شهر محاصره شده، کسی نیست مگر اینکه جایی از سر و صورتش سرخ و سیاه باشد، نه سرخی از شرم که از خون، نه سیاه از رسوایی که از دوده ، بوی باروت همه جا پیچیده، فرمان از جایی صادر شده، این بار نه از عقبه که از سینه، دل فرمان مقاومت داده ، ایستادن تا آخرین فشنگ...