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید مسلم را به آنجا می‌فرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهی کوفه می‌شوم. مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامه حضرت را خواند. گروه گروه مردم آمدند و همه اظهار ارادت کردند.

فرماندار کوفه نعمان بن بشیر نام داشت که فردی ضعیف و ملایم بود. گفت: «تا کسی با من سر جنگ نداشته باشد جنگ نمی‌کنم» لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جو را آرام و میدان را باز می‌دیدند بیش از پیش با حضرت بیعت کردند.

دو، سه تن از خواص جبهه باطل -طرفداران بنی‌امیه- به یزید نامه نوشتند که اگر می‌خواهی کوفه را داشته باشی فرد شایسته‌ای را برای حکومت بفرست چون نعمان بن بشیر نمی‌تواند در مقابل مسلم بن عقیل مقاومت کند.

یزید هم عبیدالله بن زیاد فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره –به قول امروز با حفظ سمت- کوفه را نیز تحت حکومت خود درآورد. عبیدالله بن زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت (در قضیه آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم می‌شود، که اگر دیدم مجالی هست بخشی از آن را برایتان نقل خواهم کرد.)

او هنگامی به دروازه کوفه رسید شب بود مردم معمولی کوفه –از همان عوامی که قادر به تحلیل نبودند- تا دیدند فردی با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصور کردند امام حسین (ع) است جلو دویدند و فریاد «مرحبا بابن رسول‌الله» در فضا طنین افکند! ویژگی فرد عامی چنین است. آدمی که اهل تحلیل نیست منتظر تحقیق نمی‌شود دیدند فردی با اسب و تجهیزات وارد شد؛ بی‌آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند تصور غلط کردند تا یکی گفت: «او امام حسین (ع) است» همه فریاد «امام حسین، امام حسین» برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامی داشتند؛ بی‌آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود. عبیدالله هم اعتنایی به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت.

اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را به اشد فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت هانی بن عروه را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتی گروه از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند با توسل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد. در این مقطع هم نقش خواص به اصطلاح طرفدار حق، حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجح دانستند آشکار می‌شود.

از طرف دیگر حضرت مسلم با جمعیت زیادی به حرکت درآمد. در تاریخ ابن اثیر آمده است که گویی هجده هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند از این عده فقط چهار هزار نفر دورادور محل اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست به نفع مسلم بن عقیل شعار می‌دادند این وقایع به روز هشتم ذی‌الحجه است.

کاری که ابن زیاد کرد این بود که عده‌ای از خواص را وارد دسته‌های مردم کرد تا آنها بترسانند. خواص هم در بین مردم می‌گشتند و می‌گفتند: «با چه کسی سر جنگ دارید؟! چرا می‌جنگید؟! اگر می‌خواهید در امان باشید به خانه‌هایتان برگردید. اینها بنی‌امیه‌اند؛ پول و شمشیر و تازیانه دارند.» چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچ کس! آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومی کرد که «همه باید با مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند» تاریخ می‌نویسد مسجد کوفه مملو از جمعیتی شد که پشت سر ابن‌زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.

چرا چنین شد بنده که نگاه می‌کنم، می‌بینم خواص طرفدار حق مقصرند و بعضی شان در نهایت بدی عمل کردند مثل چه کسی؟ مثل شریح قاضی. شریح قاضی که جزو امیه نبود! کسی بود که می‌فهمید حق با کیست؛ می‌فهمید که اوضاع از چه قرار است.

وقتی هانی بن‌ عروه را با سر و روی مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیله‌ای او اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را به کنترل خود درآوردند. ابن زیاد ترسید. آنها می‌گفتند «شما هانی را کشته‌اید»

ابن زیاد به شریح قاضی گفت: «برو ببین اگر هانی زنده است، به مردمش خبر بده» شریح دید هانی بن عروه زنده اما مجروح است. تا چشم هانی به شریح افتاد فریاد برآورد: «ای مسلمانان! این چه وضعی است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمی‌آیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!» شریح قاضی گفت: «می‌خواستم حرف‌های هانی را به کسانی که دور دارالاماره را گرفته بودند منعکس کنم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا حضور داشت و جرات نکردم!» جرات نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما می‌گوییم ترجیح دنیا بر دین!

