سالی که گذشت، گمانم را به درس و کتاب‌های ورق‌زده دگرگون ساخت و جهان قاعده‌مندی که تا امروز در کلاس و تست و تمرین شناخته بودم را متفاوت با جهان حقیقی نشانم داد. یاد گرفتم قواعد همیشه ثابت نیستند و گاهی باید از قسمت نانوشته‌ی کتاب آموخت.

باشگاه خبرنگاران جوان ؛ سارا بابایی _گاهی رنجشِ زخمِ تیر و تبر را می‌شود در کوتاه‌زمانی از یاد برد و گاه گزگز یک سیلی نه‌چندان محکم، سال‌ها می‌تواند روی صورت باقی بماند. گاه قطره اشکی از گوشه‌ی چشم تبدیل به سیل ویرانی دودمانی می‌شود و گاه دریا دریا آب شیرین، گوشه‌ی دلِ انسانِ حریص را آباد نمی‌کند.

گاهی یک نفر بار سفر می‌بندد اما جهانِ انسان از جمعیت خالی می‌شود و گاه دنیا برای کسی به نام می‌شود اما لقمه‌ای از آن به کام نمی‌شود. یا این جهان از اول هم بر مدار کمیت‌ها نمی‌چرخید یا ریاضی را خوب یادمان ندادند؛ چون دو دوتای این روزگار دل‌مرده هربار جوابی مغایر داشت.

اگر جغرافیا از مرزها و رنگ‌ها خبر می‌داد، چرا بوی سوختگی لباس کودکان غزه در سرمای ویرانه‌ها را در بستر نرم و خانه‌ی گرمم حس می‌کردم؟

سردمدارانِ کت‌وشلواری با لبخندهای فاتحانه آن‌چنان قاب تصاویر را پر کردند که دیگر کسی نمی‌پرسد اگر تاریخ درس عبرت است، چرا مشق هر روز سیاست‌مداران خاورمیانه تکرار ذلت است؟

اما اشکال من به سیستم آموزشی آنجاست که در هیچ صفحه‌ای از درس علوم نگفتند یک سال می‌تواند چهار فصل پاییز داشته باشد.

هلیکوپتری که از پرواز سی‌ام اردیبهشت برنگشت، دلالتی بود بر ریزش پاییزی سبزترین برگ‌های مقاومت. رئیس‌جمهوری که با امضا و خواهش مردم مستضعف وارد عرصه‌ی انتخابات می‌شود و تا پای جان شب و روز را به هم می‌دوزد، باید هم برای مردم بمیرد. اما آن سفر، سفر مرگ نبود؛ بلکه پروازی بود تا آسمان هفتم که زمین را خالی کرد از پشت و پناه برای مظلومانی که یک رئیس‌جمهور خردمند می‌خواستند و یک وزیر خارجه‌ی شجاع.

پاییزی شدن بهار ۱۴۰۳ همانا و برگشت نزاع سیاسی و نبرد قدرت همانا. دودستگی‌های سابق حالا به چنددستگی ارتقا یافته بود و عجیب‌ترین انتخاب را از صندوق رأی در پی داشت.

دهم مرداد ماه، انفجار دیگری کلیدواژه‌های ایران، اسماعیل هنیه و ترور را در رسانه‌ها به هم دوخت و تحلیف رئیس‌جمهور جدید با فقدان جدید همراه شد و ریزش برگ دیگری از محور مقاومت، آن هم در خاک ایران، پاییزی‌ترین تابستان این سال‌ها را رقم زد.

خود پاییز از همیشه خزان‌تر، در ششمین روزش با بیش از هشتاد تن مواد منفجره از جهان ثمره‌ای را گرفت که هزاران بهار هم نمی‌تواند نظیرش را شکوفه کند و پس از او، بیست و پنجم همان ماه، سنوار هم با آن عصای موسوی راهی جاده‌ی شهادت شد تا بی‌ارزش بودن دنیا برهنه‌تر از همیشه خود را به چشمان اهل خرد عرضه کند.

شهادت پی‌درپی فرماندهان و رزمندگان مقاومت به همین موارد ختم نشد و زد و خوردهای چندباره بین ایران و سگ هار منطقه بر متفاوت بودن این سال تک‌فصل افزود و زمستان هم با تشییع جنازه‌ی سید مقاومت در خاطر ثبت شد و از طرفی، درد معیشت و زخم اقتصاد هم بیش از همیشه فصل آخر سال را سوزناک کرد و کار تا استیضاح وزیر در ماه آخر سال ادامه پیدا کرد و تیم جدید دیپلمات‌های آمریکایی هم هر روز با یک نمایش تازه جهان را به ریشخند گرفتند تا ناپایداری شرایط امروز و زوال قول و قرارها از عرصه‌های جهانی گرفته تا مدیریت‌های داخلی و مسئولیت‌های استانی، همه روی هم فشارهای ته‌نشین‌شده‌ی اجتماعی را بر توده‌ی مردم روزافزون کند.

چیزی که از ظواهر به چشم می‌رسد اینجا در پس کوه‌های زاگرس، بی‌اعتنا به حوادث ایجاد شده و شرایط پیش رو، بدون هیچ طرح‌ریزی آگاهانه برای آینده‌ی متناسب با یک مدیریت منطقه‌ای و استانی، همچنان روش و مسلک‌های پارینه‌سنگی پابرجاست و تغییر امیدبخشی به چشم نمی‌خورد.

این همه هزینه، بگیر و ببند، شوی تبلیغاتی، رسانه، پول‌پاشی و پوستر، این همه رگ گردن و داد و هوار، این همه تقابل گروهی و حزب و جناح‌پرستی... اگر برای حق و عدالت بود، لرستان در عرصه فلاکت رکورد نمی‌زد. نباید پرسید چرا همیشه احزاب در اهدافشان که رسیدن به پست و مقام است موفق می‌شوند، اما مردم در احقاق حق‌شان که عدالت و رفاه است، شکست می‌خورند.

آیا خنده‌دار نیست اگر آشفته‌ترین دوره سیاست را سال وفاق بنامیم، در حالی که سوگوار سال فراق خدمتگزارانی هستیم که صداقت‌مدار بودند، نه سیاست‌مدار؟

به راستی که سال ۱۴۰۳ سال مردشناسی و تمایز بین قهرمان واقعی و قهرمان‌نماهای پوشالی بود و یاد گرفتیم که کارهای بزرگ را مردان بزرگ انجام می‌دهند و کم و کاستی و فقر ابزاری و چالش‌های مسیر، مانع انجام تکلیف نیست و دیگر اینکه آموختیم کار بزرگ باشد یا کوچک، اگر تکلیف‌محور مدیریت شود نتیجه را خدا ضامن می‌شود.

کاش می‌شد تمام مدیران را با سنگ شهادت سنجید تا معلوم شود این له‌له‌زدن‌های سیاسی چقدر آلوده به هوای نفس است یا اینکه برای رضای خداست.

قهرمان‌های میان‌سال و جوگندمی ما شبیه قهرمان‌های مخنث هالیوودی نیستند؛ آن‌ها بدون بازوان عضلانی دنیا را تکان می‌دهند. قدرت تقوای آن‌ها به جهان بیداری بخشیده و انسانیتشان به عصری که در آن هستیم ارزش داده است. پس این اکسیر آزموده دوای درد رنج‌های امروز است نه سیاست‌بازی . کاش بیاموزم، کاش هر سال بزرگ‌تر شویم.

برچسب ها: شهید رئیسی ، شهادت
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.