چی شد چادری شدم؟ اولش به نظرم سوال بی اهمیتی اومد، یا شاید بهتر بگم ، به نظرم جوابم بی اهمیت اومد. اما چند دقیقه ای که روش فکر کردم ، دیدم نه انگار باید بیشتر فکر کنم! شاید دلیلش اونقدرها هم ساده نبوده!
از ٥سالگي ارادت خاصي به حضرت عباس(ع)داشتم، چون مادرم از بچگي برايم از دلاوري ها و رفتارهاي زيباي ايشان تعريف ميكردند ،٦سالم بود كه مي گفتم منو توي حرم حضرت عباس(ع)دفن كنيد، اما همين بچه ي ٦ساله وقتي محرم تموم مي شد دوباره …
چادر سر کردن برا منی که تا دوم دبیرستان حتی روسری هم سرم نبوده خیلی سخت بود...ولی ...یه چیزی تو دلم پیدا شده بود که بازم با همون زرنگی خاص خودم فهمیدم قیمتی تر از هر چیزی تو دنیاست.
عد از مواجه با سوال چي شد چادري شدم؟ یه کم که دقیق شدم دیدم چادري شدنم یه دلیل هایی داشته که مطمئنا اطرافیان و فامیل نبودن و یه مقداری خانواده بود اما يك دليل خيلي مهم ديگه هم بود.
یک شرکت سازنده جواهرات، حلقه منحصر به فردی ابداع و عرضه کرده که ضمن بهرهمندی از زیباییهای طبیعی این نوع محصولات دارای امکانات پیشرفته ارتباطی نیز هست.
یک جراح عمومی گفت :واریس به ناهنجاری های وریدی گفته می شودکه به صورت پیچ در پیچ و خطوط رگ های بسیارریزروی پوست دیده می شود و در بانوان بیشتر دیده می شود.
من چادر رو فقط به خاطر حجابش نمیخواستم ! احساس میکردم با چادر میتونم خیلی از رفتارهای دیگه مو اصلاح کنم ....راحت بودنمو با دیگران .... سنگین بودنمو ...متانت .... حجب و حیا ... و خیلی چیزای دیگه.
با مادرم رفتیم و اولین چادرم رو دوختم ،یه چادر ملی بود . عاشق امام رضا علیه السلام بودم و به شوق دیدار ایشون چادرم رو سر کردم و راهی سفر شدیم. می تونم بگم بهترین سفر عمرم بود ، هم از لحاظ معنوی هم تفریحی خیلی عالی بود .
من دختری بودم که پاکی و سادگی را دوست داشتم اما از طرفی باکلاس بودن را هم می خواستم و بین این دو خواستنی گم شده بودم، گنگ شده بودم.در ادامه متن ارسالی از فاطمه محمدی را میخوانید.
یه شب از شبهایی که داشتم وارد مجلس روضه می شدم همزمان بامن روحانی مجلس که آقای سیدی هم بودند وارد شدند، اونجا یکدفعه ازاینکه چادری نیستم جلوی روحانی خجالت کشیدم و با خودم فکر کردم تو اگر ادعات میشه که حجابت کامله چرا خجالت میکشی؟
نه دخترهای ما مثل فاطمه زهرا هستند و نه خود ماها مثل پدر ایشان هستیم و نه پسرهای ما مثل امیرمؤمنان(علیه السلام)، شوهر فاطمه زهرایند. ما كجا و آنها كجا؟ زمین تا آسمان با هم فرق داریم.
پدرم که تا آن لحظه من را با چادر ندیده بود چند دقیقه ای مات و مبهوت نگاهم کرد بعد لبخندی زد و دستی روی سرم کشید و ....در ادامه متن خاطره ای ارسالی از طیبه رحیمی را میخوانید.