سالمرگ شاه مخلوع و پدرش در تاریخ، در کنار یکدیگر قرار گرفته است؛ هر دو اخراج شده از ایران و تسلیم واپسین منزلگاه حیات در غربت. سرنوشت این پدر و پسر، اما نمادی از یک واقعیت تاریخی است. برکشیدگان و همپیمایان، آنان را در دوران آوارگی رها کردند و به سرنوشتی سیاه سوق دادند. در صفحه پیشین در باره رضاخان سخن گفتیم و هم اینک حالات فرزندش در ماههای آخر حیات را بازمیخوانیم. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
رسیدن نقطه پایان در دوره دربهدری!
چهار پادشاه آخر ایران، تماماً به دلیل فَقد پایگاه داخلی، هنگام فرار و پناه گرفتن در خارج جان باختند. این امر به طور مساوی، بین دو سلطان آخر قجر و پهلوی تقسیم شد. در این میان، اما و با نظر به شرایط دو نمونه پایانی، وضعیت رضاخان و فرزندش تراژیکتر به نظر میرسید. آنان به شدت از جان خویش بیمناک و همچنین از سوی حامیان سابق، مورد بیاعتنایی بودند. در میان این دو، محمدرضا پهلوی وضعیت بدتری را تجربه کرد و به تجربهای برای گریختگان به دامان انگلیس و امریکا مبدل شد. حسن جنتی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره ایضاحی دارد که در ادامه بدان اشارت میبریم:
«از زمانی که محمدرضا پهلوی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ از ترس انقلاب مردم به مصر فرارکرد، تا آنکه سرانجام در پنجم مرداد ۱۳۵۹ در بیمارستانی در قاهره مرد، از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور در حدود ۵۵۴ روز، دربهدری را در هشت مکان مختلف تجربه کرد. گویا او که خود عامل اصلی تبعید و جابهجایی صدها مبارز طی ۳۷ سال حکومتش بود، دست تقدیر الهی چنین مقدر کرد تا طمع تلخ تبعید و دلهره و اضطراب را در سه سال پایانی عمرش تجربه کند.
محمدرضا شاه به دلیل استبداد فردی و عمق وابستگی به انگلیس و امریکا، زمانی که متوجه شد در میان مردم پایگاهی ندارد و دیگر اربابان امریکایی و انگلیسیاش حاضر نیستند برای بقای سلطنت ۳۷ ساله او هزینه بپردازند، به ناچار در ۲۶ دی ۱۳۵۶ و به دعوت انور سادات رئیسجمهوری وقت مصر، راهی شهر آسوان شد و در آنجا اقامت گزید. شاه که سودای رفتن به امریکا را داشت، پاسخ مناسب از سفیر امریکا در مصر دریافت نکرد و به همین جهت پس از شش روز اقامت در مصر، به دعوت دوست دیرینه دیگرش حسن دوم پادشاه مراکش، در دوم بهمن ۱۳۵۷ عازم این کشور شد، اما فقط ۶۷ روز بعد، به دلیل عذرخواهی پادشاه مغرب ناچار شد در دهم فروردین ۱۳۵۸، به باهاما جزیرهای دور افتاده در دریای کارائیب برود.
او امیدوار بود تا لااقل بتواند از دوستان انگلیسی خود که سالها منافع آنها را در ایران تأمین کرده بود، اجازه اقامت در این جزیره مستعمره انگلیس را به دست آورد ولی مسئولان این جزیره هم پناهندگی او را قبول نکردند. بیماری شاه هر روز شدت بیشتری میگرفت. یک غده بزرگ در گردن او به وجود آمده بود که نشان میداد سرطان غدد لنفاوی در بدن شاه به مراحل پیشرفته و پایانی خود نزدیک شده است. در مصر از ۱۱ فروردین تا ۵ مرداد ۱۳۵۹، جمعاً چهار عمل جراحی عذابآور و البته پرهزینه روی شاه انجام شد، اما همه چیز برای او به پایان رسیده بود. پهلوی دوم سرانجام در ۹ صبح روز پنجم مرداد ۱۳۵۹، پس از تحمل روزهای سخت حقارت و دربهدری در بیمارستان معادی قاهره مصر تسلیم مرگ شد.
بدین ترتیب آرزوی بازگشت به قدرت برای محمدرضا شاه به تاریخ پیوست. از او ۳۷ سال سلطنت مستبدانه، همراه با غارت ثروت ایرانیان به یادگار ماند. البته سلطنتطلبان و جیرهخواران حامی او همچنان تلاش دارند تا از او به عنوان چهرهای مستقل که هدفش خدمت به ایران بود، در بین اذهان جوانان امروز ترسیم کنند، زیرا این جوانان روزهای درد و رنج ناشی از عقب ماندگی، وابستگی و توسعه نیافتگی را مستقیماً تجربه نکردهاند. شعارهایی که شاه برای فریب افکار عمومی در سخنرانیها و مصاحبههای خود مطرح میکرد، امروز دستمایهای شده که سلطنت طلبان با ارائه آن شعارها به جوانان امروز بقبولانند که شاه سیاست مستقل ملی را دنبال میکرد و دقیقاً به همین خاطر سرنگون شد! غافل از آنکه آنچه از شاه و میراث آن باقی مانده است، عملکرد او بود.
شاه با اجازه دادن به انگلیس و امریکا در تعیین سرنوشت مردم ایران، وضعیتی را بهوجود آورد که سفیر انگلیس و امریکا در تهران در بسیاری از تصمیمهای کلان کشور مداخله میکردند. شاه که بدون مشورت با آنها تصمیمگیری نمیکرد، زمانی هم که انقلاب مردم به پاخاسته خسته شده از دیکتاتوریاش را میدید، بازهم تصور میکرد این اربابان انگلیسی و امریکایی او هستند که برای کنار گذاشتن او از قدرت زمینه چینی میکنند!...».
هرکس از این مریض در حال موت، سهمی میخواست!
اوج سیه روزی پهلوی دوم در دورهای بود که وی پس از واسطه تراشیها و پی جوییهای بسیار و به بهانه معالجه، رهسپار امریکا شد. امریکاییها پس از خرج تراشیدنهای فراوان برای او در دور نخست معالجه، نامبرده را به بیمارستان بیماران روانی ارجاع دادند! او در اتاقی با مرگ دست و پنجه میکرد که آن را برای روان پریشان ساخته بودند! اردشیر زاهدی، داماد سابق محمدرضا پهلوی در فقره روایتی خواندنی دارد:
«باید بگویم در بیمارستان دانشگاه کورنل، مدیران بیمارستان و پزشکان و حتی پرستاران مانند کفتار و لاشخور به دور شاه ریختند و در حالیکه به شاه به چشم یک طعمه پولدار نگاه میکردند، هر یک کوشیدند تا از این مریض در حال موت سودی نصیب خود سازند. اول از همه مدیر بیمارستان مراجعه کرد و ضمن آرزوی بهبودی برای شاه اظهار داشت، بیمارستان کورنل برای تجهیز بخش سرطان خود، نیاز به یک میلیون دلار کمک اعلیحضرت دارد. معنای این حرف آشکار بود و آنها برای شروع معالجات شاه، یک میلیون دلار میخواستند.
این یک باجگیری آشکار، از پیرمردی در حال مرگ بود. شاه که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد، چارهای جز پرداخت این پول نداشت. تعدادی از پزشکان نظیر دکتر کولمن هم که برای شیمی درمانی اطراف شاه جمع شده بودند، به بهانههای مختلف اعلیحضرت را تیغ میزدند! هر چند دقیقه یک بار، پزشک جدیدی در حالیکه پروندهای زیر بغل داشت، وارد اتاق شاه میشد و چند سؤال پزشکی از او میکرد و دستی به سر و روی شاه میکشید و نبض او را میگرفت و میرفت! ما بعداً دلیل مراجعه این همه پزشک را فهمیدیم.
هر یک از آنها برای معالجه، چند دقیقهای به شاه و احوالپرسی از او - که اسم این کار را ویزیت و معاینه میگذاشتند - چند هزار دلار طلب میکردند! به هر حال پزشکان پس از دهها مشاوره پزشکی که هر مشاوره برای شاه چند هزار دلار آب میخورد، ایشان را به اتاق عمل بردند و در حالیکه همه آزمایشات و عکسبرداریهای انجام شده بود نشان میدادند طحال ایشان بزرگ شده و باید برداشته شود، کیسه صفرای شاه را درآوردند و جای عمل را دوختند! در این موقع خبر آوردند فریدون جوادی موفق به خروج از ایران شده و از طریق ترکیه خود را به نیویورک رسانده است! فریدون جوادی که از دوستان نزدیک شهبانو بود، به بیمارستان آمد و آمدن او سبب شد شهبانو از تنهایی و افسردگی خارج شوند!
فریدون مانند یک خدمتگزار صدیق در بیمارستان در جوار شاه و شهبانو باقی ماند و من که مجبور بودم برای رسیدگی به امور شخصی خود به واشینگتن برگردم، با اجازه اعلیحضرت نیویورک را ترک کردم و دیگر ایشان را ندیدم و این آخرین دیدار ما در زمان حیات شاه فقید بود. اعلیحضرت محمدرضا در ساعت ۹ صبح روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ درگذشت و من برای شرکت در مراسم تشییع جنازه ایشان عازم قاهره شدم. در قاهره، تشییع جنازه باشکوهی از جنازه ایشان به عمل آمد. پس از دفن شاه و پایان مراسم خاکسپاری، چند روزی در کاخ قبه نزد شهبانو باقی ماندیم و شهبانو در این فرصت، مطالبی را از روزهای پایانی عمر شاه برایم تعریف کردند که نشان میداد بردن شاه به امریکا همانا توطئهای برای قتل ایشان بوده و پزشکان امریکایی به جای معالجه شاه، مرگ او را تسریع کرده بودند...».
دوستان شهبانو دست به کارهایی میزنند که آبروی ما میرود!
شاه در آخرین سفر خود، در محاصره خیانت به سر میبرد. خیانت دولتهای حامی سابق، خیانت کارگزاران سابق حکومتی و حتی خیانت خانواده! این امر در تشدید بیماری او بسیار مهم بود. او میدید که تمامی محلهای اتکا در گذشته، اینک از میان رفته است و او باید در محاصره تنهایی و خیانت، دنیا را بدرود گوید! احمدعلی مسعود انصاری، پسرخاله فرح دیبا در خاطرات خویش سعی کرده تا تصویری دقیق و واقعی از این امر به دست دهد:
«در مکزیک، اما وضع به گونهای دیگر درآمده بود و نزدیکان شاه و مخصوصاً خدمه شخصیاش، طاقت نمیآوردند. یک روز الیاسی پیشخدمت و ماساژور مخصوص پیش شاه میرود و به او میگوید اعلیحضرت، این درست است که شهبانو دوست پسر داشته باشد؟ شاه هم طبق معمول سرخ میشود و چیزی نمیگوید. اما جریان را با فرح در میان میگذارد و فرح هم الیاسی را بیرون میکند! آفتابی شدن این جریان تأثیرش را بر روحیه شاه باقی گذاشت و مخصوصاً غرور او را در آن شرایط روحی ناشی از سقوط و غربت، بیش از پیش جریحهدار کرد. احتمالاً این مسئله در تشدید بیماری او - که منجر به سفر نیویورک شد- بیتأثیر نبود.
