به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،اسم عروسکش را برای مصاحبه روی خودش میگذارد؛ دوست ندارد کسی اسمش را بداند تا خدای ناکرده آبروی خانواده سرشناسش در اراک نرود.
«نیلوفر» زن 30 سالهای است که به جرم نگهداری 491 گرم طلای مسروقه روزهای حبسش را میگذراند. خواندن داستان زندگی سارق شدن دانشجوی رشته ادبیات انگلیسی و حسابدار یک بیمارستان خصوصی، عبرتآموز به نظر میرسد.
درباره خودت بگو.12 سال پیش دانشجوی رشته ادبیات انگلیسی بودم و با کلی این در و آن در زدن برای تأمین بخشی از هزینههای زندگیام به عنوان کارمند حسابداری در بیمارستانی خصوصی کار پیدا کردم. خانوادهام ساکن اراک بودند و من در تهران با دو نفر از همدانشگاهیهایم اتاقی اجاره کرده بودیم. مدت زیادی از کار پیدا کردنم نگذشته بود که پسر جوان نیمهبیهوشی را به بیمارستان آوردند و بستری کردند.
او که در یک تصادف دست و دو پایش شکسته بود، دو ماهی در بیمارستان بستری شد و راننده مقصر تمام هزینههای درمانش را پرداخت کرد. اسمش «نیما» بود. اوایل چند بار برای کارهای حسابداری سراغش رفتم، کمی که حالش بهتر شد گاهی روی ویلچر در بیمارستان دوری میزد و از مقابل اتاق شیشهای محل کار من رد میشد و نگاهم میکرد.
کمکم این دیدارها رنگ دیگری به خود گرفت. وقتی از بیمارستان مرخص شد، هر روز دم در بیمارستان می آمد تا مرا در حال خروج از آنجا ببیند و همین طوری شد که مرا به خودش علاقهمند کرد.
عاقبت این علاقه چه شد؟من و نیما با هم ازدواج کردیم. خانوادهام با ازدواجمان مخالف بودند؛ ولی بالاخره زندگی مشترک ما شروع شد.
علت مخالفت آنان چه بود؟نیما تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده بود و من دانشجوی ترم پنجم ادبیات انگلیسی بودم. محل زندگی آنان پر از خلافکار و معتاد بود و نیما هم زمینه افسردگی و خودکشی داشت. در ضمن او یک کارگر ساده بود که حقوقش کفاف یک زندگی را نمیداد و من در خانوادهای بزرگ شده بودم که امکانات رفاهی خوبی داشتم.
زندگیتان چطور بود؟همان طور که گفتم نیما کارگر ساده یک شرکت لبنیاتی بود؛ ولی او به طور کلی کار کردن را دوست نداشت. فقط شش سال کار کرد و بعد بیکار شد. او هنوزهم بیکار است.
تحصیلت را ادامه دادی؟نه مجبور شدم رهایش کنم، بعد از ازدواج خانوادهام به ما کمک مالی نمیکردند. البته مادرم گاهی دور از چشم پدرم کمکهایی میکرد؛ اما شوهرم آدم مغروری بود و به دلیل این کار مادرم دعوا راه میافتاد. پدرم میخواست تنبیه شوم و به همین علت یکی دو سال اول با خانوادهام ارتباطی نداشتیم و بعد که کمکم رفت و آمدمان شروع شد، پدرم به هر بهانهای برایمان مواد غذایی یا پول میفرستاد.
چند فرزند داری؟
یک پسر ده ساله به نام امیر دارم.
شوهرت نیز مانند خودت معتاد است؟بله، البته او باعث اعتیادم نشد؛ ولی وقتی دید من هم مثل او اعتیاد دارم، تشویقم کرد تا همراهش مواد مصرف کنم.
چه طور معتاد شدی؟ناراحتی اعصاب داشتم. هر شب 7 یا 8 قرص آرامبخش میخوردم تا بتوانم بخوابم. کم کم از دوستانم شنیدم که با مصرف کراک، نیازی به مصرف این همه قرص نیست! و این طور شد که مصرف مواد را شروع کردم.
تأثیری هم داشت؟چند روز اول، احساس خوبی داشتم. آرام و خوشحال بودم، ولی یک هفته نشد که دیگر کراک هم مرا آرام نمیکرد. هم قرص آرامبخش میخوردم و هم کراک مصرف میکردم. اگر قبلاً قرص آرامم میکرد، حالا دیگر وقتی کراک به من نمیرسید، از خود بیخود میشدم. هیچ چیز برایم معنا نداشت جز مواد! گاهی فکر میکردم میتوانم برای به دست آوردن کراک، حتی آدم هم بکشم!
با توجه به اینکه همسرت معتاد و بیکار بود و خودت هم معتاد شدی، مخارج اعتیاد را چگونه به دست میآوردی؟نیما موادفروشی میکرد، البته همیشه مواد همراهش کم بود و هر وقت دستگیر میشد، بعد از مدت کوتاهی بیرون میآمد. آن قدر پول نداشت که مواد زیادی جابهجا کند. من هم که قبلاً دانشجوی ادبیات انگلیسی بودم و با ازدواج درس خواندن را نیمهکاره رها کردم، در یک آموزشگاه، زبان درس میدادم؛ اما وقتی اعتیادم بیشتر شد، عذرم را خواستند و بهدستآوردن پول برای مواد خیلی سخت شد.
