به مناسبت شب هفتم محرم و اختصاص این شب به حضرت علی‌اصغر(ع) و ایام سوگواری سیدالشهدا اشعار آیینی شاعران مختلف را در این گزارش بخوانید.

به مناسبت فرا رسیدن شب هفتم محرم، ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است.

در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آن‌ها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده‌ است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران در خصوص حضرت علی اصغر (ع) را در ادامه می خوانیم:

 

 

 با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را

به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را

دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را

بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را

مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را

من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را

بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را

گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را

تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را

سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را

عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را

شاعر: محمود ژولیده

--------------------------------------------

از شوق رود بود که دریا درست شد
تقصیر درد بود مداوا درست شد

عاشق به ذات خویش ندارد هویتی
یوسف که ناز کرد، زلیخا درست شد

بادی وزید و باز نقابش کنار رفت
گیسوش پیچ خورد و معما درست شد

باز این چه شورش است که عیسا درست کرد
باز این چه شورش است که یحیا درست شد

فطرس به شوق آمدنش بال و پر گرفت
از خاک پای یار مسیحا درست شد

بر خاک پای خویش خودش نیز سجده کرد
این گونه بود تربت اعلا درست شد

سر را به پای یار که انداخت، عاقبت
پایین پاش عرش معلا درست شد

از بس به سینه مهر علی پرورانده بود
روی دلش برای علی جا درست شد

دیدی رباب، محض علی اصغرت فقط
قبری به روی سینه ی آقا درست شد

شاعر: امیر عظیمی
----------------------------------------------------

 مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد
مهتاب را فلک به کف آفتاب داد

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد

بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد

خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین
آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد

هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم
آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد

پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر
اما به خنده باز تسلاّی باب داد

او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد
نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد

اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر
او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد

شاعر:علی انسانی

--------------------------------------------------

در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قراري‌اش دل هر آشنا گرفت

با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت

اعلام کرد تشنه‌ي‌ صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت

آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت

در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت

ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت

تا عرش رفت مرثيه‌ي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت

از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت

شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حواله‌ي يک کربلا گرفت

شاعر: یوسف رحیمی
---------------------------------------------------

 دو قدم رفته و، مي خواست پدر، برگردد
سرِ گهواره به آغوش پسر برگردد

شوق ديدار پسر مي كشدش از ميدان
ظاهرا از سرِ تكليف، نظر برگردد

مرد ميدان جگرش خون شده بود، آمد تا
به دل معركه با پاره جگر برگردد

او كه مجموعه ي درد است...! نبينم هرگز...!
اينچنين منقلب و زير و زبر برگردد

صحبت از شهد و عسل بود، وليكن وقتي
نمك افزوده شود، طعم شكر برگردد

بعد از آن تلخ ترين لحظه رقم خواهد خورد
پدر اينبار، جگر سوخته تر برگردد

نوك پيكان به گلو خيره شد اي واي خدا
چاره اي كن نظر تير سه پر برگردد

هم گلو نازك و هم تير به پهناي گلو
واي از آن لحظه كه يك مرتبه سر برگردد

شاعر: علي احدي
------------------------------------------------------

وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی

ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته، ببرش مرد تَرَش گردانی

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد
پس ببر تا سند معتبرش گردانی

تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی
جان من قول بده زودبرش گردانی

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است
نکند حرمله را با خبرش گردانی

شاعر: علی اکبر لطیفیان
--------------------------------------------

 فکری به حال ماهی در التهاب کن
 بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
 من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

 هل من معین توست که لبیک می دهم
 اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن

 من روی دست های تو قد می کشم، پدر
 از این به بعد روی نبردم حساب کن

 داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
 با خون من محاسن خود را خضاب کن

 گهواره هم که تاب ندارد بدون من
 فکری به حال خاطره های رباب کن

 وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
 هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

شاعر:وحیده گرجی
------------------------------------------------

طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت
مانند مرد حق خودش را گرفت و رفت

منت کشیدن پدرش را نداشت تاب
از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت

تنها پسر به درد پدر گوش داد و تیر
تا نشنود، به گوش علی جا گرفت و رفت

روی گلوی خود با سه شعبه ای
بر لوح غربت پدر امضا گرفت و رفت

چیزی نگفت دم نزد و ناله ای نکرد
سر را چو پیر طایفه بالا گرفت و رفت

مردانه روی پای خودش ایستاده بود
مانند مرد، حقِّ خودش را گرفت و رفت

شاعر: موسی علیمرادی
----------------------------------------------------
وقتش شده بر دست بگیرد جگرش را
مردی که شکسته ست مصیبت کمرش را

پروانه به هم ریخته گهواره ی خود را
تا باز کند از پر قنداق پرش را

تلخ است پدر گریه کند طفل بخندد
سخت است که پنهان بکند چشم ترش را

دور و برش آنقدر کسی نیست که باید
این طفل در آغوش بگیرد پدرش را

مادر نگران است خدایا نکند تیر
نیت کند از شیر بگیرد پسرش را

هم چشم به راه است که سیراب بیارند
هم دلهره دارد که مبادا خبرش را...

افسوس از آن تیر و کمانی که گرفته ست
این بار سپیدی گلویی نظرش را

شاعر: علی عباسی

روز عاشور است و طفلی، پاسداری می‌کند 
با گلوی نازکش دست پدر را آبیاری می‌کند
مادرش دنبال آبی بود تا خشکی زداید از لبش
چشمهایش روز و شب ، احساس تاری می‌کند
آب از دست عمو ریخت خیمه‌ها در سوگ شد 
آن بلورگردنش را بستری از زخم کاری می کند
تار‌های صوتی اش در هم تنیده اصغر شیرین زبان
بی صدا خوابیدنش اشک رباب، ابر بهاری می کند
با نخ قنداقه اش دور حسین خطی از غمها کشید 
کهکشان کاروان عشق، او نصف النهاری می کند
سید خوبان عالم، چون گلوی اصغرش بی پرده دید 
راست ُچپ میرفت، گام هایش بی قراری می‌کند
شاه با خنجر زمین را کند، اما از رباب شرمنده شد
داغ آن شش ماه اصغر با دل خونش چه کاری میکند 
این همه اعجاز اصغر نیست، چون در ابتدای کاروان
بعد عاشورا همین سر، با غرور نیزه سواری می‌کند

شاعر: اکبر باقری

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار