حسين، کشته ديروز و رهبر روز است
قيام اوست ، که پيوسته نهضت آموز است
تمام زندگي او، عقيده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسين ، يک روز است
توان لشکر ايمان، نميرود از بين
ز فيض ياري حق، چونکه قدرت اندوز است
حسين و ، ذلت تکريم ظالمان هيهات
که آفتاب عدالت، ازو دل افروز است
به نزد او که شهادت، بجز سعادت نيست
رداي مرگ ، برايش، قباي زر دوز است
رهين همت والاي سيد الشهداء است
هر آنکه از غم اسلام، در تب و سوز است
هماره تازه بود ياد بود عاشورا
که روز حق و عدالت، هميشه نوروز است
حرارتي که ز عشق حسين در دلهاست
براي ظالم هر عصر، خانمان سوز است
( حسان )، حسين، به ظاهر، اگر چه شد مغلوب
شکست اوست، که در هر زمانه پيروز است
شاعر: حبیبالله چایچیان (حسان)
.........................................................................................................................................
حسینیهء خدااز عرش، از میان حسینیهء خدا
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء »
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت:
" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا "
آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر دعا
او که هزار بار به گریه نشسته بود
یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا
آری تمام رحمت خود را خدا گرفت
گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها
آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول»
جانم فدای تشنه لب دشت کربلا
*****
روضه تمام گشت ولی مادری هنوز
آید صدای گریه اش از بین روضه ها
شاعر: رحمان نوازنی........................................................................................................................................
یا حسین(ع) هر چه بلا که بر سر عالم میِآورد
منت گذاشته سر ما هم میآورد
ابر بلا اگر که ببارد زیاد و تند
ایوب با وقار دلم کم میآورد
آیینه همند تمامی عاشقان
ارثی که نوح میبرد آدم می آورد
دارد افق وصال مرا جار میزند
دارد مناره ای سر حالم میآورد
روح القدس به معبد معصوم چشم من
آن را که داده است به مریم می آورد
قدیسه های آه من از حال رفتهاند
از بس که کشته های دمادم میآورد
تنها نه فرش میکند او بال خویش را
تابوت گریه های مرا هم میآورد
این آتشی که در شریان های ناحیه است
مثل همیشه اشک مرا دم میآورد
از معجزات نام زلالش یکی همین:
از زیر پای زمزمه زمزم می آورد
حا، سین، یاء و نون، ندارد اثر چنان
ترکیب این حروف جدا غم میآورد
شاعر: رضا جعفری
...........................................................................................................................................
خوش آمدیای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی
در بیت وحی با لب عطشان خوش آمدی
ای العطش ترانهء قبل از ولادتت
مادر فدات با لب عطشان خوش آمدی
ای تشنه! شیر مادرت از غصه خشک شد
از بس که بود صوت تو سوزان خوش آمدی
گریه مکن که کشتهء اشک خدا شوی
خون خدا، به جمع شهیدان خوش آمدی
اشک تو از تلاطم دریاست بیشتر
ای آشنای ابر بهاران خوش آمدی
شاعر: محمود ژولیده
.............................................................................................................................................
وداع آتشینزين وداع آتشين، کز شهر قرآن میکنی
آستان وحی را، بی تاب و حيران میکنی
ای که با جمعی پريشان، از مدينه میروی
قلب زهرا را، ز حال خود پريشان میکنی
تا ابد بنياد غم، از غصه ات ماند بپا
کاخ شادی را چرا با خاک يکسان میکنی؟
ای که مصباح هدايت هستی و فلک نجات
از چه با اين اشکها ايجاد طوفان میکنی؟
با عزيزان میروي و، زادگاه خويش را
پيش چشم فاطمه، خالی ز جانان میکنی
سينه بشکسته او، رفت از يادش دگر
با دلی بشکسته هجران را چو عنوان میکنی
مصطفي را قصه پيراهنت مدهوش کرد
زينب از اين پيرهن بردن، پشيمان میکنی
اي ذبيح کربلا ، جانها فدای حج تو
ای که خود را در منای عشق، قربان میکنی
در طوافت کعبه بر گرد تو میگردد حسين
کآمدی، در بيت حق، تجديد پيمان میکنی
اشک بيت الله میجوشد، ز چشم زمزمش
از حرم، ثارالها، تا قصد هجران میکنی
کعبه بگرفتهست دامانت، که برگرد ای حسين
اين حرم را، ز فراقت، جسم بی جان میکنی
مروه گردد بی فروغ و بی صفا گردد صفا
کربلا خوش باد، کآنجا را گلستان میکنی
نهضت خونين تو، سرمشق آزادی بود
بهترين تعليم را، از درس قرآن میکنی
جان فدای تربت تو، اي طبيب جسم و جان
درد عالم را به درد خويش درمان میکنی
ابر رحمت می شود، اين چشمه اشکت (حسان)
ز آن، تاريک قبرت، نور باران میکنی
شاعر: حبیبالله چایچیان (حسان)
.........................................................................................................................................
تا چند انتظار؟باز ساقی گفت تا چند انتظار؟
باز ساقی گفت تا چند انتظار؟
ای حريف لاابالی سر برآر
ای قدح پيما درآ، هويی بزن
گوی چوگانت سرم، گويی بزن
چون بموقع ساقيش در خواست کرد
پير ميخواران ز جا قد راست کرد
زينت افزای بساط نشاتين
سرور و سر خيل مخموران حسين
گفت آنکس را که میجويی منم
باده خواری را که میگويی منم
شرطهايش را يکايک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از اين شراب خوش گوار
ديگرت گر هست، يک ساغر بيار
شاعر: عمان سامانی
........................................................................................................................................
ربنای آخر
عرش می لرزيد وقتی خاک می شد بسترت
آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت
حنجر جبريل هم با نام تو تطهير شد
تا رسيد آن تيغ بی شرم و حيا بر حنجرت
نخلهای تشنه از تنهايی ات خم می شدند
تا شنيدند از لبانت ربنای آخرت
ای همه مظلوميت، سيمرغ قاف عاشقی!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهيان بايد شنيد
مرثيه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت
ای خدای زخمهای آشنا و ناگزير
وحی تو شد "هل من..." و يک قافله پيغمبرت
کوفه کوفه شرمساری مانده در تاريخ و باز
کربلا در کربلا ماييم و زخم پيکرت!
شاعر: سیدحبیب حبیبپور انتهای پیام/پ3
و غم حسین .انشاا.. خدا بهتون سلامتی بده