در مورد این رابطه باید این را هم بگویم که اطلاع شاه از جریان باعث قطع آن نگردید و تا زمان مرگ شاه ادامه یافت و بعد از آن را والله اعلم. به طوری که بعدها از شخص موثقی شنیدم، در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و درحال مرگ بود، جوادی و فرح شبها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان با هم به سر میبردند. بدین ترتیب که اتاق انتظار دو قسمت داشت، اتاق خواب که فرح در آن میخوابید و تنها درش به اتاق کوچک جلوی آن باز میشد که جوادی در آن میخوابید. با بستن در این اتاق کوچک در شبها، آن دو تنها در آن فضا میماندند. راستش را بخواهید، این خلاف انتظار هم نبود، زیرا خود من هم از مدتها قبل، اساساً از جریانهای خلاف اخلاقی که شاهد بودم، به شدت کلافه شده بودم.
مخصوصاً در مکزیک که خدمه شاه میدانستند من از جریانات چقدر ناراحت هستم، همیشه پیش من گله و شکایت میکردند که در اینجا دوستان زن شهبانو دست به کارهایی میزنند که آبروی ما میرود! من هم بالاخره یک روز طاقت نیاوردم و ماجرا را با فرح در میان گذاشتم و گفتم خانه شاه حرمت دارد و برای حفظ حریم این خانه به دوستانتان بگویید جلوی خود و کارهایشان را بگیرند، اما با کمال تعجب ایشان جواب دادند، اینها اختیار پایینتنه خودشان را دارند و به کسی مربوط نیست!...».
گلایه و افسوس، واپسین منزلگاه شاه
محمدرضا پهلوی در روزی که از ایران رفت، به مقصد مصر پرواز کرد. در واپسین مقصد از سفر خود نیز نهایتاً چارهای جز عزیمت به این کشور نداشت. به واقع او مصر را برای پایان خط حیات انتخاب نمود که در آن تسلیم مرگ شود! شاه در این سفر علاوه بر ادامه معالجات ناموفق، یک مصاحبه انجام داد که طی آن بیشتر به ابراز افسوس و گلایه پرداخت و غربیها را بابت سقوط خویش سرزنش کرد. تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، طی مقالی در این موضوع مینویسد:
«بالاخره شاه با یک هواپیمای کرایهای باری شرکت اورگرین که به زحمت جای نشستن شاه و ۲۰ همراهش را دارد، روز یکشنبه سوم فروردین پاناما را به مقصد مصر ترک میکند. شاه وضع جسمی خوبی ندارد و با آنکه چند پتو روی او انداختهاند، از سرما آشکارا میلرزد! هواپیما پس از یک توقف برای سوختگیری در جزایر ازور پرتغال، به سوی مصر راه میافتد. شاه با استقبال انورسادات و همسرش وارد مصر میشود. شاه بلافاصله از فرودگاه با هلیکوپتر از فرودگاه به بیمارستان نظامی معادی بر ساحل نیل منتقل میشود. چند روز بود دکتر دو بیکی به همراه یک تیم پزشکی وارد قاهره میشود. شاه در روز ۲۸ مارس (۸ فروردین ۱۳۵۸) تحت عمل جراحی قرار میگیرد.
البته طبق قول فریده دیبا در این جراحی اشتباهات عمدی هم صورت گرفت. آنچنان که یکی از پزشکان مصری که در اتاق عمل حضور داشته، به نشانه اعتراض اتاق عمل را ترک میکند و میگوید: آنها دارند عملاً شاه را میکشند! ۱۰ روز بعد از عمل، دوباره حال شاه رو به وخامت میگذارد و علت این هم خودداری دکتر دوبیکی و دکتر کین از کار گذاشتن لولهای برای خارج ساختن مایعات و عفونتها بوده که این خارج کردن مایعات هم در چند بار و مرحله انجام میشود، اما به هر حال نمیتوان گفت هیچ دکتری برای مداوای حال شاه به شکل مداوم وقت میگذاشت.
