رامزی، عکاس جنگ روایتی از نمایشگاه «کلید‌هایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است» را عنوان کرد.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ زهرابالاور- مدتی است که دیوارهای نمایشگاه هنرهای معاصر فلسطین در حوالی میدان فلسطین تهران، میزبان روایتی کمتر شنیده شده از گذران روزگار اهالی مردم سرزمین زیتون است. روایتی که در کنار واژه‌ها، عکس‌ها، رنگ‌ها و نمادها آن را تعریف می‌کنند. نمایشگاه «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است»، روایتی مصور از حضور وهب رامزی، عکاس معروف و خوش ذوق ایرانی در بین آوارگان فلسطینی است که حالا سال‌هاست دور از خانه و زندگی‌شان روزگار می‌گذرانند. 

رامزی عکاس نمایشگاه «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است» گفت: «از چند سال قبل موضوع این نمایشگاه برایم مهم بود اما در سفرم به سوریه جدی‌تر به آن فکر کردم. بعد از طوفان الاقصی فرصت حرف زدن درباره فلسطینی‌ها دوباره ایجاد شد. متاسفانه شرایط به گونه‌ای شده که گویا باید فلسطینی‌ها به خاک وخون کشیده شوند تا دیده شوند و وجدان بشری حساس شود. به همین دلیل است که می‌بینیم هفتم اکتبر فتح بابی شده که می‌شود درباره انسان فلسطینی صحبت کرد. ما نیز با همکاری و زحمت‌های دوستان در مرکز هنری رسانه‌ای سلوک از این فرصت پیش آمده بهره جستیم و برای ملاقات با انسان فلسطینی به اردوگاه‌ آوارگان فلسطینی در لبنان رفتیم.»

او همچنین درباره فرم نمایشگاه که به صورت عکس-روایت طراحی شده گفته بود: «برای صحبت در خصوص این فرم، باید از عکس شروع کنیم؛ عکس محصولی ساکت و آرام و شاید پنهان است؛ وقتی عکاس چیزی را ثبت می‌کند، عکس، آن لحظه را در خودش پنهان می‌کند. این عکس را باید به حرف درآورد. عکس به‌خودی خود کارکرد دارد اما چیزی عکس را بیرون از خودش به حرف درمی‌آورد. عکس پر از حرف است؛ اما بیرون خودش جملات ساخته می‌شوند و چیزی گفته می‌شود. عکس به تنهایی موضع پنهان دارد. اما به تنهایی نمی‌تواند بنشیند. وقتی مثلا در مجله قرار بگیرد، باز یک چیزهایی در بیرون عکس کمک می‌کند. هر عکسی، با کسی که آن را روایت کرده، تاریخی شده است. در این فرم از کار، عکس، تزئینی برای متن نیست؛ همانطور که متن، توضیحی برای عکس نیست. روایت‌ها قرار نیست توضیح اجزای عکس یا حتی قصه عکس باشند. اما همنشینی عکس و روایت، حاصل یک نگاه مشترک به سوژه است.»

بین راهروهای این نمایشگاه که حرکت می‌کردم پیش از همه چیز، رنگ سیاه و سفید عکس‌ها توجه را به خود جلب می‌کرد؛ رنگی که از زندگی خاکستری فلسطینی‌های ساکن لبنان خبر می‌داد و با اندکی تامل در تصاویری که به دیوارها آویخته شده بودند و نگاهی به قصه‌های آدم‌های درون عکس‌ها، می‌شد به سادگی علتش را فهمید. البته میان این تلاقی سیاهی‌ها و سفیدی‌ها که راوی درد دوری از وطن و رنج‌های حدود ۸۰ ساله این مردم بودند، رنگ هم بود. رنگی که سرآمدش یادآور سرخی خون‌های بر زمین ریخته شده هزاران هزار شهید فلسطینی بود و بعد از آن هم، امید به زندگی و ادامه دادن برای پس گرفتن سرزمینشان را نوید می‌داد. امیدی که چشم اکثر شخصیت‌های درون عکس‌ها را به راه دوخته بود. راهی که قرار است روزی بپیمایند برای بازگشت به سرزمین پیامبران.

همچنین رامزی در گفت‌وگویی درباره وضعیت مردم فلسطین در اردوگاه‌های لبنان گفته بود: «وضعیت زندگی در اردوگاه با فلاکت و نکبت همراه و دور از شان انسانی است. همچنین از لحاظ محیط و امکانات اولیه زندگی در پایین‌ترین سطح ممکن بوده و این مساله ۷۵ سال طول کشیده است اما با این حال مردم فلسطینی در چنین شرایطی امید به زندگی دارند و این امید را به سبک زندگی تبدیل کرده اند.»

«تطریز» نام هنر سوزن‌دوزی فلسطینی‌هاست. مادرهای فلسطینی خودشان را موظف می‌دانستند که این هنر را به دخترانشان بیاموزند و آن‌ها برای مراسم ازدواجشان برای خودشان لباسی با طرح تطریز بدوزند. هنری که صهیونیست‌ها برای ساختن تمدن مجعول خود، داشتند آن را به نام خودشان می‌زدند اما حالا دوباره هر مادر فلسطینی هرچه بتواند تطریز می‌دوزد و به در و دیوار خانه آویزان می‌کند، در لباس‌هایش از آن استفاده می‌کند و این میراث کهن را به فرزندانش هم می‌آموزد تا هویتش را دوباره و دوباره یادآوری کند. هنری که دیوارهای نمایشگاه «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است»، میزبان رگه‌هایی از آن بودند.

