سالمرگ شاپور بختیار، فرصتی مناسب در بازخوانی کارنامه ۳۷ روزه نخست وزیری اوست.

 بختیار با این خیال آخرین صدراعظم شاه شد که امواج عظیم انقلاب را فرونشاند، خیابان‌ها را از مردم خالی کند، حکومت شاهنشاهی را به جمهوری تبدیل و طبعاً خود نیز نخستین رئیس آن شود! این اوهام تا آن حد دست نایافتنی می‌نمود که سولیوان سفیر وقت امریکا در ایران را در ملاقات با او به اعجاب افکند و از اینکه مخاطبش فکر می‌کرد که می‌تواند انقلاب را از امام خمینی و مردم برباید، غرق در شگفتی شد. وی احتمالاً در آن لحظه، تتمه امید خود به بقای رژیم شاه را نیز از دست داد! مقال پی‌آمده درصدد است تا به استناد به برخی روایت‌ها و تحلیل‌ها، ابعاد این موضوع را بسط دهد. امید آنکه مفید و مقبول‌آید.

مگر قائم مقام، امیر کبیر، مستوفی الممالک و قوام از چه کسی حکم داشتند؟

شاپور بختیار زندگی سیاسی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاد. در این میان آنچه مهم می‌نمود، این بود که او تا پیش از پذیرش مسند نخست وزیری، شاه را توتالیتر، تمامت خواه و مستبد قلمداد می‌کرد. با این همه منطق قدرت بر وی نیز بی‌تأثیر نبود و نامبرده پس از دریافت حکم، رویکرد‌ها و ادبیات خویش را تغییر داد. بختیار خود را نیز به سان قائم مقام، امیر کبیر، مستوفی الممالک و قوام دانست که جملگی از شاه وقت حکم گرفته، اما مستقل بودند! یاسر صابری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در ایضاحی بر این موضوع می‌نویسد:

«سه فرضیه را در پذیرش این سمت توسط شاپور بختیار می‌توان مطرح کرد. اول اینکه وی ساده‌لوح، خوش‌بین و فاقد درک درست سیاسی بوده است. این فرضیه با توجه به سوابق سیاسی او، چندان تأیید نمی‌شود. شروط او برای پذیرش نخست‌وزیری از جمله خروج محمدرضا پهلوی از ایران و اقداماتی از قبیل انحلال ساواک، پایان بخشیدن به حکومت نظامی، محاکمه سران رژیم که در زندان حکومت نظامی به‌سر می‌بردند و لغو قرارداد‌های خرید اسلحه از امریکا و انگلیس، نشان می‌داد که او ادراک سیاسی زمانه خود را داشته است. دومین فرض این است که او عامل و مهره قدرت‌های داخلی یا خارجی بوده است. در تبیین این موقعیت با توجه به روایت‌ها و خاطرات موجود، باید گفت که ممکن است شاه در رویکرد خود برای انتخاب یک نخست‌وزیر از میان اعضای جبهه ملی، به دنبال جلب اعتماد عمومی یا حتی به دنبال اثبات ناکارآمدی مخالفان حکومتش و سپس عبور از بحران همانند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده باشد.

شاه در لحظه خروج از ایران، بر همین مبنا تمام اختیارات را به بختیار داد و گفت: لازم نیست به او گزارشی بدهد. از سوی دیگر امریکا و نمایندگانش در ایران مانند سولیوان و هایزر نیز، تمام نیروی خود را برای حفظ و موفقیت دولت بختیار به‌کار بسته بودند و اساساً یکی از مأموریت‌های هایزر در ایران به گفته خودش، حمایت از یک دولت قوی و باثبات و دوستدار امریکا در ایران به رهبری بختیار بود. در این راستا هدف او ائتلاف بین ارتش و بختیار و در اختیار گرفتن تمامی تأسیسات حیاتی کشور، توسط ارتش به رهبری بختیار بود و اگر این هدف عملی نمی‌شد، برنامه بعدی کودتای نظامی بود. فرضیه سوم جاه‌طلبی بختیار و تبلور احساس مسئولیت تاریخی در او، نه بر اساس خواست مردم که به حکم شاه بود. وی تأکید می‌کرد: من از پادشاهی فرمان دارم که دکتر مصدق از او فرمان داشت، مگر بزرگانی، چون امیرکبیر، قائم‌مقام‌الملک، مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک و اخیراً فروغی از و قوام‌السلطنه از کجا فرمان دریافت داشتند؟... به نظر می‌رسد که شاپور بختیار در لحظه پذیرش پست نخست‌وزیری، با اطمینان از ناممکن بودن تداوم سلطنت پهلوی، خود را در قامت ناجی ایران، رهبر انقلاب و مسئول انتقال حکومت از سلطنت به جمهوریت می‌دید.»


بیشتربخوانید


مردمی که ژست مشروطه خواهی را به هیچ گرفتند

در شرایطی که بختیار بر مسند صدارت نشست، مردم به چیزی جز سقوط سلطنت پهلوی و برقراری نظام اسلامی راضی نمی‌شدند. او چاره‌ای نداشت که خویش را با شاه متفاوت نشان دهد و ژست مشروطه خواهی و تحدید سلطنت بگیرد. با این همه جامعه در آن روز، او را برکشیده پهلوی دوم قلمداد می‌کرد و به تخطئه وی پرداخت، امری که هیچگاه تعدیل نشد و نهایتاً به سقوط او انجامید. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره معتقد است:

«بختیار به‌خوبی می‌دانست که وقتی می‌تواند دولتی باثبات برقرار کند که با امام خمینی به سازش برسد. بر همین اساس سعی می‌کرد با ملاقات‌های رودرو با رهبر انقلاب اسلامی، بر مشکلات فائق‌آید. در این میان امام خمینی نسبت به تأسیس شورای نیابت سلطنت که توسط محمدرضا پهلوی قبل از خروج او از کشور تشکیل شده بود و بختیار می‌خواست از طریق آن به برگزاری رفراندوم بپردازد، واکنش نشان داد. ایشان اعلام کرد به‌زودی یک شورای انقلاب موازی، برای نظارت و هدایت فرآیند انتقال قدرت در جهت تأسیس جمهوری اسلامی، تشکیل خواهد داد. امام با رد هرگونه سازشی، با بختیار اتمام حجت کردند که راه‌حل بدون خونریزی در دست بختیار است، اگر او می‌خواهد می‌تواند استعفا دهد، یا منتظر باشد تا با اقدامات خشونت‌آمیز سرنگون شود. بیانات و خودداری امام از پذیرش هرگونه مصالحه‌ای با حکومت موقت بختیار از یک‌سو و تلاش بختیار برای مسالمت‌آمیز بودن انتقال سیاسی سبب شد، ایده اصلی مردم مبنی بر برقراری حکومت اسلامی، بر قصد بختیار که اجرای کامل قانون اساسی مشروطه بود، تفوق یابد و به پیروزی برسد. این پیروزی، نقطه پایانی بر حیاتِ سیاسی بختیار در ایران بود. بختیار در سایه عضویت در جبهه ملی، از منتقدانِ سیاست‌های محمدرضا پهلوی به‌شمار می‌رفت. او در شرایط پرالتهاب انقلاب و با پذیرفتنِ پیشنهاد نخست‌وزیری که بر اساس نظر امریکا می‌بایست از چهره‌های نسبتاً مردمی و غیر وابسته به دربار باشد، درصدد برقراری دگرباره قانون اساسی مشروطه بود. بر اساس این قانون شاه می‌بایست سلطنت کند و نه حکومت، در نتیجه از نظر بختیار، شورای نیابت سلطنت و نخست‌وزیر می‌توانستند با برگزاری رفراندوم، به خواسته مردم جامه عمل بپوشانند.»

شگفتی سولیوان از رویا‌های مرغ طوفان!

آخرین نخست وزیر شاه، رویا‌های عجیبی در سر می‌پروراند. او می‌خواست پرچم تحول خواهی را از رهبر انقلاب بگیرد و خود را به نماد آزادیخواهی و برقراری حکومت قانون مبدل سازد. در شرایطی که رفقای سابق بختیار در جبهه ملی او را طرد کرده بودند، کمتر کسی می‌توانست او را بیش از یک خیالباف قلمداد کند. حسی که ویلیام سولیوان آخرین سفیر امریکا در ایران نیز در آن شریک بود. مرتضی سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، منظر سولیوان به بختیار را اینچنین تشریح کرده است:

«در مقابل نگرش‌های خوش‌بینانه به سرنوشت دولت بختیار، برخی دیگر از تحلیلگران و امریکاییان حاضر در ایران همچون ویلیام سالیوان، با بدبینی و البته نگرش واقع‌بینانه، زمان را از دست رفته می‌دانستند و به بقای دولت بختیار و حکومت پهلوی امیدی نداشتند. او طی ملاقات‌های مختلف با شاه و تحلیل دقیق اوضاع سیاسی کشور، به این نتیجه رسیده بود که دولت بختیار دوام چندانی نخواهد داشت و پیروزی انقلاب ایران حتمی است. سالیوان در خاطرات خود، به خوش‌بینی بیش از حد بختیار به اوضاع سیاسی کشور اشاره کرده و در این‌باره آورده است: با وجود اینکه از گفتگو‌های خود با شاه این‌طور استنباط کرده بودم که بختیار بیشتر نقش یک محلل را برای خروج قانونی شاه از کشور بازی می‌کند، از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او خود را چیز دیگری می‌پندارد. او با الحنی پراحساس از نقشه‌هایی که برای دولت خود داشت، صحبت می‌کرد و از طرح‌های خود برای ربودن انقلاب از دست آیت‌الله خمینی سخن می‌گفت. او تصور می‌کرد که با خروج شاه از ایران، می‌تواند رهبری ملت ایران را به‌دست خود بگیرد! بختیار قدرت و نفوذ آیت‌الله خمینی را دست کم گرفته بود و در یکی از ملاقات‌ها به من گفت، در نظر دارد برای ملاقات آیت‌الله به پاریس برود و به او پیشنهاد کند که به داشتن یک مقام مذهبی در خارج از قلمرو قدرت دولت، اکتفا کند و کار سیاست و امور دولت را به او واگذار نماید... به باور سالیوان، بختیار در اشتباهی اساسی بر این باور بود که می‌تواند با قدرت امام خمینی مقابله کند و به روش‌های متفاوت، او را متقاعد نماید که از سیاست کناره‌گیری کند.

سالیوان با توجه به اتفاقات سیاسی کشور، به خوبی درک کرده بود که زمام امور از دست محمدرضاشاه و حکومتش خارج شده است و هر لحظه امکان وقوع انقلاب وجود دارد. وی با شخصیت سیاسی بختیار آشنا بود و می‌دانست که او توانایی اداره کشور را ندارد. سالیوان در این‌باره آورده است: ارزیابی ما درباره بختیار این بود که او از شهرت و محبوبیت کافی برخوردار نیست و در چنین شرایطی نمی‌تواند نقش یک رهبر سیاسی توانا را بازی کند. اتفاقاً نظر خود شاه هم درباره بختیار، مشابه نظر ما بود و به همین جهت وقتی که چند روز بعد خبر انتصاب بختیار را به نخست‌وزیری شنیدم، متحیر شدم... با این‌حال به‌رغم آنکه بسیاری از تحلیلگران، انتخاب بختیار و انتصاب او به نخست‌وزیری را دور از ذهن می‌دانستند، این اتفاق تحت تأثیر شرایط بحرانی کشور و مستأصل بودن تصمیم‌گیران داخلی و خارجی صورت گرفت و بختیار به عنوان آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی انتخاب شد. نامبرده به فاصله‌ای در حدود یک ماه بعد، مجبور به کناره‌گیری و واگذاری دولت به انقلابیون گردید.»

دولت ۳۶ روزه، در سراشیب سقوط

جمله شاهدان و تحلیلگران سیاسی، فرجامی برای دولت بختیار نمی‌دیدند. ابتدایی‌ترین دلیل این ناکامی نیز فقدان ابزار‌های اعمال قدرت برای آن بود. او در شرایطی به رویابافی برای آینده ایران می‌پرداخت که حکومت از هم گسیخته و بخش مهمی از آن نیز به انقلابیون پیوسته بود. او مانند اسلاف خود، بسیار زود به نقطه پایان رسید. سید هاشم منیری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، آن دوره را به ترتیب پی‌آمده روایت کرده است:

«درگیری‌های خیابانی و آتش زدن لاستیک‌ها، به کاری روتین و عادی تبدیل شده بود. همین مسئله به کاهش روحیه ارتش منجر و فرار از پادگان‌ها را موجب شد. همچنین مردم به خیابان‌ها ریختند و نه تنها شعار مرگ بر شاه سر دادند، بلکه شعار‌هایی علیه بختیار نیز به گوش می‌رسید. در ۱۵ دی‌ماه، صد‌ها هزار نفر در شهر‌های بزرگ راهپیمایی کردند و خواستار عزل بختیار شدند. این تظاهرات در ۱۸ دی‌ماه ادامه پیدا کرد و در ۲۳ دی‌ماه، حدود ۲ میلیون نفر در ۳۰ شهر کشور راهپیمایی کردند و خواستار عزل و برکناری شاه و بختیار شدند. این اعتراض‌ها در ۲۹ دی‌ماه و همزمان با اربعین حسینی (ع)، با فراخوان امام ابعاد تازه‌ای گرفت و به نوعی رفراندوم علیه حکومت شاه و دولت بختیار تبدیل شد. امام در ۱۲ بهمن و به‌رغم همه کارشکنی‌ها و ممانعت‌ها، به ایران بازگشت و خود رهبری انقلاب را به‌دست گرفتند. همین امر نیز به نوبه خود، کار بختیار را سخت‌تر و مبارزات انقلابی را پیچیده کرد. در واقع حضور امام در کشور و خروج شاه از آن، به معنای نابودی رژیمی بود که بختیار برای حفظ آن تلاش می‌کرد. از طرف دیگر مشکل اساسی دیگری که بختیار با آن روبه‌رو بود، متلاشی شدن نظام پهلوی هنگام به‌دست گرفتن قدرت بود. سه رکن اصلی حکومت پهلوی که زمانی قدرتمند به نظر می‌رسیدند، در نتیجه مبارزات طولانی مردم و رهبرانشان، از بنیان سست شده و دیگر کارایی لازم را نداشتند. ارتش نیز به‌رغم تجهیزات پیشرفته و نیروی انسانی بسیارش، بر اثر کشانده شدن مردم به خیابان‌ها و تیراندازی به هم‌وطنان خود، دیگر قدرت سرکوب خود را از دست داده بود و نمی‌توانست با تظاهرات گسترده مردم مقابله کند.

دستگاه بروکراسی عریض و طویل شاهنشاهی، دیگر کاربردی نداشت. به زبان بسیار ساده می‌توان گفت که کشور دچار فروپاشی سیاسی ـ اقتصادی شده بود و بختیار در این فضا نمی‌توانست کاری از پیش برد، به خصوص که دیگر مشروعیت سیاسی نیز نداشت. حزب رستاخیز، به معنای واقعی کلمه از میان رفته بود. وزرای پیشین یا در زندان به‌سر می‌بردند، یا در تبعید بودند! مسئولان وقت همچون بختیار نیز توان حرکت نداشتند. نظام اداری و تشکیلاتی کشور بر اثر اعتصاب سراسری کارمندان، فلج شده بود. در واقع گروه‌ها، قشر‌ها و جریان‌های مختلف سیاسی و اقتصادی در کشور، همه دست به دست هم داده بودند تا سد پهلوی را در هم شکنند، ارکان و ستون‌هایش را فرو ریزند و بنیادهایش را به کلی نابود کنند! در مجموع و با توجه به فضایی که ترسیم شد، با قاطعیت هرچه تمام‌تر می‌توان گفت که بختیار وارد بازی‌ای شده بود که از پیش بازنده آن بود و نداشتن درک صحیح از اوضاع کشور و بی‌تجربگی و خامی، در نهایت کار دستش داد.»

برداشت کلان از بودجه محرمانه نخست وزیری

فرار آخرین نخست وزیر شاه از کشور، در پی پیروزی انقلاب اسلامی نیز سؤال برانگیز می‌نمود. به نظر می‌رسد که وی در اختفای شش ماهه خود در ایران و ایضاً عزیمت به فرانسه، از کمک دوستان سابق خود در میان ملیون بهره گرفت. این موضوع تا مدت‌ها، محل بحث نیرو‌های انقلابی و مخالفان در رسانه‌ها بود. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی نیز چنین می‌خوانیم:

«دوران دولت بختیار کوتاه بود، ولی در همین ۳۷ روز، بیش از بسیاری از نخست وزیران دوران پهلوی، از اموال ملت ایران سوءاستفاده کرد. او حدود ۶۰۰ میلیون ریال، از بودجه محرمانه نخست وزیری برداشت کرد. علاوه بر این بختیار، سفارش وسایل نظامی را که دولت ایران به امریکا و انگلیس داده و بیش‌تر پول آن را (که کلاً حدود ۱۱ میلیارد دلار بود) به عنوان پیش قسط پرداخته بود، لغو کرد و زیان هنگفتی به ملت ایران وارد ساخت. سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پس از آن‌که ارتش بی‌طرفی خود را اعلام نمود، از بعد از ظهر به بعد، بختیار می‌توانست صدای شادی مردم را که به دفتر نخست‌وزیری نزدیک می‌شدند را بشنود. او یک ربع مانده به ساعت دو بعدازظهر، ساختمان نخست‌وزیری را قبل از آن‌که به دست انقلابیان بیفتد، ترک کرد و بدین ترتیب دوران ۳۷ روزه نخست‌وزریریش به پایان آمد. بختیار چاره‌ای نداشت، جز اینکه با هلی‌کوپتری به مخفیگاه خود برود و چند هفته‌ای در آن‌جا باشد. بختیار معتقد بود که اگر ارتش چند هفته بیش‌تر از وی حمایت می‌کرد، می‌توانست اوضاع را آرام کرده و قدرت را در دست گیرد. به گفته عباس میلانی، بختیار بعد از اینکه مدتی در مخفیگاه خود در تهران ماند، به کمک سرویس جاسوسی خارجی و دوستانش (حتی احتمالاً به کمک مهدی بازرگان که در دولت جدید نخست‌وزیر شده بود) از ایران گریخته و دیری نگذشت که یکی از شاخص‌ترین مخالفان جمهوری اسلامی گردید. بختیار پس از فرار از کاخ نخست وزیری، حدود شش ماه در خانه یکی از آشنایان خود مخفی شد و سپس با گذرنامه جعلی و تغییر قیافه از ایران خارج شد و به اروپا گریخت.

شاپور در دوره زندگی مخفیانه خود در ایران، بازهم از فعالیت سیاسی دست برنداشت. در عید نوروز به وسیله کاست، پیامی فرستاد و دو ماه بعد هم در جهت مبارزه با حکومت ایران، پیامی دیگر فرستاد. بختیار در این مدت، حتی یک کنفرانس مطبوعاتی هم تشکیل داد! به کمک سازمان‌های اطلاعاتی خارجی و دوستانش در میانه فروردین ۱۳۵۸، به فرانسه رفت و در آنجا نهضت مقاومت ملی ایران را بنیان گذاشت. او در این نهضت به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی و امام خمینی پرداخت و به صراحت براندازی نظام فعلی را چاره کار ایران دانست. بختیار در ۱۴ مرداد ۱۳۵۹، در فراخوانی از تمامی یاران و همرزمان سابق خود در جبهه ملی و کسانی که دغدغه دست‌یابی به اصولی، چون آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و دموکراسی به معنای واقعی کلمه در ایران را دارند، خواست که به نهضت مقاومت ملی ایران بپیوندند و مبارزه علیه جمهوری اسلامی ایران را در این تشکل ادامه دهند. با واسطه‌گری مهدی سمیعی، بختیار، علی امینی و رضا پهلوی درصدد تشکیل اپوزیسیونی با اهداف اصلاح‌طلبی صلح‌آمیز علیه جمهوری اسلامی ایران برآمدند، اما به دلایلی که هرگز مشخص نشد، این اتحاد شکست خورد! بعد از آن بختیار توانست در غرب، کابینه‌ای از مخالفان حکومت ایران که توانسته بودند با موفقیت فرار کنند، تشکیل دهد. این کابینه به طور مرتب تشکیل جلسه می‌داد و بختیار هم به آن‌ها حقوق پرداخت می‌کرد! هم‌چنین بختیار ماهیانه منابع مالی قابل توجهی به شاعران، روزنامه‌نگاران، محققین و نویسندگان تبعید شده به غرب و سه تن از سران ایلات و عشایر ایران که در آوارگی به سر می‌بردند، در جهت کمک و حمایت از او و برنامه‌هایش پرداخت می‌کرد.»

منبع: روزنامه جوان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.