سرباز است، شهدای ارتش را که آوردند ما آنها را از ماشین پیاده کردیم و گفتیم اینها مرد هستند ما که نمیتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم یکی از غسالان خرمشهر که پدرم را میشناخت مرا صدا زد گفت دختر سید بیا اینجا ببین میتوانی این فرد را شناسایی کنی چهرهاش برای ما خیلی آشناست، شاید او را بشناسی، بر بالینش رفتم دیدم او پدرم است، ترکش مستقیم به چشم سمت چپ او برخورد، پوستش از بین رفته و بعد به مغزش اصابت و او به شهادت رسیده بود.
آن فرد به دلیل اینکه بخشی از صورت پدرم از بین رفته بود نتوانست تشخیص دهد که او پدر من است یا نه من او را شناسایی کردم، دیدن آن صحنه برایم بسیار سخت بود؛ اما سعی کردم خودم را کنترل کنم؛ چون بیشتر خانوادهها عزادار بودند و گفتن این خبر به مادرم بسیار سخت بود؛ چون همه اقوام از خرمشهر رفته بودند و او کسی را نداشت، تصمیم گرفتیم با یکی از غسالان خانم خبر شهادت پدر را به مادرم بدهیم، بعد از دادن خبر به او گفتیم اگر میخواهی پیکر را ببینی آرام باش و جیغ نزن؛ چون همرزمان بابا در گلزار شهدا هستند و روحیه آنها ضعیف میشود از طرفی خواهر برادرهایم که کوچک هستند، میترسند.
تا با مادرم بالای سر پدرم رفتیم او را کفن و قبرش را آماده کرده بودند از اقوام فقط دایی کوچکم در خرمشهر مانده بود او خیلی به مادرم دلداری داد و در خاکسپاری پدرم بسیار کمک کرد. مادرم به ما اصرار کرد از خرمشهر برویم؛ اما، چون من و خواهرم مخالف بودیم او هم بهخاطر ما در خرمشهر ماند.
شهادت برادر پنجروز پس از پدر
پنجروز از شهادت پدرم گذشته بود که برادرم علی در دهم مهر شهید شد؛ چون مادرم نمیتوانست داغ دیگری را تاب بیاورد، خبر شهادت علی را به او ندادیم، او مدام سراغ برادرم را از ما میگرفت، پس از گذشت چهار ماه مادرم را به خرمآباد خانه پدربزرگم بردیم و آنجا پدرش به او گفت علی شهید شده دیگر منتظر او نباش، با شنیدن این خبر تا مدتی در بستر بیماری افتاد؛ آن زمان خواهرم ۵ و دو برادر دیگرم ۷ و ۹ ساله بودند و من تنها فرزند بزرگ خانواده محسوب میشدم و باید به مادرم دلداری میدادم. مسئولان سپاه پاسداران و بنیاد شهید در مدتی که مادرم در بستر بیماری بود به دیدنش آمدند بعد او کمکم حالش بهتر شد و توانست این داغ را تحمل کند.
آن زمان بهخاطر شرایط جنگی خانوادهها نمیتوانستند برای عزیزان خود مراسم سوگواری برگزار کنند، مراسم خاکسپاری بهصورت مختصر با حضور خانواده افراد برگزار میشد، در مراسم دفن برادرم هم من، خواهر، دایی، همرزمان و دوستانش حضور داشتند؛ پدر و برادرم در کنار هم در گلزار شهدای خرمشهر آرامگرفتهاند.
گور دستهجمعی نوزادان
روزهای اوایل جنگ یک روز هشت نوزاد که بر اثر موج انفجار یا بمباران سقط شده بودند را از طرف بیمارستان برای تدفین به ما تحویل دادند دوتای آنها را در آغوش گرفتم، ۶ نوزاد دیگر را بر روی برانکارد گذاشتند و در قبرستان خرمشهر همه را در یک ردیف و یک قبر بدون نام و نشان به خاک سپردیم.
منبع: ایرنا