همه مدتی که عکس‌های زندگی مردم فلسطین در اردوگاه‌های لبنان را نگاه می‌کردم، یک روز عادی از زندگی خودمان را تصور کردم. اینکه هر روز که از خواب بیدار می‌شویم، احتمالا از اتاق خواب خودمان بیرون می‌آییم، صبحانه را در آشپزخانه حاضر می‌کنیم و روی میز غذاخوری کنار پذیرایی نوش جان می‌کنیم و برای فعالیت‌های روزانه خانه را ترک می‌کنیم. خانه‌ای که آنقدری وسعت دارد که بتوان اسمش را خانه گذاشت. وقت بیرون رفتن هم با هزارجور ترفند که شاید بتوان فناوری نامیدشان، در ضد سرقت خانه را باز و بسته می‌کنیم یا حتی شاید آنقدری از فناوری برخوردار باشیم و خانه‌مان امن باشد که با کارت و اثر انگشت و امثال آن در را قفل می‌کنیم. بعد از آن هم با آسانسور طبقه‌ها را پشت سر می‌گذاریم و با زدن یک دکمه، در خروج از ساختمان را باز می‌کنیم و می‌رویم. قصدم اطاله واژه‌ها نبود فقط خواستم بگویم آدم‌هایی که داستانشان را در قاب تصاویر وهب رامزی دیدم، در تک تک این‌هایی که گفتم با ما متفاوت‌اند. آن‌ها یک اتاق به زور ۱۲ متری دارند که آشپزخانه، اتاق خواب، پذیرایی، بالکن و... را شامل می‌شود و همه افراد خانواده در این اتاق زیست می‌کنند. آن هم نه یک سال و دو سال بلکه نزدیک ۸۰ سال است که وضعشان همین است. حتی آنقدری برای خودشان حریم خصوصی ندارند که ساختمان‌هایشان در درست و درمانی هم ندارد و راه پله‌هایشان مستقیم و بدون هیچ حریمی به کف خیابان راه دارد. خیابان‌هایی که عرضش گاهی از شانه‌های یک آدم عادی هم کمتر است و آدم‌های کمی چاق‌تر باید زاویه حرکتشان را تغییر دهند تا از میان ساختمان‌های بلند اردوگاه رد شوند. خیابان‌هایی که نه تنها سیم‌پیچی‌های تارعنکبوتی و پیچ در پیچ برقش ترسناک است بلکه گاهی موجب آتش‌سوزی‌هایی می‌شود که برای مهارشان کاری از دست کسی بر نمی‌آید چون امکان ندارد ماشین آتش‌نشانی بتواند از بین آن ساختمان‌ها عبور کند. می‌توان گفت از این سیم برق‌ها فقط همین دردسرهایش به مردم ساکن در اردوگاه رسیده چون فقط چند ساعت در روز می‌توانند به مردم برق برسانند. 

روی دیوار ساختمان‌های اردوگاه اما داستان متفاوتی نقش بسته است. داستانی که حالا نمادها و مفاهیم مقاومت را روایت می‌کنند و به بچه‌هایی که هیچ وقت فلسطینشان را ندیده‌اند، می‌آموزند که قرار است به جایی که متعلق به خودشان است برگردند؛ اگر خودشان برنگردند پیکر‌هایشان برمی‌گردد. اگر پیکرهایشان برنگردد فرزندانشان برمی‌گردند و اگر فرزندانشان برنگردند پیکر فرزندانشان حتما بر خواهد گشت.

یک روز بچه‌های چند ساله شاهد روزهای تلخ سرزمین زیتون بودند؛ روزهایی که صهیونیست‌ها درخت‌های زیتون و انجیر را از ریشه در ‌آوردند، روستاها، خانه‌ها و زمین‌های کشاورزی‌شان را شخم زدند سو کمی آن طرف‌تر شهر و روستا برای خودشان ‌ساختند. روزهایی که پدران و برادرانشان صبح برای کار کردن از خانه بیرون رفتند و غروب دیگر بر نگشتند چون هدف گلوله غاصبان خانه‌هایشان شده بودند. روزهایی که غذایشان روی اجاق هنوز جا می‌افتاد و دست مادرهایشان را گرفتند تا به همسایه سر بزنند اما نتوانستند بمانند و مجبور به فرار شدند. روزگاری که حتی پول‌هایشان را از خانه‌ها برنداشته بودند تا بتوانند خودشان را به اولین سرزمین امن اطرافشان برسانند. روزهایی که سفره‌دارهایشان که عمری دستگیر مردم بودند، محتاج نان شب شده بودند.

بچه‌هایی که شاهد این لحظه‌ها بودند خودشان مادر و پدر شدند و بعد بچه‌هایشان هم مادر و پدر شدند. حالا آخرین نسل از اردوگاه نشینان فلسطینی، هرروز در آرزوی پس گرفتن سرزمین مادری‌شان چشم از خواب می‌گشایند. سرزمینی که حتی یک بار هم آن را از نزدیک ندیده‌اند اما عشقش چو مهر مادری در جانشان پروریده شده است. 

هرچند سال‌هاست که مردم فلسطین همین وضعیت را دارند و چیزی در زندگی‌شان عوض نشده، نسل‌ها متولد شده و پا به سن گذاشته‌اند اما هیچ کس اردوگاه‌های «برج البراجنه»، «رشیدیه»، «شتیلا» و «برج شمالی» را خانه خود ندانسته و هیچ کس برای همیشه در آن‌ها سکنی نگزیده است. هیچ کس به دوری از وطن و زندگی در لبنان عادت نکرده چون آدمی به درد هیچ‌گاه عادت نمی‌کند و این امید به بهبودی است که هنگام درد او را سر پا نگه می‌دارد.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار