به گزارش خبرنگار
حوزه رفاه و تعاون گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان، در اولین روز از فصل بهار سال ۴۷ به دنیا آمد. از سن پایین شروع به کار کرد و اولین تجربه کاریاش فعالیت در تعمیرگاه خودرو بود که به محض
پیروزی انقلاب اسلامی, عضو فعال بسیج شد که همین شروعی برای رسیدن به آرزویش بود، امّا این مهم به دلیل پایین بودن سنش محقق نشد تا اینکه او در سال ۶۲ مجبور شد دست به شناسنامهاش برده و سنش را بالاتر ببرد.
شهید بهروز ترکاشوند هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که برای رسیدن به آرزویش، بار سفر را بست، امّا این سفر با سفرهای دیگری که به واسطه شغل پدرش در رفت و آمد بود تفاوتهای چشمگیری داشت، چرا که عزم خود را برای رفتن به مناطق جنگی جزم کرده بود و در همان سال به کردستان اعزام و با وجود تمامی شرایط حاکم در آن منطقه، در تیپ جندالله مشغول خدمت و بارها مجروح شد که خانوادهاش از این موضوع هیچ گونه اطلاعی نداشتند و او همچنان دست از علاقهاش نکشید و برای مبارزه حق علیه باطل به مناطق دیگر رفت.
شهید بهروز ترکاشوند تنها عضو خانواده نبود که وارد میدان جنگ شده بود، چرا که پدر و دو برادر دیگرش نیز در دوران دفاع مقدس از هیچ کوششی دریغ نکرده بودند و او نیز به پیروی از افکار و اعتقادهای مشترکی که با آنها داشت, با وجود سن پایینش, این راه را انتخاب کرد و در طول آن, به دلیل شجاعت زیادی که داشت، لقب «شکارچی تانک» گرفت.
بهزاد، برادر کوچکتر شهید بهروز ترکاشوند, در بیان خاطرات خود برای ما این طور گفت: آقا بهروز, در عملیات ام الرصاص، پشت گمرک خرمشهر، تانکهای نیمه سوختهای را که عراقیها در آنها بودند و قصد حمله به دیگر رزمندگان داشتند، با درایت و هوشیاری مورد هدف قرار داد و چندین نفر بر و تانک را شکار و در این عملیات, مختصر جراحتی پیدا کرد و به خاطر شجاعت زیادی که داشت لقب " شکارچی تانک " گرفت.
این پایان تلاشهای شهید بهروز ترکاشوند برای رسیدن به آرزوهایش نبود، چرا که تا اردیبهشت ماه سال ۶۵ با تمام توان در میدانهای جنگ حضور فعالانه و خالصانه داشت و در همان روزها بود که به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
برادرش در خصوص آن روزها گفت: در سیزدهم اردیبهشت ماه سال ۶۵, نیروهای عراقی با یک لشکر پیاده و مکانیزه به منطقه جنگی فکه حمله و تا پل کرخه پیشروی کردند که آقا بهروز در این عملیات با آرپیچی، رشادتهای زیادی کرد و چندین دوشکا و تانک عراقی را مورد هدف قرار داد تا جایی که در جریان آن، از ناحیه کتف و صورت مجروح شد و به اسارت نیروهای بعثی درآمد.
وی گفت: اگرچه آقا بهروز در آن عملیات به مدت ۵ سال به اسارت در آمد و به دلیل شعارهای انقلابی و مذهبیاش مورد شکنجههای زیادی قرار گرفت، امّا همچنان از فعالان بود؛ به طوری که مسئول بند ۶ اردوگاه کمپ ۱۰ عراق شد و این بار، به گونه دیگری برای اسلام و انقلاب, مخلصانه جهاد کرد.
بهزاد ترکاشوند ادامه داد: آقا بهروز در ۲۶ مرداد ماه سال ۶۹ همزمان با ورود آزادگان به میهن اسلامی وارد کشور شد و مدتی بعد هم به همراه خانواده مقدمات ازدواج او را فراهم کردیم تا اینکه در آبان ماه همان سال ازدواج کرد و یک ماه و سه روز پس از برگزاری مراسم ازدواجش بود که به دلیل جراحتهای وارده ناشی از اسارت به یاران شهید خود پیوست و اولین شهید آزاده کشور شد.
برادر شهید گفت: مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، سید آزادگان پس از شهادت آقا بهروز خطاب به پدر مرحوم فرمود: فرزند شما سه مقام دارد؛ اول اینکه اسارت را تحمل کرد. دوم به افتخار جانبازی نائل گشت و سوم به شهادت که حقش بود دست یافت؛ شهیدی که سردار علی فضلی نیز در خصوص او گفتند که این شهید بزرگوار به آن چیزی که هدف و حقش بود, رسید.
جعفر مزیدها یکی از آزادگان ۸ سال دفاع مقدس که مدتی را در اردوگاه ۱۰ رمادی با شهید آزاده بهروز ترکاشوند هم آسایشگاهی بوده با بیان اینکه خاطرات زیادی با شهید داشته است، به شرح یکی از این خاطرات پرداخت و گفت: شهید بهروز ترکاشوند از نیروهای فعال فرهنگی بود و مدتی هم به عنوان معاون و مسئول آسایشگاه ۶ قاطع ۴ مشغول فعالیت بود.
یک روز، من و ایشان در حال قدم زدن در محوطه قاطع بودیم که عزیز آزادهای به نام حسین خورشیدی از مداحان اهل بیت (ع), در حال شستن پیراهنش بود و زیر لب با خودش زمزمه میکرد که شهید ترکاشوند به ایشان گفت: برای ما بیتی بخوان که حسین آقا پاسخ داد: بعدا میخوانم، امّا اصرار مکرر ما باعث شد که حسین آقا خورشیدی بدون صوت و لحن شروع به خواندن این شعر کند: شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است لب تشنه...
همان لحظه, آقا بهروز, خواندن حسین آقا را متوقف کرد و به ایشان گفت: باید با لحن و صوت بخوانی که در همان حین، حسین آقا پاسخ داد: بهروز ول کن... نگهبان نزدیک است و صدای ما را میشنود و برای ما مشکل به وجود میآید.
آقا بهروز هم اصلا کوتاه نیامد. به همین خاطر حسین آقا خورشیدی, شعر را با صدایی بلندتر کامل کرد:
شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است
لب تشنه اگر آب نبیند سخت است
ما نوکر ارباب تو ای مهدی جان
نوکر، رخ ارباب نبیند سخت است
همان موقع، خنده روی لبهای آقا بهروز نقش بست و با رضایت خاطر, در محوطه اردوگاه قدم زدیم.
برادر شهید بهروز ترکاشوند، از فِراق و انتظارهایی که پدر و مادر آنها در تمامی این سالها متحمل شده بودند و از تقدیری گفت که به گونهای رقم خورد که پسر آزاده شان تنها چند روز رَختِ دامادی بر تن کرد و به آرزوی دیرینهاش که همانا شهادت بود, رسید و با تحقق این آرزوی شهید, دوباره فِراق و غصههای پدر و مادر تکرار شد و به انتظاری رسید که ۶ سال بعد برای مادر و ۱۱ سال پس از شهادت، برای پدر پایان یافت.
بیشتر بخوانید
گزارش از فاطمه میرزایی دخت
انتهای پیام/
شهدای مخلص و واصل به فیض الهی
مردانی که حق را انتخاب کردند و پای آن ایستادند
شهدای مخلص و واصل به فیض الهی
مردانی که حق را انتخاب کردند و پای آن ایستادند