چه شد که به زندان آمدی؟نیما به دلیل بهدست آوردن پول مواد، همراه یکی از دوستانش به کیفقاپی افتاده بود. یک روز مقداری طلا برایم آورد و گفت باید عصر آنها را ببریم و بفروشیم. میترسید اگر تنها برود به او مشکوک شوند. ظاهراً دوستش یک ساعت بعد از کیفقاپی از روی آلبوم سارقان در اداره آگاهی شناسایی و دستگیر شده بود. او آدرس ما را داده بود و پلیس قبل از آنکه برای فروش طلاها برویم به خانه ما آمد و دستگیرمان کرد. از وضع ظاهرم معلوم بود که معتاد هستم. مرا هم به جرم نگهداری طلاهای سرقتی دستگیر کردند. حالا هر دو زندانی هستیم.
پسرت کجاست؟وقتی دستگیر شدم، امیر را به بهزیستی فرستادند. خانواده شوهرم حاضر نشدند به دادگاه بیایند و او را ببرند.
واکنش خانواده همسرت به اعتیاد تو و نیما چه بود؟پدر، مادر و سه برادر نیما معتاد هستند. دو خواهرش هم در شهرستان زندگی میکنند که شنیدهام برخی از اعضای خانواده آنان هم معتادند. اعتیاد برای خانواده همسرم عجیب نیست.
در میان اعضای خانواده خودت معتادی وجود دارد؟نه، حتی سیگاری هم وجود ندارد. حالا برایشان خیلی سخت است که من معتادم. مادرم بعد از شنیدن خبر اعتیاد من بیمار شد و سه ماه بعد فوت کرد.
درباره خانوادهات بگودو خواهر و یک برادر بزرگتر از خودم دارم. خودم فرزند آخر خانواده هستم. پدرم بازنشسته بانک است. مرگ مادرم تأثیر بدی روی پدرم گذاشت. در آن سه ماه بیماری مادرم، خیلی سعی کرد من اعتیاد را ترک کنم. وقتی دید بیفایده است، گفت طلاق بگیر.
کمک میکنم تا حضانت پسرت را هم بگیری! اما من نه طلاق گرفتم و نه اعتیاد را ترک کردم. در بیمارستان ترک اعتیاد مرا بستری کرد و در آنجا بودم که خبر مرگ مادرم را شنیدم. ناراحتی قلبی او را از من گرفت. البته خودم مقصر بودم. بعد از فوت مادرم پدرم پیغام فرستاد دور خانوادهات را خط بکش! خواهرها و برادرم هم مرا عامل مرگ مادرم میدانستند. اینطوری شد که خانوادهام را از دست دادم.
برای ادامه زندگیات چه تصمیمی داری؟بعد از آزادی برای آینده پسرم، دیگر به سراغ مواد مخدر نمیروم. دوباره امیر را از بهزیستی میگیرم و خودم بزرگ میکنم. سر کار میروم تا مخارج درس و تحصیل او را فراهم کنم. اگر شوهرم بخواهد اعتیاد را ترک کند، میتوانیم سه تایی با هم زندگی کنیم.
در اینجا وقتت را چگونه میگذرانی؟من تازه آمدهام. چند روزی است که به کلاس نقاشی و طراحی میروم. میخواهم بعد از آزادی، حرفه یا هنری را بلد باشم و کار کنم.
به نظرت هنر چطور میتواند به تو کمک کند؟وقتی هنری را بلد باشم، غیر از کار شرافتمندانه، زیبایی حرفهام میتواند مانع از گرایش دوباره به خلافهایی مانند اعتیاد شود.
چه قدر با گذشتهات فرق کردهای؟روحیهام بهتر شده است و میتوانم همان نیلوفری شوم که خانواده به او اطمینان کردند و او را برای ادامه تحصیل بهتنهایی به تهران فرستادند. خیلی با زمانی که ضعیف و معتاد شدهبودم ، فرق دارم و امیدوارم بتوانم دوباره اعتماد خانوادهام را به دست آورم و مادر خوبی برای فرزندم باشم.
برداشت آخر:نیلوفر هشت سال سابقه اعتیاد دارد. علت اصلی اعتیادش هم صرف نظر از تصور رسیدن به آرامش ، وجود شوهری معتاد است که به دلیل تنها نماندن پای بساط بدبختی، زن را هم به این باتلاق کشاند و هر دو با هم مواد مخدر مصرف کردند. خانواده نیلوفر برای نجات او از دام اعتیاد خیلی تلاش کردند و در نهایت او را به حال خود گذاشتند و از خود راندند؛ کاری بسیار اشتباه که گاهی خانواده معتادان مرتکب میشوند و با این کار، انگیزه معتاد را ترک اعتیاد از بین میبرند./حمایت