شاه پس از مرخصی از بیمارستان، در قصر قبه در نزدیکی قاهره مستقر شد. شاه بر خلاف معمول که با اشتیاق خبرنگاران خارجی را میپذیرفت، در قاهره به انزوا گرایید و از پذیرفتن خبرنگاران و مصاحبه کردن پرهیز میکرد. بنا به قول محمود طلوعی نویسنده کتاب پدر و پسر، پرهیز و انزوای شاه جنبه مراعات حال میزبانش انور سادات را هم داشت. تا اینکه در اوایل خرداد ۱۳۵۹، خانم کاترین گراهام مدیر مؤسسه مطبوعاتی واشینگتن پست و یکی از خبرنگاران معروف امریکایی تقاضای مصاحبه با شاه را میکنند. شاه پس از مشورتی با انور سادات، این پیشنهاد را میپذیرد و آخرین مصاحبه قبل از مرگش - که حاکی از شفافترین نظرات اوست- را رقم میزند.
شاه در این مصاحبه به سیاستهای دولتهای غربی به خصوص امریکا و انگلیس حمله میکند که این حملات جنبه گلایه و التماس نیز میپذیرد و کارتر را عامل اصلی سقوط رژیم سلطنتی در ایران میداند. شاه از اینکه برای سرکوبی مخالفانش دست به خشونت نزده است، اظهار تأسف میکند و میگوید اگر مثل امروز فکر میکرد، در به کار بردن نیروی نظامی برای سرکوبی مخالفان تردیدی به خود راه نمیداد! او همچنین از سیاست نرمش و سازش در مقابل انقلابیون، اظهار پشیمانی و ندامت میکند.
این مصاحبه در حالی به پایان میرسد که شاه بر مواضع پیشین خود پافشاری میکند و به قول مصاحبه گر واشینگتن پست، مصاحبهای پر از آرزو، افسوس و آه انجام میگیرد. شاه از ۲۸ تیر ماه، کم کم به اغما فرو میرود و هر ساعت بیهوشی او عمیقتر میشود. محمدرضا پهلوی در ساعت ۹ صبح ۲۷ ژوییه ۱۹۸۰ (۵ مرداد ۱۳۵۹) مرد. در مراسم تشییع جنازه او، تنها سادات، نیکسون رئیسجمهور سابق امریکا و کنستانتین پادشاه سابق یونان شرکت کردند. حتی ملک حسین دوست قدیمی شاه - که بسیار به او مدیون بود- هم زحمت شرکت در این مراسم را به خود نداد و از میان هیئتهای دیپلماتیک خارجی مقیم مصر، تعداد کمی در مراسم حضور یافتند...».
کلام آخر
پهلویسم در ایران، هیچگاه مورد اقبال ملت نبوده است. کودتایی، سرسپرده و سرکوبگر بودن این سلسله از علل پدیده مورد اشاره است. مردم نه از اخراج رضاخان اندوهگین شدند و نه از فرار فرزندش که هر دو را جشن گرفتند. به دلیل این سابقه تاریخی و در نگاه کلی و منطقی، مرده ریگ پهلویسم برای حاکمیت مجدد بر ایران شانسی ندارد. تنها چیزی که میتواند این معادله را معکوس کند، روایت واژگونه تاریخ برای نسل نوجوان و کم اطلاع از تاریخ است. انسانها تجربیات منفی را تکرار نمیکنند، مگر در باره آن تصورات نادرست و ضعیف داشته باشند. امروزه دهها دستگاه کوچک و بزرگ رسانهای، عهدهدار بزک کردن پهلویسم شدهاند تا امر را بر ایرانیان مشتبه سازند. هر چند معدل رفتارهای سیاسی آنان در تاریخ نشان میدهد تسلیم این معرکه گردانیها نخواهند شد.
منبع: روزنامه جوان