شاید اگر شریح همین یک کار را انجام می‌داد تاریخ عوض می‌شد اگر شریح به مردم می‌گفت که هانی زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیدالله قصد دارد او را بکشد با توجه به اینکه عبیدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها می‌ریختند و هانی را نجات می‌دادند با نجات هانی هم قدرت پیدا می‌کردند و روحیه می‌یافتند، دارالاماره را محاصره می‌کردند عبیدالله را می‌گرفتند، یا می‌کشتند و یا می‌فرستادند می‌رفت. آن‌گاه کوفه از آن امام حسین (ع) می‌شد و دیگر واقعه کربلا اتفاق نمی‌افتاد! اگر واقعه کربلا اتفاق نمی‌افتاد ؛ یعنی امام حسین (ع) به حکومت می‌رسید. حکومت حسینی اگر شش ماه هم طول می‌کشید برای تاریخ، برکات زیادی داشت؛ گرچه بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.

یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می‌دهد و گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است تاریخ را در ورطه گمراهی می‌غلتاند. ای شریح قاضی! چرا وقتی که دیدی هانی در ان وضعیت است شهادت حق ندادی؟! عیب و نقص خواص ترجیح دهنده دنیا بر دین همین است.

به داخل شهر کوفه برگردیم وقتی که عبیدالله بن زیاد به روسای قبایل کوفه گفت بروید و مردم را از دور مسلم پراکنده کنید، و گرنه پدرتان را درمی‌آورم چرا امر او را اطاعت کردند؟! روسای قبایل همه‌شان اموی نبودند و از شام نیامده بودند! بعضی از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین (ع) بودند. شبث به ربعی یکی از آنها بود که به امام حسین (ع) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد.


همو جزو کسانی است که وقتی عبیدالله گفت بروید مردم را از دور مسلم متفرق کنید قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندن اهل کوفه پرداخت.

چرا چنین کاری کردند؟! اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظه حساس به جای اینکه از ابن زیاد بترسند، از خدا می‌ترسیدند، تاریخ عوض می‌شد. گیرم که عوام متفرق شدند؛ چرا خواص مومنی که دور مسلم بودند از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادی خوب و حسابی بودند که بعضی‌شان بعدا در کربلا شهید شدند اما اینجا اشتباه کردند.

البته آنهایی که در کربلا شهید شدند کفاره اشتباهشان داده شد درباره آنها بحثی نیست و اسم‌شان را هم نمی‌آوریم. اما کسانی از خواص به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته بعد مجبور شدند جزو توابین شوند. چه فایده! وقتی امام حسین (ع) کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت، وقتی فاجعه اتفاق افتاد، وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگر چه فایده! لذاست که در تاریخ، عده‌ای توابین، چند برابر شهدای کربلاست. شهدای کربلا کشته شدند توابین نیز کشته شدند؛ اما اثری که توابین در تاریخ گذاشتند یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست! به خاطر این که در وقت خود نیامدند؛ کار را در لحظه خود انجام ندادند دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند. چرا مسلم بن عقیل را با اینکه می‌دانستند نماینده امام است تنها گذاشتند و با او بیعت هم کرده بودید قبولش هم داشتید. (به عوام کاری ندارم؛ خواص را می‌گویم.) چرا هنگام عصر و سرشب که شد، مسلم را تنها گذاشتند تا به خانه طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص مسلم را تنها نمی‌گذاشتند و مثلا، عده‌ای به صد نفر می‌رسید آن صد نفر دور مسلم را می‌گرفتند خانه یک‌شان را مقر فرماندهی می‌کردند، می‌ایستادند و دفاع می‌کردند مسلم تنها هم که بود وقتی می‌خواستند دستگیرش کنند، ساعت‌ها طول می‌کشید سربازان ابن زیاد چندین بار حمله می‌کردند؛ مسلم به تنهایی همه را پس زد اگر صد نفر مردم با او بودند مگر می‌توانستند دستگیرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع می‌شدند پس خواص در این مرحله کوتاهی کردند که دور مسلم را نگرفتند.

منبع: برگزیده کتاب «آفتاب در مصاف» صفحه 447 تا 453

برگزیده ای از سخنان رهبر انقلاب

انتهای پیام/


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.