وجود شهید یدالله حاجیان برای مردم و دوستداران انقلاب مایه امید و برای دشمنان باعث وحشت و دلهره بود به طوریکه گروهکهای ضدانقلاب برای ریختن خونش اعلامیه و هدیه میدادند.
پدربزرگم در باغ سپهسالار قزوین کار میکرد و مادربزرگم هم زن مؤمنه و باخدایی بود. خانواده نیمهمذهبی بودند. پدرم امام خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. چون ظاهرنمایی را دوست نداشت، کسی تصور نمیکرد او به جبهه برود.
مادر شهید در خواب دیده بود که حسن شهید شده و میدانست بالاخره یک روز خبر شهادت جوان رعنایش را خواهند آورد. آنها سالها منتظر ماندند تا اینکه در سال ۱۳۷۷ پیکر شهید تفحص شد و به زادگاهش بازگشت
شهید زینالدین فرمانده بود، ولی هیچگاه شیفته جایگاهش نشد. در طول دوران فرماندهیاش در سادگی تمام خدمت کرد و فریفته دنیا نشد. هیچوقت ماشین و راننده شخصی نخواست.